یاوه های عاشقانه یک من
عاشق این نثر مسجع مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری شدم.

الهی! اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مؤمنان دادم، در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس، دنیا و عقبی دو متاعند بهایی و دیدار نقدی است عطایی، قومی بینم باین جهل ازو مشغول،و قومی به آن جهان ازو مشغول و قومی از هردو جهان به وی مشغول، گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کِی دمد؟ و آفتاب وصلتاز بُرحِ عنایتِ که تابد؟ به زبان بیخودی و به حکم آرزومندی میزارند و میگویند:
کریما! مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذارد؟ آرزومند به تو از دست دوستیِ تو یک کنار خون دارد، بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟
این روزها
برگشتن رو با یه دوست آبادانی اومدم
کل تاریخچه بریم و بوارده رو برام تعریف کرد
و همینطور ماجرای سینما رکس که واقعا چی بوده
و هزار تا ماجرا از اون روزای آبادان
حتی تاریخچه عینک ریبون
خلاصه خوش گذشت
این چند روز هم درگیر کار و بار
از جمله مزایای شغل آزاد اینه که بعضی وقت ها میشه آدم 5 تا تک هزارتومنی ته حسابش میمونه
و باید تا دوهفته با همین سر کنه
و حسنش اینجاست که آدم دیگه اعتماد به نفسی رو که داشتن پول بهش میده نداره و سعی میکنه بدون اون هم اعتماد به نفس داشته باشه و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده