یاوه های عاشقانه یک من
قسمت آخر
تازه صبح که بیدار شدم فهمیدم مونت آبو چه جای قشنگیه
تا ساعت 10 صبح اونجا بودم
رفتم توی یه معبد هندو
و یه گشتی هم دور و بر دریاچه زدم
من درست نفهمیدم هندوها چه کسی رو میپرستنبس که خدا دارند
درضمن نمیدونم بودا ربطی به اینا داره یا نه
بس که آدم بی دینو ایمونی هستم و از تاریخ ادیان بیخبرم
ولی من نمیدونم چرا همه مجسمه های توی این معبد مونت آبو لخت بودن و از جنس مونث و با می میه بزرگ
هر چی هست ولی خوب خدایی بود
منم که شنگول همه چی جلوی چیشام قیلی ویلی میرفت
قبل از راه افتادن به راننده حالی کردم یه دستشویی پیدا کن برم قضای حاجت
زد کنار جاده گفت اینجا
حالیش کردم اوپن نباشه
کلی گشتیم پیدا نشد
به شیوه هندی ها عمل کردم
خوبیه ما ایرانی ها اینه که زود با محیط تطبیق پیدا میکنیم
بعدشم قبل از اینکه راه بیافتیم سمت جادپور روم به دیوار یه نجسی زدیم تو رگ
تو راه همش خواب بودم اینم از تنها حسن نجسی بود
ولی نهی مادر، این راننده بس که بوغ زد دیوونه شدم
توی جاده بدون ماشین هم بوغ میزد
وقتی میپرسیدم اینجا که ماشین نیست چرا بوغ میزنی
میگفت شاید یه ماشین یه دفعه پیدا بشه
رسیدیم جادپور
شامو با سونی کنار استخر خوردیم
اینجا تو جادپور عینه ایرانه
فقط جیش مسواک لالا
کار تحقیقاتیمون 80 درصد نتیجه داده بود
فرداش یه پروژه جدید شروع شد
دو روزی روی قیمت وپروسه ونتایج آزمایشگاه کار میکردیم
از جادپور باید یه جوری خودمو میرسوندم بمبئی
یه راه این بود که برم جیپور یه راهم دهلی
هر دوتاشم با ماشین 7-8 ساعت راه بود بعدم با پرواز تا بمبئی
از شانس خوب من داداش سونی که اسمش اوپی بود با خانواده با قطار داشتن میرفتن دهلی
16 نفر بودن
4 تا خانواده و داشتن واسه تعطیلات میرفتن استرالیا
قرار شد منم با اونا تا دهلی برم
شانس آوردم نرفتم جیپور چون همون روز 12 تا انفجار تو جیپور رخ داد و کلی آدم مرده بودن
کم مونده بود اینجا جوون مرگ هم بشم
روز آخری که جادپور بودم گفتن ناهار میخوایم بریم یه جای خاص
منو بردن توی وسط یه محله قدیمی
هزار بار بدتر از محله جودای خودمون
توی یه رستوران
هزار بار بدتر از رستورانهای بین راهی ایران
اون جوکی بود که یارو یه دست نداشته ساندویچو میذاشت زیر بغلش
اینجا جوک نبود و عین واقعیت
خلاصه ناهارو زدیم تو رگ و از اونجایی که بدنم تو این مدت پادتن همه غذاهای بین راهی رو تولید کرده شکر خدا مشکلی نبود
عصر رفتیم ایستگاه راه آهن
روی سقف قطارها کسی ننشسته بود
ما مثلا بهترین بلیط رو داشتیم مثلا فرست کلاس
کوپه که نبود
تو راهرو یه مشت تخت زده بودن
با پنکه های سقفی
من طبقه دوم بودم
یه یارو هم مدام رد میشد میگفت:سمبسه گرم دارم
عین همین جمله
شاخم در اومد
کم مونده بود بپرسم مشتی دونه ای چنده
شانس آوردم اوپی اینا غذای خونگی آورده بودن
صبح ساعت 6 رسیدیم دهلی
شهر سر سبزی بود
هوا گرم بود
هواپیما تاخیر داشت
مارو سوار اتوبوس کردن که بریم سوار هواپیما بشیم
بعد معلوم شد تاخیر داره مارو بردن دم در ورودی فرودگاه پیاده کردن
دوباره از اول میبایست کارت پرواز بگیریم و از پلیس امنیتی پرواز رد بشیم
منو یه استرالیایی خانه به دوش وایسادیم داد و بیداد که ما دوباره این همه تو صف نمیایستیم
و اگه چرا تاخیر داشت مارو سوار کردید و این حرفها
داد و بیداد
اما از اونجایی که اینجا خیلی شبیه ایرانه کسی پاسخ گو نبود
ولی عوضش جلوی اون استرالیایه وانمود کردم که ما تو ایران پروازامون خیلی منظم هستند جون عممون
دوباره عین بچه آدم رفتیم ایستادیم توی صف مثل دوتا خارجیه حرف گوش کن
طرف از اینایی بود که با 100 دلار دور دنیارو میگشت
یه پتو داشت که بند پیچیده بود دورش و یه کیف که رو کولش بود
با دمپایی
معلوم بود تا حالا تو هند هتل نرفته
رسیدیم مومبای
شهر مزخرفیه
کلا من از شهرهای بزرگ خوشم نمیاد
هتل اما بد نبود با اون استخر وسطش
با این روسایی که اینجا بودن انگار اطاق نداشتن همش توی این هوای شرجی دور استخر بودن
یه تعداد از لباسام تو جادپور جا مونده بود که با پست برام فرستاده بودند
امروزم با یه تور 310 روپیه ای که میشه حدود هفت هزار تومن کلی جای دیدنی دیدم
تازه یه ساعت هم با کشتی رو دریا بودیم
البته همه هم سفرام هندی بودن
کنار ساحل هم جز تور بود
اینجا هندی ها خیلی غیرتی تشریف دارند
توی ساحل همه زنها بالباس کامل نشسته بودند
و البته ساحل پر بود از سگ
و چندتایی هم گاو
اینجا همه جا میشه گاو پیدا کرد
در مجموع تور خوبی بود
فقط حسابی هوا گرم بود
فردا هم ساعت یک میرم بحرین بعد هم شیراز
سفر پر باری بود از نظر تجربه
در مجموع خوشم اومد از این کشور و مردمش
و توضیح اینکه اون چیزایی که روز اول دیدم توی بیابون کاندوم نبود پان جامد بود که خوردنیه
گفتم بگم مشغول ضمه مردم هند نباشم.
قسمت سیم سرزمین بیگلی بیگلی ها
هر جوری بود زنگ زدم سونی
اونم با تراول اجنتش تو شهر تماس گرفت
هتلو عوض کردم
رفتم تو محله زرگرای احمد آباد
هتل خیلی خوبی بود
دور و برم پر از جواهر فروشی
و جلوی هر جواهر فروشی هم یه گارد با تفنگ شکاری قدیمی ما زمان ناصر الدین شاه
بیشتر شبیه زبل خان تا گارد
فرداش یه کارخونه رو میدیدم
طرف تولید کننده نبود ولی میگفت هستم
یه کارخونه نشونم داد مال خودشون نبود
توی راه کارخونه هر 50 متر آدرس میپرسید
وقتی پرسیدم مگه آدرس کارخونتون رو بلد نیستی گفت ما معمولا از یه راه دیگه میایم
با حال تر اینکه توی دفتر همون کارخونه اسم شرکت یه چیز دیگه بود روی گواهی های که زده بودند به دیوار
ولی من خودمو زدم به کوچه علی چپ یعنی شما راست میگید و من نفهمیدم
چند تا کلمه جدید هم یاد گرفتم
دور
نزدیک
نمک
نمکین = شور
آدم
اینجا زولبیا هم دیدم
نه به خوشمزگی زولبیا تو ایران
ما شیرازی ها به زولبیا میگیم زلیبی اینجا هم همونو میگن
حال کردم
مثل سیب زمینی که توی شیراز میگیم آلو
اینجا هم میکن آلو
حتی یه غذا بود به اسم آلو شیرازی
و آلو پیاز
در ضمن خیلی هم خوشمزه بود
امروز هم سومین روز و آخرین روز اقامت توی احمد آباد بود
سه تا شرکتو دیدم
با یه راننده خنگ بودم امروز
هر 10 متر یه با آدرس میپرسید
