یاوه های عاشقانه یک من
سلام
من الان در هتل محل اقامتم در اسلو (نروژ ) هستم
از طرف شركت به يك مسافرت 10 روزه كاري اومدم
اگر وقت كنم سعي ميكنم از اينجا بنويسم
جاتون اينجا حسابي خاليه
دلم خيلي براي ايران تنگ شده.
كلاغ سياه هم رفت
شايد آخر به خونش رسيد
اصل خبر از قاصدك
مجلس شوراي اسلامي ديروز يكشنبه با بازنگري در مصوبه خود، اولياي كودكان را از پيگيرد قانوني و پرداخت جريمه يا حبس در صورت كودك آزاري معاف كرد
واقعا براي چنين مجلسي و چنين شوراي نگهباني و چنين شرعي متاسفم
فقط متاسفم كه داريم به سوي دوره انسانهاي جاهل اوليه پيش ميريم
اصل خبر رو از اينجا بخونيد.

من که قد قد میکنم برات
تخم طلا میزارم برات
من که مو مو میکنم برات
شخم میزنم زمینو برات
من که عر عر میکنم برات
همش بار میبرم برات
من که کلی کارای دیگه هم میکنم برات
منم برم آخه این چه عشقیه؟
میری یا به 110 زنگ بزنم دختره بی چشم و رو.
.........................................................
نطق خارج از دستور:
تربچه جان بابت اون شب معذرت باور کن
تا الان عذاب وجدان دارم
البته من میدونم که تربچه ها اینقدر مهربون هستند که از دست شمبلیله ها ناراحت
نمی شوند






سير تكامل خواستگاري
1- يك هفته پس از خلقت آدم: چون حوا بي پدر و مادر بود آدم اصلا مشكلي نداشت و چاي داغ رو روي خودش نريخت
2- پانصد سال پس از خلقت آدم: با يه دونه دامن از اون چين چيني خال پلنگي ميري در غار طرف بلند داد ميزني هاكومبا زانومبا (يعني من موقع زنمه) بعد ميري توي غار
پدر و مادر دختره با دامن چين چيني جلوت نشسته اند و ميگن از خودت غار داري؟ دايناسور آخرين مدل داري؟ بلدي كرو كوديل شكار كني؟خدمت مقدس جنگ عليه قبيله آدم خوارها رو انجام دادي؟ بعد عروس خانوم كه اون هم از اين دامن هاي چين چيني پوشيده با يه ظرف كه از سر بچه دايناسور ساخته شده برات چاي مياره و تو مي ريزي روي خودت .
3-دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:انسان تازه كشاورزي آموخته ، وقتي داري توي مزرعه به عنوان شخم زن زمين عمل ميكني با ديدن يك دختر متوجه ميشي كه بايد ازدواج كني براي همين هم با مقدار متنبهي گندم به مزرعه پدر دختر ميروي اونجا ازت ميپرسند جز خودت كه اومدي خواستگاري چند تا خر ديگه داري؟ چند متر زمين داري؟ سالي چند تا خوشه گندم برداشت ميكني؟ آيا خدمت در لشكر پادشاه را به انجام رسانيده اي يا نه؟ بعد هم عروس خانوم با كوزه چاي وارد ميشه و شما هم واسه اينكه نشون بدهيد خيلي هول شده ايد تمام كوزه رو روي سرتون خالي ميكنيد
4-پانصد سال قبل: مهم نيست كه شما از دختري خوشتان بيايد يا نه مهم اين است كه مادر و خواهر شما دختر را بپسندند احتمالا شما شب عروسي دختر را خواهيد ديد
5- بيست سال قبل: مانند پانصد سال قبل فقط با اين تفاوت كه براي تشريفات هم كه شده نظر شما را هم جويا ميشوند در ضمن سنت چاي ريزون كماكان پا برجاست
6- ده سال قبل: شما پس از اينكه خدمت مقدس سربازي را به اتمام مي رسانيد به اين نتيجه مي رسيد كه بايد ازدواج كنيد بنابراين به مادرتان مي گوييد تا دختري را براي شما انتخاب كند، پس از انتخاب ، مراسم خواستگاري همانطور كه همهمستحضريد اجرا ميشود ، در اينجا اصلا نيازي نيست كه شما دختر را بشناسيد چون پس از ازدواج به اندازه كافي فرصت براي شناخت يكديگر وجود دارد
7- هم اكنون: به دليل پيشرفت تكنولوژي در حال حاضر شما براي خواستگاري فقط به آخرين نسخه ياهو مسنجر احتياج داريد ، البته از ام اس ان يا آي سي كيو (انگليسي را پاس بداريم) هم ميتوانيد استفاده كنيد ولي آنها آيكون هاي لازم براي خواستگاري را دارا نمي باشند
پس از نصب ياهو مسنجر به يك روم شلوغ رفته و به اسمي كه به نظرتان زيبا است پي ام دهيد بعذ از asl و از اين حرفها با استفاده از آيكون هاي مربوطه مراسم خواستگاري را انجام دهيد.(البته ياهو قول داده كه نسخه جديد ياهو مسنجر داراي امكانات ازدواج و زندگي مشترك نيز باشد ).
ولي خودمونيم دارم به اين فكر ميكنم تاريخ پيدايش عشق از كي بوده؟ كسي ميدونه؟ يعني بين انسان هاي اوليه در زمان دايناسورها هم عشق وجود داشته؟
بعد از يه عالمه اتفاق هاي مسخره كه امروز افتاد
شب توي تاكسي اعصابم حسابي داغون بود
يه چيزي تو مايه هاي بي تربيتي مرغي
تنها دلخوشيم اين بود كه ميام خونه و دو سه ساعتي گيتار ميزنم و از اين حال و هوا در ميام
اما ازاونجا كه بايد بهم ثابت ميشد امروز روز مسخره اي بود
موقع پياده شدن از تاكسي چنان دوتا انگشتام لاي در گير كرد كه همونجا وسط خيابون از ته دل فرياد زدم
فكر كنم اين انگشته ديگه واسه ما انگشت بشو نيست

مراسم با شكوه شركت شورون
بعد از عيد نوروز و جشن مهرگان يكي از بزرگترين مراسم هاي پارسي
جشن شركت شورونه
اين جشن معمولا در سومين روز از هشتمين ماه سال برگزار ميشه
اين جشن كه ريشه اي كهن در فرهنگ ما ايرانيان دارد از زمان هخامنش سوم ابدا شد
مواد لازم براي جشن شركت شورون
يك عدد شركت يا مجتمع تجاري سه طبقه(ترجيحا در زمينه اتوماسيون صنعتي يا IT )
يك عدد بازرس شركت ترجيحا از نوع آبي مهربان باشد
يك عدد آبدار چي شركت ترجيحا ياوه گو باشد
يك عدد كامبيز نامي كه جهت شست و شو انتخاب شده باشد و قرار است در ازاي شستن ساختمان پول مكفي دريافت كند
مقدار 20 متر لوله
2 ظرف جوهر نمك
تعداد متنبهي جارو و تي
مقدار فراواني آب لوله كشي شهري
طريقه ساخت
ابتدا وسايل مورد نظر را در اختيار كامبيز قرار ميدهيد تا ساختمان را بشويد
اما بعد از ديدن نحوه شستن وي به همراه بازرس شركت مشغول به شستشو مي شويد و از كامبيز مي خواهيد كه
وظيفه خطير نظارت را به عهده بگيرد
جهت چاشني مراسم هم مقداري آب روي هم بپاشيد و مقداري هم روي عابرين رهگذر
در پايان مقدار متنبهي پول به كامبيز عطا ميكنيد
شركت شما تر و تميز آماده است
حالا بيابيد پرتغال فروش را ... چيز مشتري را
با تشكر از تمامي عوامل اين برنامه
آبي خوش تيپ كامبيز خوله عباس آقا بغال اوس كاظم نجار و مش رجب سبزي فروش

خدايا شديدا هلپ مـــــــــــــــــــــــــــــي
...............................................
در مورد مطلب پست قبلم يعني مدرنيسم اگه وبلاگ آبي رو بخونيد بعد از اينكه يك ساعت خنديديد منظوره
منو متوجه ميشيد چون اصلا اين مطلب مدرنيسمم جدي نبود بابا
مارو چه به اين حرفهاي قلمبه سلمبه اجتماعي فرهنگي فلسفي
ما سواتمون اينقدرها نيست كه بخواهيم نظر بديم.
در ضمن دلم ميخواد اينجوري بنويسم علارقم
چون وبلاگ خودمه
پس صد بار مينويسم
علارقم
علارقم
علارقم.........

شاد باشيد و علارقم

مدرنيسم
امروز يه صحنه عجيب وغريب ديدم كه تا همين الان هم اثراتش روم مونده
يه پسره لاغر و قد بلند با موهايي عجيب
جوري كه آدم فكر ميكنه آدم فضايي
من واقعا نمي فهمم چرا بعضي ها علارقم اينكه ميل دارند به سمت مدرنيسم پيش بروند به سمت پست مدرنيسم حركت ميكنند
يعني يه جورايي جهش ژنتيكي دارند توي فلسفه زندگيشون
تشريح اين مدل مو كه من ديدم واقعا غير ممكنه
خيلي دلم مي خواد براي يه لحظه هم كه شده دنيارو از ديد چنين افرادي ببينم
خيلي دلم مي خواد بدونم غم و غصه اين افراد جز مدل مو ، مدل ماشين دوست دختر، مارك موبايل و.... چيه؟
ميدونم كه هر كسي حق داره هر جور كه دلش خواست لباس بپوشه و يا مدل موهاشو هر جوري دلش خواست بزنه
ولي نمي تونم بي غمي و بي فكري آخه تا چقدر
وقتي به نسل خودم نگاه ميكنم سه دسته مي بينم
يكي الاف الدوله هايي كه پاتوقشون سر خيابونه بعد از يه مدت هم اعتياد و گوشه زندون
يه دسته هم كه درس ميخونند يا كار ميكنند و تنها فكرشون اينه كه چطور ميشه از ايران زد و رفت
يه دسته هم مثل اين آدمايي كه امروز ديدم پول پاپا جون توي جيبشون و هر روز يه مدل موي جديد
حالا بماند يه عده ناچيز هم كه غير از سه تا دسته فوق هستند
امروز خيلي سعي كردم خودمو جاي اين بي غم الدوله ها بزارم ببينم چه احساسي دارند
ولي زندگيشون به نظرم خيلي پوچ اومد
اينا فقط بلد هستند اداي پيشرفت و فرهنگ رو در بياورند
آخه واسه كسي كه موهاشو اينجوري ميزاره چه اهميتي داره كه دارند چه بلايي سر كشورش مي آورند
چه اهميتي داره بفهمه كه حتي بفهمه كه دارند از ابتدايي ترين حقوق انسانيش محرومش ميكنند
نميدونم
با وجود اينكه ميدونم اين افراد محاله كه درست بشوند
دعا ميكنم يه كم پنجره ديدشون نسبت به زندگي تغيير كنه
شايد هم من دارم اشتباه ميكنم !!!!
زندگي چيست جز نان، عشق و شمبليله



چگونه در يك روز تعطيل با بلاگرها به كوه برويم ؟

1- مطلقا بدون عشقتان به كوه نرويد چون با ديدن تعدد معشوقه بعضي ها احساس حسادت خواهيد كرد
2- گيتار را فراموش نكنيد حتي اگر گيتار نداريد كيف خالي هم كفايت ميكند فقط اگر از شما درخواست كردند كه بنوازيد بگيد من سبك آنتاريلانكو كار كردم و اين سبكو توي كوه نميشه نواخت
3- براي رو كم كني هم كه شده يه دوربين ديجيتال با خودتون ببريد
4- حتما قبل از رفتن به كوه در خانه صبحانه بخوريد چون بعضي ها كه فهميدند سه شنبه برنامه كوه است از يك هفته قبل تاكنون هيچ غذايي ميل نفرموده اند پس بعيده كه چيزي گير شما بياد
5- بروشوري مبني بر اينكه چگونه يك وبلاگ نويس شويم تهيه كنيد و در كوه در صورت مساعد بودن حوا آنها را بين آنها تقسيم كنيد . مواظب باشيد كه اگر اين بروشور به دست جنس خشن افتاد او را از بالا به پايين پرتاب كنيد
6- مدام براي همراهان خود از موسيقي و نجوم و هوستون تعريف كنيد و هميشه جلوي گروه حركت كنيد مبادا كسي به ليدر بودن شما شك كند
7- در صورت امكان يك عدد حاج آقا همراه خود داشته باشيد شايد براي جاري كردن خطبه به آن نياز پيدا كنيد
8- سعي كنيد زيادي احساس زن ذليلي بهتون دست نده تا مجبور بشيد بعضي هارو تا بالا كول كنيد
9- از يك يا دو روز قبل تعداد متنبهي سوژه براي مخ زدن پيداكنيد تا در روز موعود بتوانيد به راحتي در ميان جمعيت نسوان از همه چيز صحبت كنيد من الجمله نجوم و ستاره شناسي
10- اگر احيانا كوه مورد نظر داراي رصد خانه بود به محض مشاهده آن اعلام كيد كه شما ستاره شناسي بلد هستيد و از بقيه بخواهيد كه كف دست چپشان را در دستان شما بگذارند تا شما آينده آنها را پيش بيني كنيد
البته اگر جنس از نوع خشن بود بگيد آينده تو روي پيشونيت نوشته شده نيازي به گرفتن دست تو نيست
11- سعي كنيد حداقل يك يا دو شعر را درست از بر كنيد و مثلا يه دفعه در اوج حس نخونيد گل گلدون من نسترن ماه ايونه من نسترن
12- در صورت امكان از همان ابتدا با كساني كه ماشين آورده اند طرح دوستي بريزيد و مثلا بهش بگيد اوه چقدر وبلاگت جالبه امروز حتما بهش لينك ميدم(مطمئن باشيد كه تا درب منزل شما را خواهند رساند)
13- هيچ وقت سيزدهم به كوه نرويد
14- سعي كنيد آخرين مطلب وبلاگتان قبل از كوه رفتن شديدا غمناك باشد تا اگر احيانا اتفاقي برايتان افتاد همه دلشان بسوزد و هيتتان بالاي صد هزار برود
15-موقع حساب كتاب كه شد حتما خودتون رو به كوچه علي چپ بزنيد و بگيد dc شديد
16- موقع پايين اومدن الكي دست بعضي هارو بگيريد و بگيد اوه مواظب باش(شايد اينجوري پيش خودشون بگن چه پسر مهربوني و به تقاضاي ازدواجتان پاسخ مثبت بدهند)
17- سعي كنيد هميشه به اين نكته توجه داشته باشيد كه ممكن است نحوه روسري پوشيدن شما اسلام را به خطر بياندازد
18- اگر ليدر گروه هستيد مطلقا همراه پسر ها راه نرويد چون اونها مطلقا شماروبا وجود آبي ليدر نمي دانند پس همان بهتر كه ليدر نسا’ العالمين باشيد.(باربد جدي نگير)
19- در كوهستان مطلقا به فكر خودكشي نيافتيد چون هم لباستان خاكي ميشود و هم اينكه همراهان از اينكه سهم صبحانه اشان بيشتر شده خوشحال ميشوند
20- از يكي دو روز قبل سعي كنيد نحوه آش خوردن با كارد و چنگال را ياد بگيريد چون ممكن است افراد هاي كلاسي چون كيريستف و يا فروغ همراهتان باشند
21- موقع بالا رفتن مطلقا از همراهي با افراد پر حرف پرهيز كنيد
22- وقتي از كوه پايين آمديد شكمتان را عمدا به تو بدهيد و بگيد عجب هيكلم اومد روي فرم.
23- با طناب بعضي ها كه ماشينشون رو شونصد كيلومتر دورتر پارك كرده اند به چاه نرويد چون سالها راهپيمايي لازم است تا به ماشين برسيد(تا اين لحظه باربد و دارو دسته اش هنوز در راه رسيدنبه ماشين هستند)
24-مطلقا با پسرهاي خوش تيپ و هاي كلاسي چون آبي قدم نزنيد چون ممكن است حوا هاي بسياري خاطر خواهتان شوند و از شانس بد دختر عمه تان هم پشت سر شما باشد

اين بود تجربه هاي يك من در مورد كوه رفتن با بلاگرهاي شيرازي
مهتاب
نوري كه روي كوههاي اطراف افتاده و اونهارو روشن كرده
خيابون خلوتي كه دو طرفش درختاي كهنساله
برگايي كه زير پاي آدم خش خش مي كنه
نسيم خنكي كه ميوزه
لحظاتي كه دلت ميخواد اصلا نگذره
دوست داري تا بي نهايت راه بري
واي خداي من مهتاب چقدر قشنگه
توي همين خيابون تا حالا 4 تا ماشين عروس ديدم
قراره با هم بريم بيرون شام بخوريم
دستاشو ميگيرم
سفيد و نرم و كوچك است
بوي عطر ميده
من كه دلم ميخواد تا صبح راه برم چون دستاي اون تو دستمه
نگاهش ميكنم
لبخندي ميزنه و ميگه اينجوري بهم زل نزن
دوستش دارم
خيلي زياد
با هم مي ريم اون جاي هميشگي و دو تا پيتزا سفارش ميديم
بعد از غذا باز توي اون خيابون خلوت و قدم زدن با هم
باز دستاشو ميگيرم
بهش ميگم دوست دارم عزيزم
اون فقط لبخند ميزنه
يه دفعه وسط صحبت هاش نمي دونم چي ميشه كه ميگه شما مردها همتون مثل هم هستيد
چاخان و زود از ما خسته ميشيد
بهش ميگم ميدوني كه من الان يكساله با تو هستم
چرا اين حرفو ميزني
كمي آروم ميشه و از چيزاي ديگه صحبت ميكنه
توي راه يه دفعه ميگه كه حاضره براي هميشه كنارم بمونه
دستشو محكم ميگيرم و به سمت خودم ميكشم آخه ميخوام با تمام وجود احساسش كنم
از خوشحالي نمي دونم چي بگم
زبونم بند مياد
اون خيابون رو 4 بار بالا و پايين ميريم
احساس ميكنم خوشبخت ترين انسان روي زمين هستم
بهش ميگم من يه كم خسته شدم
دستشو ول ميكنم و بندشو مي اندازم روي شونه هام
بهش ميگم تو وفادار ترين كيفي بودي كه من تا حالا داشتم عزيزم
قول بده هيچ وقت خراب نشي و هميشه پيشم بموني
بعد دستامو دور كمرش حلقه ميكنم و محكم به بقلم فشارش ميدم
بعد هم دوتايي زير نور مهتاب به سمت خونه ميريم درحالي كه اون روي كولم خوابيده
كيف جون دوست دارم.




اردلان جان خيلي معذرت ميخوام
...................................................
كاف
كاف
كاف
امروز عجب روز كافي بود
از صبح تا شب فقط بد بياري
احتمالا صبح كه از خونه ميومدم بيرون
حواسم نبوده پا روي نون خشك گذاشتم
كاراي شركت هم كه غوز بالا غوز شديدا آب شمبليله اي
حالا همه اينا به كنار مسخره ترين كاري رو هم كه نمي دونم چرا انجام دادم عذابم ميده
با اينكه با كمي وجدان مواجه هستم ولي شديدا دچار عذاب وجدان شدم
حتي ميخواستم براي تنبيه خودم وبلاگمو ديلت كنم
عجب روز كافي
هر چي فكر ميكنم سيزدهم هم نبود
حالا همه اين جريانات آب قور قوري كه به سرم اومد به كنار
جشن تولد اين سه دخترون هم همون كنار
شونصد و هشتاد تا ميهمان كوچك و بزرگ
البته من فقط فروغ را شناختم بقيه رو حتي حوصله حرف زدن باهاشون رو هم نداشتم
البته ميدونستم كه مشكل از من است نه اون بيچاره ها
واسه همين هم گفتم اشكال از فرستنده است به شهردار بيچاره چرا فحش ميديد
آخه شهرداري چيكارش به صدا و سيما
خلاصه عجب روز كافي بود
كاف
كاف
كاف
تازه امشب يه تصميم جديد هم گرفتم
و اون اينكه ديگه با بلاگرها بيرون نرم
نه اينكه بد باشه
همه بچه ها ، بچه هاي خوبي هستند(جز كريستف كلمب)
ولي يعني چي هفته اي 12 بار ميتينگ و تولد و عروسي و بله برونو بله درون و بله اينورون و بله اونورون ميزاريد
از اين مشهدي ها ياد بگيريد ماهي يه ميتينگ ميزارند اونم با شش تا بلاگر
يعني چي 30 تا دختر و پسر جوون مثل زلزله هر شب بيرون باشند
حالا كاش فقط بيرون رفتن بود
البته هتل آريو برزن كه از وقتي پاي ما بلاگرهاي شيرازي به اونجا باز شده
توريست هاش 68 برابر شده
آخه گروه ما از اهرام مصر هم عجيب تره
جالب اينجاست كه هر دفعه هم يه عالمه كيك تولد گيرشون مياد
ولي من نميدونم چرا همشون پير زن و پير مرد هستند
اگه جوون بودند اين آبي هم حد اقل ميتونست يه ازدواجي ،چيزي باهاشون انجام بده
سه دخترون هم كه به اندازه يك سالشون عطر و ادكلن و كرم و رژ لب و رژ ابرو و رژ مو و رژ گوش و رژ گونه و رژ بيني و رژ چند جاي ديگه گيرشون اومد
خدا شانس بده
ظهر هم نمازم قضا شد
شب هم كه تا حالا هنوز نخوندم
در ضمن از همين جا اعلام ميكنم من سه شنبه با بلاگرهاي محترم كوه نميام
آخه احساس ميكنم قيافم زيادي براي شما تكراري شده
و همينطور قيافه شما واسه من
ديگه به عرض انورتون برسونم
كه شديدا و اكيدا و صريحا و دقيقا (و چند تا ان ديگه) عذاب وجدانم داره سير صعودي طي ميكنه
البته خوب شد كه شمبليله اعظم بهم زنگ زد
و گرنه امشب توي وبلاگم 283 بار مينوشتم
كـــــــــــاف
اين بود يك روز كافي يك عدد من كاف پيشوني


بادا بادا مبارك بادااااااااااااااااا
تفلد مبارك بادا
نور كوچولو ، شب شعر من و هيچ ايشالا تولد عروسيتون، كي لي لي لي




امشب مي خوام فقط چشامو ببندم و به لحظات خوب امروز فكر كنم
كسي هم با چشم بسته نمي تونه وبلاگ بنويسه.

همينجور كه از اونجا رد ميشدم ديدم يه پري نشسته بود رو ابرها
صداش كردم اوهوي پري خانوووووووووووم
ديدم جواب نداد
پيش خودم گفتم پري ها رو بايد مثل پري ها صدا زد نه مثل شمبليله ها
صداش كردم: ا وا پري جون عزيزم تو اون بالا چيكار ميكني فدات شم هوا سرده يه وقت نچايي
اما جواب نداد
بعد از تفكر و تالم فراوان به اين نتيجه رسيدم كه بايد از نزديك صداش زد يعني يا كنارش بود يا توي آغوشش
دستاموبه طرفين باز كردم و شروع كردم به بال زدن
اي داد بيداد باز اين خدا يادش رفت واسه ما بال بزاره
گفتم چيكار كنم چيكار نكنم
چيلينگ يه چراغ بالاي سرم روشن شد
گفتم از كوه بالا ميرم تا از اونجا برم توي ابرها
به هر زحمتي بود به بالاي كوه رفتم
سي كيلو وزن كم كردم ولي گفتم اشكال نداره خسارتشو از پري مهربون ميگيرم
بالا كه رسيدم
ديدم پري همينجور روي ابرها نشسته
گفتم سلام پري يه هم بازي شمبليله اي نمي خواي
گفت : تو دروغ ميگي توآقا گرگه هستي و اومدي منو بخوري
گفتم بيا ببين اينم دستام كجاش شبيه دستاي گرگهاست
چشامو هم گذاشتم كف دستام گفتم اينم چشام كجاش شبيه چشم هاي گرگهاست
گفت: برو بابا ما خود مون اينكاره ايم دستاتو دادي جراحي پلاستيك
چشاتو هم لنز گذاشتي
گفتيم بابا عجب گرگ متمدني هستيم خودمون خبر نداشتيم
گفتم اصلا تو ميگي من چيكار كنم كه بفهمي شمبليله هستم نه گرگ
گفت ك شش بار بگو كشتم شپش شپش كش شش پارا
منم به جاي شش بار 68 بار گفتم
بعد گفت نچ
طبق اخبار واصله تو ديروز با كل عباس ماست فروش سلام عليك كردي
گفتم خوب آره
گفت د همين ديگه كل عباس يه دختر دم بخت داره
گفتم خوب منو سنه نه
قيافه متفكرانه اي به خودش گرفت و گفت تازه اين يكي از هزارانه
منم كه شاخام داشت يكي يكي در ميومد
گفتم تا حالا يه شمبليله 8 شاخ ديدي ؟
گفت نه؟
گفتم اينهاش ببين
يه كم اومد جلوتر تا بهتر منو ببينه
گفت ا سلام اين كه تويي
شمبليله عزيز
گفتم آره ديگه پس فكر كردي عمته
خلاصه فهميدم كه بعضي وقت ها ارتفاع هم روي قدرت تفكر پري هاي مهربون تاثير سوء ميزاره
البته نبايد از تبليغات استكبار نامرد شمبليله فروش هم غافل شد
بعد يه كم با پري مهربون چهار خونه بازي كرديم
تازه الان هم كه اينجا هستم هنوز كف دستم بوي گل ياس ميده
تازشم دلتون بسوزه روي شونه راستم سه تا فرشته نشسته
باز خوبه كه از بس هيكلم توپه و چار شونه هستم با كمبود جا مواجه نمي شوند.
نكته انحرافي
چرا اين اتوبوس جهانگردي ساليه دفعه از روي من بيچاره رد ميشه؟با اين مسافر هاي كچلش


سلام قورباغه
گفتم شايد بخواي خداي منو بشناسي
خداي من به موسيقي علاقه داره
خداي من زحمت كشيده جهنم و بهشت رو واسم آورده روي همين زمين خاكي
خداي من Realtime تشريف دارند
خداي من در برابر فكر بد هم منو گوشمالي ميده
خداي من به اخلاقيات خيلي اهميت مي ده
صداقت براي خداي من خيلي مهمه
خداي من همينجوري چيزي رو به كسي نميده
خداي من كلاه سرش نميره
خداي من بعضي وقت ها موبايلش جواب نميده
خداي من عاشق زيبايي است
خداي من از جلف بودن متنفره
خداي من دوستاي خوبي مثل آبــــــــــي به من داده
از نظر خداي من اونو كه پرسيدي اشكال نداره
خداي من گينش(Gain) خيلي زياده تو مايه هاي Open Loop
خداي من گين فيدبكش هم خيلي زياده چه مثبت و چه منفي
خداي من رفيق خوبيه
خداي ميگه نماز بخون
خداي من بعضي وقت ها كه حوصله شو ندارم زود قهر نمي كنه
خداي منو ،من نساختم خودش بوده باور كن
قورباغه اصلا بگو ببينم تا حالا كسي رو ديدي كه خداي خوبي مثل من داشته باشه
به هر حال خداي من خداي يك من است
راستي تا يادم نرفته بگم اصلا نميشه خداي من رو چاخان كرد حتي در وبلاگ.

اول پيغوم پس غوم داد كه تورو خدا بايد ببينمت
اما مگه كاراي اين حجره حاج آقا ميزاره
گفتم نه آبجي ما مشغول بيزنس هستيم وقت نداريم جون مولا
گفت تورو به مرامه هر چي مرده بزار فقط يه ربع ببينمت
مام كه ترسيديم دختر حاجي بو ببره و به تيريش غباش بر بخوره و تنبونمون رو از پامون در بياره
گفتيم نچ
ولي من نمي دونم چرا اين روزنومه چيا اينقدر گيرن اونم از نوعه سه پيچش
اومد زير بازار چه و آدرس مارو از اوس آبي كله پز گرفت
هلك و هلك با اون چارقدش بلند شد و اومد دم در حجره حاجي
شانس آوردم كه حاجي داشت با دوست دختر جديد استراليايش چت ميكرد حواسش به ما نبود
گفتم آخه آبجي مگه من علي داييم يا اون يارو لئوناردو دي كاپوچينوي تايتانيكي كه ميخواي با ما مصاحبات داشته باشي
آخه دنياي ما جز دارايي حاجي و دخترش مگه چيه
آخه واسه روزنومتون افت كلاسه با من حجره چي مصاحبات داشته باشي
نشست زار و زار گريه كرد كه اين رئيسمون گفته يا با مصاحبه با دوماد حاجي بر مي گردي يا برو خونه بابات
گفتم آبجي دلم تيريش تيريش شد به مولا
با اينكه بايد برم كامپيوتر دختر حاجي رو راه بيندازم
يه چند دقيقه اي وقت داري سئوال بپرسي
يه چند تا سئوال كرد ولي چون من جوابشو نميدونستم خودش به جاي من جواب ميداد
گفتم آبجي خود گويي و خود خندي عجب مرد هنرمندي
مشروح مصاحبات اينجاست
آقا ظاهرا وبلاگ نويسي توي خانواده ما حسابي راه افتاده
بعد از دوتا از عمو هام (هابشه و خان عمو) و پسر عمومحالا نوبت دختر عمه ام هستش كه شروع كنه به وبلاگ نويسي
اميدوارم كه به زودي مادر بزرگم هم وبلاگ شخصي خودش رو راه بياندازه
نن جون تا دير نشده بجنب.


علم بهتر است يا ثروت؟
خوب معلومه ديگه علم بدست آوردن ثروت.


خدايا كمكم كن بهترين تصميم رو بگيرم
همين
چيز ديگه اي نمي خوام
قربانت كريستف كلمب


در مورد عكس فوق اين شايعات وجود دارد
1- اين يك من است كه دور از چشم حاج آقا با دخترش عكس گرفته
2- اين يك من است كه به خاطر رفيق ناباب مجبور شده عكس هاي بي ناموسي بگيره
3-اين يك من است كه با شلوار كردي رفته خواستگاري چون كارشون شده شب همونجا مونده
4- اين يك من است كه عينكشو به رخ بقيه ميكشه
5- اين يك من است كه با يكي از طرفداران وبلاگش عكس يادگاري گرفته
6- اين يك من است كه تازه دو روزه فتوشاپ ياد گرفته
7- اين يك من است كه با زن ديويد بكهام عكس هاي بي ناموسي ميگيره
8- اين يك من است كه خاطر خواهان زيادي دارد
9-اين يك من است كه چون هيچ خاطر خواهي ندارد به خودش اميد مي دهد
10- اين من است كه فراموش كرده ممكن است اسلام به خطر بيفتاد
11- اين يك من است كه ريش بسيار زيبايي دارد
12-اين يك من است كه با يكي ازمشتريان معمولي آبي عكس گرفته
13- اين يك من است كه 13 برايش نحس است
14- اين يك من است كه بعد از يك جلسه 4 ساعته كاري زده به سرش
15-اين يك من است كه سعي دارد با توزيع عكس هاي مستهجن جوانان را به فساد بكشد
16-اين يك من است كه از ايادي آمريكاست
17- اين يك من است كه اين عكس رو 48 بار نشون پدرش ميده يعني اينكه من زن ميخوام يالا
18-اين خواب يك من مي باشد كه بوسيله تكنولوژي جديد تصوير برداري شده
19-اين يك من است كه ميخواد روي كساني رو كه مهره مار دارند كم كنه البته به كمك فتوشاپ
20-اينا همش تقصيره زهير معصوميانه
21-اين يك من است كه خوابش مياد و حوصله نداره از روزمرگي هاش بنويسه
22- اين يك من است كه با همكلاسيش عكس گرفته
23-اين يك من است طرفدار برابري خقوق زن و مرد است
24- اين يك من است كه باور كنيد شديدا يك مــــــن است
شما چي فكر مي كنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟






آخه شما بگيد
كسي كه قراره فردا صبح ساعت 5 بيدار بشه تا بره مسافرت
نصف شب آن لاين ميشه تا وبلاگ بنويسه
چون كه چنين چيزي غير ممكن است من هم امشب وبلاگ نمي نويسم
چون فردا قراره به مسافرت برم
هي هي هي هي
ديديد چقدر وبلاگ ننوشتم
به اين ميگن اراده پولادين يك من

ميگه بارون بارونه زمينا تر ميشه
ميگم انگار زده به سرت بارون كجا بوده نصف شبي
ميگه گلنسا جونم كارا بهتر ميشه
ميگم اولا گلنسا عمته ثانيا اصلا هم بهتر نميشه اصلا تو از كجا ميدوني مگه علم غيب داري
ميگه گلنسا جونم تو شاليزاره
ميگم دلت خوشه گلنسا اين روزا همش تو چت رومه داره باز با يكي ديگه عشق بازي ميكنه
ميگه برنج ميكاره ميترسم بچاد طاقت نداره
ميگم اولا گلنسا فقط برنج ميخوره نه اينكه ميكاره ثانيا ايني كه من ديدم طاقت همه چيز رو داره فيلمشه كه خودش رو ميزنه به موش مردگي
ميگه دوناي بارون بباريد آروم تر
ميگم ديونه مگه دوناي بارون زبونه تورو ميفهمند
ميگه بهاراي نارنج دارن ميشن پرپر
ميگم آخه اگه دوناي نارنج پرپر نشن كه از اون نارنج هاي آبدار خبري نيست
ميگه گلنساي منو ميدن به شوهر
ميگم بيچاره شوهرش
ميگه خداي مهربون تو اين زمستون يا منو بكش يا اونو نسون
ميگم ديونه چيزي كه زياده زنه ان نشد يكي ديگه تازه اگه دوست داشت خوب با تو ازدواج ميكرد در ضمن الان پاييزه نه زمستون
ولي نمي دونم اينارو كه بهش گفتم نشست زار و زار گريه كرد
اينقدر گريه كرد كه اشكاش تموم شد
بعد افتاد روي زمين و روي خاك ها هم گريه كرد
بعد دعا كرد
نذر كرد
ولي فايده نداشت گلنسا رفت و شوهر كرد
تازه گلنسا هم عين خيالش نبود چون گلنسا بود.



هر روز يك چراي جديد مياد توي مخم
ياوه هاي عاشقانه يك من هر روز بهتر از ديروز
دينگ ديــــنگ

