دلم واسه اون خيلي تنگ شده بود.
اين هفته به خاطر امتحانات اصلا نتونسته بودم سراغش برم.
دلم حسابي تنگ بود.
نمي دونستم اين عشقه يا دلتنگي .
خيلي دوسش دارم، بيشتر از جونم.
دلم واسه صداش خيلي تنگ شده بود و براي نگاه مهربونش،كه مهربون ترين نگاه عالمه.
ديدنش به من يه آرامش خاص ميده كه هيچ جاي ديگه اي جز در چشمان اون وجود نداره.
دلم ميخواست باز بغلش كنم و باز ببوسمش.
يه بوسه آروم روي گونه هاش.
امروز بهش گفتم مياي بريم كوه ، مخالفتي نكرد.
توي راه بدجوري باعث جلب توجه مردم به ما شد ، ولي واسه من اصلا مهم نبود
چون اون كنارم بود، و وقتي اون پيش من است ديگه چيزي مهم نيست.
شونه به شونه هم تا نزديكي هاي قله رفتيم، همون جاي خلوت هميشگي، زير اون درخت بزرگ.
نسيم خنكي مي وزيد.
نشست توي بغلم.
چه احساس خوبي به من دست داد ، بهترين احساس دنيا، با هم شعر هاي فرامرز اصلاني و كورش يغمايي رو خونديم.
صداش قشنگ ترين صداي دنياست، حتي قشنگ تر از صداي باران.
من عاشق صداش هستم.
يعني از اول هم به خاطر صداش عاشقش شدم، خودش رو هم دوست دارم، بيشتر از هر كس.
تا ظهر پيش هم بوديم ، از بهترين لحظات زندگيم بود.
با هم از كوه پايين اومديم، باز شونه به شونه هم، توي راه بهش گفتم ميدوني كه جز تو كسي رو ندارم؟
چيزي نگفت.بهش گفتم بدون تو زندگي واسم مفهومي نداره، ولي بازم چيزي نگفت.
نميدونم شايد اصلا نبايد عاشقش ميشدم.
اون رو تا خونه رسوندم، مثل هميشه.
وقتي رفتم خونه،
اون يكي توي اتاقم منتظر نشسته بود ، خدارو شكر كه نفهميده بود با اون كوه رفتم،
البته شايد اگر هم ميفهميد اصلا حسودي نميكرد.
ولي از دستم گله ميكرد كه چرا يه دفعه هم با اون كوه نرفتم،
آخه كوه رفتن با اين اصلا خوش نميگذره، البته خودش كه اين حرفهارو نميفهمه.
آخه نميدونم چه جوري بهش بگم كه بابا كوه رفتن با تو واسم يه جورايي سخته.
نشستم روبروش و زل زدم به چشاش . شايد فقط نيم ساعت همديگرو نگاه كرديم بدون اينكه كلامي
رد و بدل بشه، نگاهي عاشقانه.
يه دفعه بهش گفتم ميدوني كه خيلي دوست دارم.
فقط لبخند زد.
من و اين چه شب هايي رو تا صبح سپري كرديم.
شب تا صبح مي نشستيم كنار هم و از همه جا حرف ميزديم،
دم دماي سحر به زور ميرفتيم و ميخوابيديم.
بعضي اوقات هم با هم يه گشتي توي اينترنت ميزديم و يه چندتا وبلاگ ميخونديم .
يادمه عيد امسال تقريبا روزي 17 ساعت پيش هم بوديم.
نميدونم اين اگه بفهمه كه من عاشق اون هم شده ام ،فكر ميكنه كه دارم بهش خيانت ميكنم.
خودم كه اينطور فكر نميكنم.
من هر دوتاشون رو دوست دارم.
دستي به سرش كشيدم ، بهش گفتم عزيزم حوصله داري يه گشتي توي اينترنت بزنيم، قبول كرد،نميدونم چرا اصلا حوصله رمانتيك بازي رو با اون نداشتم.
بعد از اينكه با هم چندتا وبلاگ رو خونديم ، نشست روبروم و باز زل زد به چشام.
يادمه چند روز پيش كه مريض شده بود حسابي حالم گرفته شده بود همش ميترسيدم نكنه از دستش بدم ، ولي خدارو شكر زود خوب شده بود.
بهش گفتم ميدونم كه هيچ وقت تنهام نميزاري ،واسه همينه كه خيلي دوست دارم.
اون فقط به چشام نگاه ميكرد.
آخر سر هم بهش گفتم امشب حوصله داري با هم باشيم.
فقط لبخندي زد و من رو خوشحال كرد.
خوب بعد از خوندن اين داستان رمانتيك واقعي بايد بگم كه اون كسي نيست جز
گيتارم با اون صداي قشنگش،
كه به خاطر امتحانات اصلا نتونسته بودم سراغش برم و اين هم
كسي نيست جز
كامپيوترم كه چه شبايي رو با هاش تا صبح سپري كردم ،و چند روز پيش كه
ويروسي شده بود حسابي منو ترسونده بود.
يعني با گيتار مبارك رفتم كوه البته اگه ميشد يه بار هم با كامپيوترم ميرفتم
كه دلش نشكنه كه چرا با اون نرفتم ، ولي باور كنيد اين مونيتور 14 اينچ رو واقعا واسم سخته تا اون بالا ببرم.
نتيجه گيري هاي وبلاگي:
1- ميخواستم بگم آره ما هم كامپيوتر و گيتار داريم.
2-شمارو سر كار گذاشتم(لنگه دمپايي كه از دفتر نظر خواهي ميرسه......)
3- ميخواستم عشق رو تعريف كنم و بگم عشق يعني كشك.
4- ميخواستم شمارو بخندونم.
5- آدم آرزوهاشو به صورت داستان بيان ميكنه.
6-آرزوهاي شمارو بيان كردم.
7- اين داستان پاسخي بود به نظر نيلو كه گفته بود من يه نويسنده خوبم!!!!!(بدو بدو حراجه هندونه،،،)
8-اصلا قصد هيچ گونه نتيجه گيري رو نداشتم.
9- ميخواستم بگم كه علاوه بر اينكه موسيقي دان هستم از كوه نوردان حرفه اي نيز مي باشم.( مگه چه عيبي داره آدم واسه خودش هندونه بزاره)
10- ميخواستم نشون بدم كه فقط
خورشيد خانوم و
شوشو جون نيستند كه داستان هاي رمانتيك تعريف مي كنند .
11-ساير نتيجه گيري ها............
ياوه امروز:««موفقيت فقط به شانس مربوط مي شود ؟ از هر كس كه شكست خورده مي توان پرسيد»»
دعاي امروز:«« خداوندگارا اين سر درد ما (و تمام كساني كه سر درد دارند من الجمله خورشيد خانوم ،تلخون و....) را اندكي بهبوديت عطا فرما ، آمين يا رب العالمين»»