یاوه های عاشقانه یک من
سلام حال شما
خوب هستيد.مادر ، پدر همه خوب هستند.
قدم رنجه كرديد تشريف آورديد به اين وبلاگ حقير
كلبه مارو روشن كرديد.
راستي حال دختر خالتون چطوره ، پسر عموتون زن گرفت.
من خيلي خيلي خوشحالم كه شما تشريف آورديد اينجا.
آره شما ، خود شما
چرا اين ور و اون ور و نگاه ميكنيد خود خودتون رو ميگم.
اصلا من مطلب امشب رو مختص شما نوشتم آره فقط مختص شما كه الان داريد
اين نوشته هارو ميخونيد نه براي كس ديگه اي.
با خودم گفتم اين افتخاريه واسه ما كه شما تشريف آورديد اينجا واسه همينم
وبلاگ من امشب اختصاص داره به شما ، اصلا نميخوام امشب كس ديگه اي اين نوشته هارو بخونه
فقط واسه شما نوشتم،نمي دونيد چقدر خوشحالم كه شما الان داريد اين نوشته هارو ميخونيد
پيش خودم گفتم توي اين دفتر يادداشت الكترونيكي من امشب فقط بايد براي شما مطلب نوشته بشه نه كس ديگه اي.
اصلا از بس كه خوشحالم تصميم گرفتم از اين به بعد فقط براي شما بنويسم ، فقط براي شما.
فكر كنم از خوشحاليه اينكه شما الان داريد وبلاگمو ميخونيد امشب خوابم نبره ، اصلا فكر كنم ديگه اصلا خوابم نبره.
خوب من ديگه وقتتون رو نميگيرم.
خيلي خيلي خوشحال شدم كه ديدمتون.
بازم تشريف بياريد.
(ببخشيد ديگه امشب حوصلم نشد واسه نوشتن به چيزي فكر كنم با اين دو سه كلمه سرتون رو گرم كردم).
...........................................................................
اي كاش آسمان آبي تر بود
به رنگ دل دريايي تو
و به وسعت نگاه بي مهر تو
كاهي نيز ميباريد
اما نه هر جا
بلكه بر كوير خشكيده من
و گاه گاهي نيز ابري....
اي كاش پنجره ام گشوده تر بود
و افق نگاه تو بر من آشكار
اي كاش چمن سبزتر بود
مثل روح لطيف تو
و شبها مهتاب پر فروغ تربود
مثل چـــشـــم بي كلام تو
ــ اي كاش پنجره ها باز بود.
...................................................
به سبك راديو بي بي سي در جنگ جهاني دوم
1-علي فردا نشلسكي منو بيار.حوصلم نشد زنگ بزنم خونتون.
2-خانم مهندس اگه وبلاگ منو ميخونيد يه ندايي ، بوقي ، چيزي ....
3-شما كه شنبه داريد به كيش ميرويد من جايي به ذهنم نرسيد.
4- شمايي كه با پارو كرديد دنبال من و دختر حاج آقا ،ببخشيد اگه نتونستم ايميل بزنم اميدوارم كه شاد و خرم باشي ،شما حد اقل يه چيزي بگو حداقل توي اين دفتر نظر خواهي فحش بده بفهميم كه حالتون خوبه.
5- آهاي شمايي كه سي ان سي داريد جمعه صبح ساعت چند قرار شد بريم كوه؟
6-از بچه هاي هم كلاسي اگه كسي وبلاگ منو ميخونه يكي به من بگه تجهيزات پزشكي تا كجا جزء امتحانه.
7-آقايي كه كارت اعتباري منو پيدا كردي اگه وبلاگ ميخوني حد اقل يه بيست هزارتومنشو واسم بفرست.
8-اي عمويي كه در بلاد كفر بسر ميبري مدتي هست كه ما بي خبريم ازتون ، راستي قيمت يه كامپيوتر جيبي رو هم ميخوام(دست دوم).راستي به آنلي هم سلام برسونيد.
9- اي استاد ماشين اگه وبلاگ منو ميخوني بدون كه من فردا كلاس نمي آيم.
10- از كليه عزيزاني كه با من امروز كلاس اينترنت داشتند و تشكيل نشد معذرت ميخواهم در ضمن كلاس 4 شنبه برگزار ميشود.
11- كيانا چرا زنگ نزدي باز زد به سرت بابا من پول ندارم به موبايل زنگ بزنم.