سلام من انگشت هاي دست صاحب اين وبلاگ هستم
خودش از بس كه خسته بود رفت و گرفت خوابيد به من هم گفت بيام اينجا دو سه كلمه اي بنويسم
والا من هم كه اولين بارمه كه مي خوام وبلاگ بنويسم
هر چي فكر كردم چيزي به ذهنم نرسيد آخه ما انگشت ها كه عقل نداريم تازه شعور هم كه فكر نميكنم داشته باشيم
همش آلت دست اين صاحبامون هستيم
آهان تا يادم نرفته بگم كه اين صاحب من اين روزا زيادي ازم كار ميكشه
پدرم رو در آورده
تازه پسر خاله هام هم ناراحت هستند منظورم انگشت هاي پاي صاحبم هستش
اونها هم حسابي ناراضي هستند از بس كه اين روزا ازشون بيگاري مي كشه
امروز زد ناخن خوشكل منو شكست
تازه بعد هم كلي بد و بيراه گفت به زمين و زمون
يكي نيست بگه كسي كه بايد بد بيراه بگه منم
بعد هم نمي دونم نشست پشت اين كامپيوتر جديدشون و نمي دونم چيش نصب نمي شد اعصابش خورد شد محكم سر من بيچاره رو
مي زد روي اين كيبورد هاي بي نوا
خدا رو شكر كه الان گرفته خوابيده
متاسفانه بايد تا آخر عمر هم تحملش كنم
از دستش كه روز شب نداريم
شب كه باهاش ميايم خونه خوشحال از اينكه از كار روزانه راحت شديم
اما اي دل غافل تازه موقع چت و وبلاگ نويسيه
مياد ميشينه پشت اين جعبه جادو شلق شلق هي سر ما رو ميزنه به اين كيبورد درب و داغون
يكي نيست بهش بگه خوشت مياد يكي سر خودتو بزنه توي كيبورد
هر كاري ميكنم كه بزنه و عاشق بشه تا ما هم يه چندتا انگشت لطيف لمس كنيم انگار كه انگار
باور كنيد تمام سعي خودمو كردم كه عاشق بشه بلكه دو سه روزي هم ما با انگشت هاي يه خانوم دختر خوش و بش كنيم
اما اين صاحب ما اين روزا بد جوري دنبال مانيه
همش من بيچاره بايد هم جنس هاي خودم رو از جنس شديدا خشن لمس كنم
آخه اينم شد زندگي
بابا ما هم انگشتيما دل داريم
اما كو گوش شنوا
صاحب هم صاحب هاي مردم
هر روز دست يكي تو دستشون
آقا خلاصه اين روزا روزاي سختيه
شديدا درگير كار و بيگاري
بهتر برم بگيرم بخوابم
كه فرداي تعطيل هم بايد براي اين صاحب بي فكرم يه عالمه كار انجام بدم
آهاي شما ها كه اينا رو مي خونيد يه كم به انگشت هاتون بيشتر اهميت بدبد
شاد باشيد و انگشت دوست

باز دانشكده
باز يواشكي رفتن سر كيف دخترها
باز شرط بندي روي مارك لوازم آرايش دخترها
باز دانشكده و بحث با احمدك سر اينكه استاد شكل كدوم شخصيت كارتونيه
(كه من همش ميگم دكتر ارنست و اون ميگه خرس مهربون)
باز دانشكده و شايعه سازي به خاطر جزوه گرفتن بعضي ها از بعضي ها
باز دانشكده و اينكه بعضي ها به جاي اينكه حواسشون به استاد باشه به خانوم خوشگل هاي كلاسه
باز دانشكده و اين سري فوريه كه انگار تا آخر زندگي دست از سر من بر نمي داره
باز دانشكده و فهميدن تقلبي بودن نامزدي فلاني با فلاني (آقا خوب حال مي كنند ملت ما هم همش بايد قيافه اين اخمدك رو تحمل كنيم)
باز دانشكده و التماس نمره
باز دانشكده و ساختن اسم هاي مستعار برا دخترهايي كه دماغشون رو عمل كردند
باز دانشكده و مركز كامپيوتر و مزاحم چت ملت شدن
باز دانشكده و هك كردن ايميل دختر ها و فهميدن اسم عشقشون در دنياي سايبر
باز دانشكده و مقالات ستون آزاد كه به هر كس دلت بخواد گير ميدي
باز دانشكده و به هم زدن كتابات نيم ساعت قبل از پايان كلاس يعني اينكه ديگه بسته استاد
باز دانشكده و دخترهايي كه از كج بودن ريش و سبيل پروفسوريت مي خندند و تو تو دلت ميگي حالتون رو ميگيرم
باز دانشكده و استاد هاي زن ذليل(ذليل در برابر دخترهاي هم ترمي)
باز دانشكده و پرسيدن سئوالات رو كم كني از استاد
باز دانشكده و اون گوشه دنجش روي چمن ها زير درخت هاي كاج
باز دانشكده و درخت هاي انارش كه ملت نرسيده ترتيبش رو ميدن
باز دانشكده و خوندن مجله سر كلاس هاي عمومي
بازم دانشكده و يه روز جديد
سلام من دوباره اومدم

روز جهاني كودك
اونها فقط دختر هاي 10-12 ساله بودند
ساده و معصوم
سه تا دختر بودند
شب بود ساعت 9
و من زير پل منتظر علي بودم كه بياد دنبالم
يه زن معتاد 40 ساله هم باهاشون بود
خداي من اين ها خيلي بچه بودند
يه پيكان كرم رنگ اومد
شمارش 45411 شيراز بود
چه اهميتي داره براي كسي
زن يكي از دختر ها رو فرستاد تا با سر نشينان پيكان سر قيمت چونه بزنه
حالم از همه چيز به هم ميخورد
حتي از خودم
از سيستم لعنتي
از اون آشغال هايي كه اون بالا نشستند
از اون كثافت هايي كه مردم واسشون مثل پشم بز بي ارزش هستند
سر نشينان ماشين سه نفر بودند
من در چند قدمي اون ها ايستاده بودم
چقدر بي پروا بودند
سر قيمت و جا يه كم صحبت كردند
بعد زن هم جلو اومد
و چند كلمه با راننده صحبت كرد
و بعد زن و دو تا از دختر ها سوار شدند
يكي از دختر ها كه مانتو آبي آسموني پوشيده بود نمي خواست سوار بشه
كه با نهيب زن سوار شد
خداي من اينها الان بايد كنار پدر و مادرشون باشند نه براي لقمه اي نان توي آغوش يك لجن
نمي دونم من هيچ كاري نمي تونستم انجام بدم جز اينكه شماره ماشين رو يادداشت كنم
خدا اونها واقعا بچه بودند و معصوم
شايد مني كه هميشه پاپا بالاي سرم بوده نتونم اونا رو درك كنم كه چرا مجبور به خود فروشي ميشن
ولي ميدونم كه دليلي جز فقر نداره
حالم شديدا گرفته بود
مدام از خودم مي پرسيدم چرا
نكنه خدا به خواب رفته
بعد اومدم اين و اين رو توي وبلاگ حسين درخشان
خوندم و فهميدم ما توي يكي از كثيف ترين سيستم ها در حال زندگي هستيم
جايي كه سرمون رو به اسم دين و آزادي گرم كردند
و ارزش انسان اينجا اصلا معنايي نداره
لعنت به اين سيستم
لعنت به اين سيستم.....





نشانه هاي ايمان من كجاست
در غفلتي شبانه
و يا انديشه اي بين دو خواب و بيداري
و يا در ساق پاي دختركان زيبا روي
خداي من
شايد هم در بستر انديشه هاي خفته اي كه ذكرشان فرداست
و حتي شايد ميان رخوتي از عاشقي و مرگ
و شايد هم....
كجاييد اي نشانه هاي ايمان من
كاش بر پاپيروسي مي نوشتمتان تا هميشگي شويد
اما نيافتمتان
نه در لبخند دروغين رهگذري كه بي هوده راز گل سرخ را نجوا ميكرد
نه در چشمان خسته اي در راه مانده كه به باد دشنام ميداد
و نه در ركوع نماز هاي صبح گاهيم
و نه حتي در چشمان بي پرواي تو
هان
كجاييد اي نشانه هاي ايمان من
ديريست كه منتظرتان هستم
تا بياييد
و مرا
از همه چيز برهانيد
كجاييد اي نشانه هاي دروغين ايمان من.

ديگه هر روز صبح با اين اميد از خواب بيدار ميشدم كه
توي مسير خونه تا دانشكده اون دختر روي توي پارك ببينم
هر روز روي اون نيمكت چوبي زير درخت ها نشسته بود
با يه مانتو مشكي و كيف چرمي قهوه اي كه هميشه كنارش سمت راست
گذاشته بود
و البته عينك دودي كه خيلي هم بهش ميومد
با يه آرايش خيلي ملايم
و لبخندي هميشگي بر روي لبهاش
اونجا مي نشست و به دور دست ها خيره ميشد
گاهي هم به گنجشك هاي پارك غذا مي داد.
هميشه هر وقت از جلوش رد ميشدم بدون اينكه مستقيم به صورتم نگاه كنه لبخند ميزد
و اين برام بهترين چيز بود
هر روز كار من اين بود كه مسير دانشكده رو كمي دورتر كنم تا از جلوي دخترك رد بشم
صورتش به نظرم مهربون ترين صورت دنيا بود
خيلي دلم ميخواست برم كنارش بشينم و باهاش صحبت كنم
آخه اون هر روز به من لبخند ميزد
پيش خودم گفتم اونم حتما دلش مي خواد كه با من همصحبت بشه
هميشه دلم مي خواست مستقيم زل بزنم توي چشاش و بهش بگم
ميدوني تو آرامش بخش ترين چهره دنيا رو داري
ميدوني لبخندت منو به اوج مي بره
يه روز تصميمو گرفتم
گفتم امروز مي رم و باهاش صحبت مي كنم
همه چيزو بهش ميگم
صبح رفتم و از يه كم دورتر مواظب دخترك بودم بدون اينكه اون متوجه بشه
مثل هر روز نشسته بود و به بي نهايت خيره شده بود
بعد به پرنده ها غذا داد
همين كه به طرفش حركت كردم
خشكم زد
دخترك عصاي سفيد تاشو رو از توي كيفش در آورد
و آروم آروم رفت
اون نابينا بود
اون اصلا منو نديده بود
بين من و رفتگر پارك يا يه پير زن براي اون هيچ فرقي وجود نداشت
اون طبق عادت به هر رهگذري لبخند ميزد
فقط طبق عادت
طبق عادت
فهميدم كه آرزوم نقش بر آب شد وديگه نمي تونم به چشاش زل بزنم و بگم
چشمهات آرامش بخش ترين چشمان دنياست.





امروز ديگه بايد يه دروغ واقعي بگم.

دلم برای كسی تنگ است

كه آفتاب صداقت را

به ميهمانی گل های باغ می آورد

وگيسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپيدش را

- به آب می بخشيد



دلم برای كسی تنگ است

كه آن دونرگس جادو را

به عمق آبی دريای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند



دلم برای كسی تنگ است

كه همچو كودك معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خود را

- نثار من می كرد



دلم برای كسی تنگ است

كه تا شمال ترين شمال

و در جنوب ترين جنوب

- درهمه حال

هميشه در همه جا

- آه با كه بتوان گفت

كه بود با من و

- پيوسته نيز بی من بود

و كار من زفراقش فغان و شيون بود

كسی كه بی من ماند

كسی كه با من نيست

كسی ...

- دگر كافی ست.
آه چگونه دلم براي كسي كه اصلا نبوده تنگ است.

ميتينگ هفتم وبلاگ نويسان شيرازي
امروز هفتمين ميتينگ بزرگ وبلاگ نويسان شيرازي در هتل هما برگزار شد
در اين ميتينگ كه از ساعت 6 بعد از ظهر تا 10 شب ادامه داشت ، گسترش IT در شيراز
الگو هاي رفتاري در دنياي مجازي، امنيت و مقابله با تهديدات احتمالي در اينترنت
برگزاري ميتينگ هاي هفتگي منظم ، هماهنگي در مورد ساخت نشريه الكترونيكي وبلاگ نويسان شيرازي
فرهنگ سازي در زمينه استفاده از IT ، آينده و تاثير اينترنت و بالاخص وبلاگ بر رفتارهاي اجتماعي و
امكان استفاده از تجارت الكترونيك در مقياس كوچك مورد بحث و تبادل نظر گرفت.
در اين جلسه حدود 30 وبلاگ نويس شيرازي حضور داشتند ، كه حضور اين افراد نشان دهنده علاقه و تاثير وبلاگ نويسي بر رفتارهاي اجتماعي مي باشد.
در اين جلسه باربد نويسنده وبلاگ باربد به اتفاق آرا به عنوان هماهنگ كننده وبلاگ نويسان شيرازي انتخاب شد و پس از آن شوراي 10 نفره سردبيري مجله الكترونيكي وبلاگ نويسان شيرازي انتخاب شدند.
در اين همايش آبي نويسنده وبلاگ آبي نيز تمام هزينه هاي برگزاري ميتينگ ها و همينطور راه اندازي نشريه الكترونيكي وبلاگ نويسان شيرازي را به عهده گرفت.



نور
غور
زور
جور
كور
فور
سور
پور
بور
كپور
موش
كوش
توش
نپوش
سروش
خموش
خروش
خرگوش

شعرهاي پست مدرن يك من
مخم هنگيده
الانه كه به نوستالژي يا شكست در عشق متهم بشم
باز خوبه به اعتياد و انصاريت حزب الله يي بودن متهم نميشم
يعني مي خوام بگم اونها هم مخ هاشون هنگيده
البته در داشتن مخ در كله افراد فوق بس شك و ترديد فراوان وجود داره
بزار ببينم چه كساني ديگه مخ هاشون هنگ ميكنه
بچه مثبت هايي كه سالي يه بار به بازار قائم توي تجريش مي روند هم با ديدن اون همه پريچهر هم مخشون مي هنگد
ديگه ديگه...
بعضي وقت ها هم كه آدم از يه جايي ميخوره كه اصلا انتظارشو نداره مخش قاطي مي كنه
البته ميتونيد با خوندن روزنامه كيهان يا احكام قوه قضاييه هم به درجه رفيع مخ هنگي در آييد
اگه استعدادتون خوب باشه با روزي 8 ساعت آن لاين بودن مختون هنگيده ميشه( البته اگه هنوز مخي براتون مونده باشه)
اين روزا با پيشرفت تكنولوژي و اختراع قرن بيست و يكم ،يعني همون وبلاگ مخ هنگيدن كاري بس سهل و آسان شده
آقا خلاصه اينكه راههاي بسياري وجود داره ولي چون مخم هنگيده حوصله ندارم بنويسم

اين بود نوشته هاي يك مخ هنگيده در وبلاگش



اي سوسك كره خر از اتاقم ميري بيرون يا بزور بندازمت بيرون
نكنه دلت مي خواد زير پام لهت كنم