کم مونده بود یه دوتا فحش هندی بسازم نثارش کنم
مثل مادر نمکین
نهی فادر
یا حداقل دور از آدم
بعد از بازدید ها 4 ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم به دو راهی دسا
اونجا آنیل ماشین فرستاده بود دنبالم
راننده دومی فقط 5 تا کلمه انگلیسی میدونست
ولی با همین پنج کلمه کل زندگیشو واسم تعریف کرد
وسط های راه یه جا پیچیدیم توی کوهستان
حدودای نیم ساعت از یه جاده کوهستانی اومدیم بالا
باورم نمیشه یه همچین جایی وجود داشته باشه تو این منطقه کویری
یه دریاچه بزرگ طبیعی هم این بالاست
پر از هتل های لوکس و شهر تمییز
حیف که ساعت 12 شب رسیدم
صبح باید راه بیافتیم به سمت جادپور
اما اگه بشه اول یه گشتی این دور و اطراف میزنیم
جالبه توی هوای 45 درجه این استان اینجا هوا حسابی سرده
احمد آباد
روز آخری که جادپور بودم رفتم آجمر
حالم خوب نبود گلو درد و کم خوابی
تا اونجا 3 ساعت راه بود تو ماشین خوابیدم
رفتیم دوباره شریف درگاه
جالب بود که هندو ها و مسیحی ها هم میومدند اونجا پول میدادند به شبه آخوندهای اونجا
اونا هم یه وردی براشون میخوندند و با یه دسته پر طاووس میزدند تو سرشون یعنی کانفیرم
یه جا روی دیوار اسم جنید بغدادی رو دیدم
یه کلای مسلمونی هم خریدم چون بدون کلاه اونجا راه نمیدادند
هندو ها دستمال میبستن رو سرشون
اینجا در همزیستی 100 درصد زندگی میکنند
حتی امام زاده هاشون هم با هم شریکن و همه ادیان ازش مراد میگیرن
یه سری هم از این نوازنده های توپ دلا لایی یودن آکاردئون و تمبک میزدند
کلای مسلمونیم گم شد
انگار مسلمونی به ما نیومده
سراج الدین نوری رو هم باز دیدم
کارتشو که شماره حسابش روش بود بهم داد گفت اگه دلت خواست به شریف درگاه کمک کنی به این حساب بریز
نمیدونستم قیافه ام تا این حد شبیه شهرستانی هاست.
شب تو هتل عروسی بود
اینجا حداقل نفرات توی عروسی 3000 نفره
هتلو مجبور شدم عوض کنم آخه از 6 ماه پیش رزرو بود.
فردا صبحش ساعت 6 صبح راه افتادم به سمت گوجرات و احمد آباد
با آنیل پسر خاله سونی
سر راه پیاده شدم کارخونه دکتر مهول رو ببینم
بزرگ بود و بد نبود فقط گرون فروش بودن
نمیدونم چرا این جا رسمه مهموناشون رو میبرن خونه خودشون ناهار میدم
نخوردم آخه غذاهاشون خیلی عجیب بود
و تازه ناهار برگر آمریکایی سبزیجات خورده بودم
من موندم برگر آمریکایی سبزیجات دیگه چه صیغه ای بود
زن دکتر رو که دیدم یه دفعه خشکم زد
دکتر که میگم یارو دندونپزشکه ولی اوفتاده تو بیزنس
جوونه ماکزیمم 25-26
زنش هم جوون بود
خشکم زد چون خیلی شبیه یه نفر بود که میشناختم فقط ساری تنش بود
یه آبمیوه آورد واسم که تلفیق دوغ خراب و آب سیب بود فکر کنم
حالا وسط گرمای 45 درجه اونجا با پنکه سقفی با این ابمیوه فاسد حس نوستالژیک هم بیاد سراغ آدم
بعدش راه افتادیم سمت احمد آباد
یاد اون ترانه افتادم که میگفت دختر احمد آباد تو عروس بندری
اما این دخترای احمد آباد که من دیدم عروس فسا هم نبودن
درسته از قدیم گفتن سرخ و سفید سیصد تومن حالا که رسید به سبزه هر چی بگی می ارزه
اما اینا دو زارم نمی ارزند.
رسیدم هتل
بدی رزرو اینترنتی اینه که از روی عکس بوک کردن میشه این بلایی که سر من اومده
ریل قطار از کنار هتل رد شده
هر 15 دقیقه یه قطار رد میشه همه ساختمون میلرزه
با صدای سوت بلند قطار
هر چی فحش بلد بودم نثار راه آهن ملی هند کردم
من موندم این نامردا چرا با بوغ و سوت حرکت میکنند
کلا اینا خیلی بوغ دوست دارند
از اول که سوار ماشین میشی دستشون رو بوغه
پشت همه کامیونها هم بلا استثناء نوشته please horn ,deeper in night
لامصب تا الان که ساعت 4 صبحه خوابم نبرده
روز سوم تا حالا
روز سوم تا حالا
روز سوم سفر مصادف بود با روز دومی که تو جادپور بودم
صبح صاحب یه کارخونه دیگه اومد دنبالم
پسر جوونی بود هم سن های خودم
کارخونه رو دیدم صد رحمت به کارخونه سیمان فارس و خوزستان
سر عمر کارخونشون صنایع غذایی بود،من موندم اینا با این کثافت کاری چطور به ژاپن و اروپا و آمریکا صادرات دارند
قیافه یه سوئیسی دیدنیه وقتی داره از غذاش لذت میبره عکس این کارخونه ها رو نشونش بدیم.
برگشتم هتل
کلی هم طرف میخواست رو مخم کار کنه میگفتم نمایندگی انحصاریمو میدم بهت
اونم واسه کالای که فقط تو این شهر 37 تولید کننده داره
ظهر سونی اومد دنبالم ناهار تو هتل خوردیم
فهمیدم که اینجا غذا فوق العادست
حتی بهتر از ایران هست بعضی غذاهاشون
حرف زدنشونم باحاله
مثلا میخوان هنی حرف بزنند من نفهمم چی میگن
نصفش انگلیسیه نصفش پارسی
خیلی کلمات پارسی دارند
نان
آسمان
شادی
آلو
پیاز
سبزی
بابا
خالی
بس
ختم
پنیر
لنگ
زیره
یا
یعنی
ذره ذره
کلی چیزه دیگه
اما من موندم چرا به شیر برنج بلانسبت میگن *یر نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم وقتی بهم گفتن
حتما شلافه هستن
فرداش دوباره ناهار رفتیم خونشون
اینجا به زن دادش میگن بابی
دیگه کم کم داریم قوم و خویش میشیم
شب هم رفتیم یه جایی ظاهرا قصر مهاراجه بوده قبلا اون بالا شام خوریم
به قول اینا سبزی خوار شدم
اینا حتی اجازه ندارند گوشت گاو یا مرغ رو تو خونه یا محل کارشون وارد کنند
البته غذاهای گیاهی هم عالیه اینجا
یه دوغ عالی هم دارند با زیره معرکه است.
توی خیابونا پر از گاوه به قول خودشون اینا پلیس آفیسر هستند بدون چراغ
البته ما هم از این پلیس آفیسر ها با چراغشو تو ایران داریم
شدیدا معتاد شدم به همون که مزه دوتا بطری دیویدف داره اسمش پان هست.حتما بعد از غذا یکی میخورم
اینجا یه عالمه محصول هست که شرکت های آمریکایی ازشون میخرند و راکسپورت میکنند به کشورهای دیگه
به خصوص مواد شیمیایی صنایع نفت و گاز اونم گاهی اوقات تا 20 برابر قیمت اولیه
اینا شدیدا دلشون میخواد مستقیم بفروشند به خریدار نهایی
و واسه ما هم بهتره
ما که با تولید و کارخونه و این حرفها به جایی نرسیدیم بزار تجارت و بازرگانی رو هم امتحان کنیم
کلا آدمای راجستان بنظر میاد خیلی خوبند
تومنی دوزار اینجور که میگن با بقیه هند فرق دارند
یه چند روز هم سر قیمت و شرایط قرار داد مذاکره داشتیم
خیلی چونه میزنند
منم از قبل یه سری فورم قیمت آماده کرده بودم
از رقباشون قیمت گرفته بودم
بعد قیمت واقعی رو با حروف نوشته بودم که یادم نره قیمت رقیباشون رو یک پنجم انگلیسی با عدد نوشته بودم
بعد دادم مثلا برام اسکنشون کنند
بعد از اسکن کردن دیگه چونه نزدند
طفلکی ها نمیدونند ایرانی ها اینکارند.