12- پينك فلويديش از روحيه اي كه واسه امتحان به من دادي ممنون موثر بود يادم باشه واسه فاينال هم خبرت كنم.
13- به دليل نحسي ديگه نمينويسم.

ياوه امروز:««در زندگي ثروت واقعي مهرباني است وبينوايي حقيقي خود خواهي»»
دعاي امروز:«« خدايا به همه ما نشان بده كه زندگي زيباست»»
لاكن ديشب از غايت بيخوابي همي خوابمان برد روي كيس مبارك
ندانستم چرا ،به جهت ثبت اندر كتب گنيس يا كه به خلقي نشان دهم من آنم كه مرتاض بود پهلوان.
ليك از غايت درد اليم گردن خوابمان بر آشفت و در 4 بامداد همچون آدميزاد به خفتنگاه شديم.
صبح الطلوع (ساعت 9) ندا آمد برخيز كه آفتاب برآمد.
يادمان آمد امروز امتحاني است بس دشوار در پي.
در حين تناول اطعمه نيز همي هاتف گشتيم قرارمان را با آن هميشه خندان به جهت توديع شماتيك مدارات پترن ژنراتور.
ليكن چون هميشه با تاخير(به جهت نقض يكي از اصول دهگانه ذلالت از نوع زني ) يافتيم آن مهندس بي بديل را.
نقل است كه چون زاده شد اخم بر او عارض گشت و تا سه سال انواع عوارض را حاصل،
اندكي تفكر فرمود و همي يافت كه خنده بر هر درد بي درمان دواست ليكن از آن سال تا بدين جا همي خندد و گويد بخند تا دنيا از تو بخندد.
ليك پس از مصافحه و امور جاريه في الفور روان شديم سوي اكابر عاليه به جهت امتحان، بس بي خيال.
اندر اكابر آن نارفيقان از كتيبه كاتب پرس سودجو تا احمدك نامجو از بهر همفكري در امتحان تحويلمان گرفتند اساسي ، و وعده و وعيدمان دادند
بس تو خالي.از پيتزاي پپروني گرفته تا دعوت به ديدار شام آخر، لاكن به سبب وجدان كاري(صداي خنده به صورت بك گراند)همه را رد كرديم.
پس از امتحان
ديداري داشتيم با يكي از طلبه هاي عاليه(كارشناسي ارشد) .
به چشم حقارت اندر ما نظر كردي ، بدو گفتم اي از دماغ ماموت افتاده در اين دنيا به جيش از تو كمتريم و به عيش از تو خوشتر ،به مرگ با تو برابر و به قيامت بهتر.
اما به گمانم منظورمان را نگرفت.
در ادامه همي دعوت گشتيم سوي صرف بستني از طرف آن مقدم شاعران ،آن معظم كاتبان، آن مخزن اسرار نهان ،آمده از شهر تهران.
القصه سه عدد بستني تناول فرموده و سوي كاشانه رجعت نموديم ليكن دنيا در نظرمان چون بستني بود شيرين و چسبناك.
......................................................................
وقتي كوس رفتن صدا ميزند
نميتوان به اجبار خود را براي رهايي از باد
به تخته سنگي سپرد
چرا كه رفتني بايد برود
كاش ميشد دلها را گشود تا ديگر ديوار پنجره دل هايلمان نگردد
و بدانيم به حكم رفتنمان بايد مهربان بود
بايد مهربان بود
بايد مهربان بود
تا دلمان نسوزد چرا لبخند نزديم بر پر شكسته اي كه
شايد روزي پروازمان ميداد.
كاش رفتن را باور كنيم
كاش باور كنيم
وقتي ديگر نه مني است و نه دستي و نه احساسي
تمناي بودن را با بهار تجسم كنيم
و بدانيم
اگر بايد برويم
چرا به طريقي ديگر ....؟!!
سفر را گريزي نيست
اما كوله بارش...؟!!
.........................................
نرم افزاري جهت جلوگيري از شكست در عشق !
باز اين نام وبلاگ مباركم مرا به ياد مسئوليت خطيري انداخت كه به عهده دارم و آن هدايت
خلق الله است در امور عشقيه.
و اما در اين راه پس از تحقيق فراوان نرم افزاري يافتم براي تازه عشاق عزيز.