نكات روز دويوم
1- من داراي هويت شده بودم البته با همكاري اداره اماكن تهران بزرگ
2-بالاخره از بالاي ديوارها رو هم يافتيم
3- شديدا به اين نتيجه رسيدم ظرفيت صندلي عقب پيكان فقط 3 نفر است
4-باز هم به سمت باربر سلطنتي نايل گشتم
5- لويزان به همراه آبي و ندا و باربد و سهيل و شوشو خوش گذشت
6- پسره گنده موقع خداحافظي اشك توي چشاش جمع شده بود
7- خوليو ايگلاسياس هم توي عشق يه جورايي زير آبي رفته
8- ننه جون به من گفت خيلي با نمكي
9- بعضي ها حس زيبايي شناسيشون زيادي فعاله وبه مدل موهاي من ميگن پر سوسكي
10- باربد دايم السفر بعد از شيراز بايد راهي بوشهر مي شد
11- براي اينكه نشان دهيد هنر مند هستيد مدام بگوييد امپرسيونيسم اثر رامبراند كوبيسم اثر ژان ژاك روسو
اصغر سيونيسم اثر مش غلام حسينيونيسم
12- بعضي ها مدام زير لب زمزمه ميكردند خاطرات ..... محاله يادم بره
اين همه شور و حال محاله يادم بره ( جاي خالي رو به تناسب شخصيت افراد پر كنيد)
13- شرمنده شدم يادم به سوغات نبود وشديدا دچار عذاب وجدان گرديدم
14-از بس كه خنديدم دل درد گرفته بودم
15- باربد اصلا توي اتوبوس خوابش نبرد

در مجموع اين يكي از بهترين مسافرت هاي من بود و اولين مسافرت با بلاگرها



نكات روز اول
1- ما دهاتي ها از شما روستاييان وضعمان خيلي بهتر است كشتيد مارو با اين ابر دهاتتون
2- بعضي ها روزي 25 ساعت آن لاين تشريف دارند و تنها راه دسترسي بهشون ياهو مسنجره
3- آبي و شوشو مدام بين من و سهيل و باربد مسابقه دو ميداني مي گذاشتند و مي گفتند ببينيم كدومتون زودتر مي رسيد تا تجريش
من كه نفهميدم چرا ولي سهيل ميگفت نمي خواهند ما مزاحم صحبت هاي سياسي شون بشويم .
4- باربد هر از گاه پس از مكالمات مشكوك ناپديد ميشد و تا اسمشو مي آورديم انگار كه موشو آتيش مي زديم پيداش ميشد
5- كافي نت و كافي شاپ همچون هواي پاك شديدا ناياب بود
6-تاول هايي به قطر 8 ميلي متر در كف پايمان پديدار گشت بس كه اين دختر مارو پياده اينور و اونور برد
7-بعضي ها براي فروكش كردن عطش چتشان در كافي نت با هم ميچتيدند
8- در بساري از موارد كساني كه در ابرها با هم سير ميكردند به بقيه نقش نخودي مي دادند
9-مسيرهاي تاكسي شديدا براي از ما بهتران كوتاه بود
10- شوشو عادت داره ميلك شيكش رو با موبايل آبي به هم بزنه
11- نزديك بود به خاطر محل تولد باربد(هوستون آمريكا) در نيروي انتظامي به جرم جاسوسي براي آمريكاي همه چيز خوار كمي نوازش بشويم
12- بعضي وقت ها راه رفتن در ابرها باعث گم شدن كيف پول آدم ميشود
آقا به من ميگن سفرنامه تو سريالي ننويس
همه شو يه جا بنويس
ميگم حوصله ندارم
ميگن چي شده
ميگم چيه نديديد يه پسر پريود بشه
ميگن وا چه بي ادب
ميگم وااا خاك عالم پس شما ماهي يه بار بي ادب ميشيد

سلام من خوبم تو خوبي ؟

سفرنامه كريستف كلمب شماره يك
يكشنبه ساعت 4 پرواز داشتيم به سمت پاتخت
من هم به خاطر اينكه مي خواستم از فلسفه و نجوم و سياست توي راه
صحبت كنم كنار آبي نشستم
سهيل هم كه كنارمون بود و هر از گاهي هم صحبت مي شديم
جلوي ما هم دونفر از افراد گروه فشار بودند كه به خاطر اينكه شديدا
موادشون دير رسيده بود خمار تشريف داشتند و ساعت 4 گرفتند خوابيدند
ما هم واسه اينكه حالشون رو بگيريم مدام حرفهاي بي ناموسي ميزديم
يعني مدام از اينترنت تكنولوژي آرامش بشريت آزادي گفتگو و درك متقابل صحبت مي كرديم
طوري كه اين حرفهاي ما باعث شد خون اونها به جوش بياد و نزديك بود ما هم مزه چماغشون رو بچشيم.
شب ساعت 12 خوابيديم
بعضي ها هم توي خواب شديدا اسم بعضي هارو به صورت عاشقانه بيان مي كردند
من كه دلم كباب شد
صبح ساعت 5:30 رسيديم آررژانتين
وقتي رفتيم واسه هتل من متوجه شدم كه مداركمو جا گذاشتم
هر چي به يارو هتليه مي گفتم
بابا من كريستف كلمب هستم ،اينم آدرس وبلاگم برو بخون تا به هويت واقعي من پي ببري قبول نمي كرد
يه بار هم گفت خدا دوزار عقل بهت عطا كنه
خلاصه توفيق اجباري نصيبمون شد كه سري هم به نيروي انتظامي تهران بزنيم
آخر تحويل بود صبح ساعت هشت به من گفتند مسئول اماكن نيستش يه گشت بزن و ساعت 5 بعد از ظهر بيا
احتمالا منظورشون يه گشت دوره كره زمين بوده
من هم واسه اينكه كارم با طرف به گفتمان فرهنگي از نوع سوم نرسه رفتم تا يه گشت ده ساعته بزنم
چقدر كه ما نيروي انتظامي باحالي داريم جز كور كردن چشم هاي دانشجوها كاراي زياد ديگه اي هم بلت هستند.
القصه به همراه ياران پس از مراجعت به هتل و مخ زني به خاطر عدم هويت و گرفتن يك عدد دوش آب گرم
به سوي شركتي كه قرار داشتيم رهسپار شديم
از اونجايي كه من تمام خيابون هارو مثل كف پام بلد بودم اصلا وقتمون تلف نشد
اونجا هم مارو حسابي تحويل گرفتند
بعد هم يه عالمه براي آبي خريد كرديم
واقعا كه من و سهيل شده بوديم حاملان يونيسف جناب عروسك الموك كه البته افتخار بزرگي است
بعد هم معدن يك غر(به قول آبي) همي به ما زنگيدند كه واي دلم براتون يه اپسيلون شده
نا گفته نماند اين بالاي ديواري ها هم كه تلفنشون 24 ساعت مشغول تشريف داشتند
بعد از اينكه ناهار رو خورديم و يك نقشه شيطاني رو هم روي باربد پياده كرديم (كه صد در صد جواب داد)
همگي با هم به همراه شوشو يه كم اينور و اون ور رفتيم و پس كلي جستجو يه كافي نت درب و داغون توي ميدون تجريش پيدا كرديم
من هم انگار اين معتاد ها دو كلوم از اونجا پابليشيدم و عطش وبلاگ نويسيم فروكش كرد
بعد هم باز يه كم اين ور و اونور
بعد هم هتل و لالا
نكته هاي روز اول هم باشه واسه بعد






اینجا ونک
لیبل نبود
شوشو تایپیست
هوا کثیف
ابر شهر بد
دهات بهتر
ندا خواهد امد
صاحب کافی نت خوشگل
سهیل اینجا
باربد اینجا
ابی اینجا
شوشو اینجا
هویت پیدا
پول تمام