مثلا اگه قیمت بازار بین 1000 تا 1100 دلار بود من درشت قیمت رقیباشون رو مینوشتم 300 دلار یا نهایتا 500 دلار
خوب اینا هم که فضولن موقع اسکن کردن قیمت ها رو خونده بودند دیگه نطق نزدند
این ایتالیه که اینجاست هم آدم با حالیه
یه کمی هم دیونست
چرت و پرت زیاد میگه
مثلا میگه آب واسه معده ضرر داره ولی بجای آب نوشابه میخوره
در ضمن اصلا غذاهای اینا به مذاقش جور در نمیآد
کانتینترهارو امروز بازدید کردم
جواب آزمایشگاه ایران هنوز آماده نیست
هوا گرمه حدودای 45 درجه
فردا اگه بشه سر راه میخوام برم شریف درگاه
امروزم یه جوینت ونچره آمریکایی هندی رو دیدم
اینا هم اینجا از امریکایی ها زیاد خوششون نمیاد
یه سری مشکل هم بود با کیسه ها که بیشتر از 20 تن تو کانتینر جا نمیشد
اینجا همه کارگر ها مسلمونند.بهشون میگن لنگی
آخه به جای شلوار دورشون لنگ بستن
کلا اینجا شهری بر هامون نهاده شده است و همه چیز خشک و خاکیه
این چند روز اخیر با هم یه کار تحقیفاتی شروع کردیم انشاالله به یاری حق و بودا و کریشنا و سای بابا جواب بده
دیگه باید رفت واسه شام
برم یه آلو پیاز و بریانی بزنم تو رگ
با گالف ایر از بحرین راهی شدیم
خوبیش به اینه که از شیرازه
پرواز بحرین هند خلوت بود
ساعت 5:40 رسیدم مومبای
با تاکسی رفتم فرودگاه داخلی واسه بلیط پرواز داخلی
با این تاکسی های زمان ناصرالدین شاه
راننده چشای خماری داشت
150 تا گرفت
بلیط جیپور واسه ساعت 12:35 گیرم اومد 6 ساعت پلاس بودم
لا مصب اینترنت وایرلس هم نهی نهی
پولی بود و معلوم نبود پولو باید به کی بدم وصل بشه
یه خرده چرت زدم
یه خورده راه رفتم
آهنگ گوش دادم
سخنرانی گوش دادم
نگاه هندی ها کردم
لامصب زمان دیر میگذشت
توی پرواز همش خواب بودم
دیشبش اصلا نخوابیده بودم
وقتی رسیدم راننده نیومده بود هنوز
توی گرمای 45 درجه بیرون منتظرش موندم
توی گرما کلافه بودم و قدم میزدم یه دفعه زیر پام نرم شد
معلوم نبود پی پیه کدوم حیون یا آدمی بود
تصمیم گرفتم سخت نگیرم
راننده اومد
نهی انگلیس تاکینگ ها هه
توی خیابون همه جا پر از گاو بود
در ضمن یه عالمه گاری دیدم که شتر میکشیدشون
معلوم نبود عربستانه یا هند
من منتظر فیل بودم اینجا
وسط راه یه جا وایساد
آب خریدیم
و دبلیو سی
صد رحمت به دبل یو سی های بی در و پیکر چینی ها
یه چیز جالب اینکه تمام دکه های بین راهی یه عالمه کاندوم آویزون کرده بودند
من موندم توی بر بیابون کاندوم به چه دردی میخوره
توی راه اکثرش خواب بودم
یه دفعه دیدم راننده توی یه شهر کوچیک وایساد گفت اینجا یه جای دیدنیه
اسمش شریف درگاه بود آرمگاه یه امامزاده که فکر کنم صوفی بوده به خواجه غریب نواز معروف بود
از ماشین پیاده شدم لپ تاپو برداشتم گفتن نمیشه ببری
منم با ترس و لرز همه پولامو بلیط وپاسپورتو گذاشتم تو جیبم
با یه دونه از این موتور سه چرخه ها با یه کیلومتر سر بالایی رفتیم
توی کوچه پس کوچه هایی که هم عرض موتوره بود
حالا تصور کنید یکی از روبرو که میومد چه فحش و فضیحتی میشد تا یکی به اون یکی راه بده
یه جایی موتوره وایساد گفت از این جلوتر نمیریم بقیه رو باید پیاده رفت
گفتم که الان لختم میکنند
و داشتم فکر میکردم چه جوری فرار کنم
از یه عالمه کوچه پس کوچه تنگ گذشتیم تا رسیدیم به شریف درگاه
اونجا کفشامونو در آوردیم
پای برهنه رفتیم تو
دوربینمو هم دادم به راننده سه چرخه که بیرون موند
البته قیدشو زدم گفتم فرار میکنه
رفتم تو
خیلی جای باحالی بود
روی در و دیوار پر از شعر پارسی بود
کلی حال کردم
وقتی برگشتم هم دوربین بود هم راننده
یه نفر اونجا بود خیلی راهنمایی میکرد و همه جارو نشونمون داد
اسمش سید سراج الدین نوری بود
خیلی آدمای مهمون نوازی بودند
و در ضمن اونجا خیلی امن بود
کلا تا حالا که همه جا امن بوده و مردم خیلی مهربون و مهمون نوازند و رفتار دوستانه دارند
وسط راه یه راننده دیگه اومد و ماشین رو عوض کردیم
کلا 6 ساعت تو راه بودم تا رسیدم جادپور
البته تو راه همش لا لا
شام دال و پلو خوردم
معده ام هنوز عادت نکرده غذاش دیر هضم شد
امروز صبح مدیر و صاحب کارخونه اومد دنبالم
یه ایتالیایی هم بود
این هتله هم ماله همین صاحب کارخونه است با چند تا کارخونه دیگه
اسمش سونیه
صبح بازدید کردیم از کارخونه های خودش و یه کارخونه مصرف کننده محصولاتشون
ناهار اومدیم هتل
اینجا همه گیاه خوارند
ضاهرا هندو ها اینجورین
نه گوشت
نه شراب
نه سیگار
یه بارگی نماز هم بخونند دیگه
اما فکر کنم واسه شکم گنده من خوب باشه
عصر مذاکره داشتیم
خوب بود
آدم های خوبی هستند از نظر بیزنسی
و در ضمن خیلی باهوش تر از چینی ها
عصر یه دونه CDMA مودم وموبایل ایندیا گرفتم واسه اینترنت
گوشی هم مجانی روش بود
دو ماه هم اینترنت مجانی
البته من نمیتونستم بگیرم چون رجیستر آدرس نداشتم
سونی گرفت واسم
شب هم شام دعوتم کرد خونشون
خیلی خیلی تجربه باحالی بود
عین تو فیلما با دست غذا میخوردیم
اما زنش با ما غذا نخورد و فقط پذیرایی میکرد
حتی نون هم خودشون درست میکردند
فوق العاده مهمون نواز بودن
بیشتر از ایرانی ها
یه خونه خیلی بزرگ داشت با بقیه فامیلش اونجا بودند
بعد از شام یه چیزی دادند خوردم میگن بهش پان
عین اینه که دوتا بطری ادکلن دیویدف را با برگ درخت بخوری
خیلی خوش گذشت
عمرا یه کارخونه دار ایرانی که صاحب چند تا هتل و کارخونست یه مشتری 20000 دلاری رو اینجوری تحویل بگیره
عمرا
هتلش واسه من مجانیه
تازه با وجود اینکه میدونه از یه هفته ایی که تو این شهرم 4 روزش رو با شرکت های رقیبش جلسه دارم
اما بازم بهم گفت تا هر وقت که خواستم میتونم بمونم
در ضمن گفت سفر بعد با ماتیلدا بیام هند و اونم با اهل و عیالش دسته جمعی بریم تاج محل
منم که آدم کم رویی هستم سریع قبول کردم
تا اینجاش که خوب بوده.