با استفاده از اين نرم افزار ديگه سر قرار دير نميرسيد و به همين دليل شكست در عشق شما به تعويق ميافته.
البته اين نرم افزار به درد كهنه عاشقايي كه ديگه از بس دير رسيدند سر قرار دروغاشون(عزيزم باور كن عروسي مادر بزرگم بود ،ببخش دير كردم...عزيزم باور كن از طبقه 13 افتادم پايين ،ببخش دير كردم....عزيزم باور كن توي راه يادم اومد هديه تورو توي خونه جا گذاشتم...و....) تموم شده هم ميخوره .
با استفاده از اين نرم افزار شما ميتونيد كم ترافيك ترين مسير و كوتاه ترين رو انتخاب كنيد و اگه يه وقتي ساعت 9 جلوي اون داروخونه ميدون ونك(اسمش يادم نيست به گمانم داروخانه عشاق بود)قرار داشتيد يه دفعه ساعت 10 نميرسيد.توضيحات بيشتر و خود نرم افزار را اينجا ببينيد.
ياوه امروز:«« هنگاميكه متولد شدم به قدري متعجب گشتم كه تا يك سال و نيم حرف نزدم»»
دعاي امروز:«« خدا جونم يه كم از زيبايتو نشونم بده»»
به دليل امتحان فردا مطلبي نمينويسم(صداي كف و سوت حاضرين) عوضش بريد اين وبلاگ دختر عمه فمينيست منو بخونيد.
الو ــــ فردا امتحان ـــــ من درس نخو ن......بوق بوق بوق ـــــ
من نميدونم چرا اينجوري شدم
شايد دارم يه مرحله رو پشت سر ميزارم
شايد دارم رفرش ميشم
نميدونم چرا هيچي واسم مهم نيست
اصلا بي خيال همه چيز شدم
اولش اينجوري خيلي حال كردم ولي به نظرم ديگه داره شورش در مي ياد.
امروز از صبح در مجموع 4 كار انجام دادم.
1-از خواب بيدار شدم.
2-رفتم كامپيوترمو (كامبيز كوچولو)رو روشن كردم و رفتم توي اينترنت.
3-ناهار خوردم.
4-باز رفتم توي اينترنت.
الان هم با وجود اينكه يه عالمه كار دارم باز اينجام.
البته خودمو خفه كردم با accounte مجاني .يكي از عوارض بي خيالي بي جنبه شدنه.
انسان هم عجب موجود غير خطي متغير با زمانيه.هيچ سيستم كنترلي نميشه واسش طراحي كرد.
كاش ميشد توي وبلاگ فرياد زد آي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي
.................................................................................................

هيچ وقت كوشش نكردم
چرا كه من نيز دوست داشتن را برتر مي ديدم
اما هنوز حسودم
نميخواهم ببينم وقتي را كه
ميشكنم
در مقابل ابرازي كه
ديدنش را توان ندارم
ــــ كاش نبودم
ولي چه خوب،هستم
و مي فهمم كه
بـهار همواره با توست.
...........................................................
اين شعر به نظرم خيلي قشنگه نظر شما چيه.
البته اگه شاعرش باز نگه دارم چاخان ميكنم.
نميدونم چم شده اصلا حوصله نوشتنو ندارم.(صداي خوشحاليه حاضرين.)
فكر ميكنم بايد اسم وبلاگمو بزارم ياوه هاي عاشقانه يك مجنون
راستي اين آهنگ جديدو كه گذاشتم رو وبلاگم دقيقا حال و هواي منو بيان ميكنه.
ايميل من هم عوض شده(نه اينكه خيلي هم ايميل ميزنيد)نامه الكترونيكي جديد من ------> yaveh@myrealbox.com
خدايا تو خيلي مهربوني و هميشه كنارمي يه كم بيا نزديكتر ميخوام بقلت كنم ......
شب بخيرمن
آنقدر بزرگي،
آنقدر مهرباني كه
هر چه مهربان باشم
باز هم غرقم
نمي داني
ــ نيستي كه بداني
دگر ، مرا مني نيست
هر چه هست
خاك است و تمناي آسمان
حتي اگر
مهربانيت براي من هم نباشد
باز هم خرسندم
فروتني ات را
براي گلهاي همسايه هم دوست دارم
و به خاطر توست كه دنيا را ميخواهم
و خوشبختي را
براي
باغ همسايه.
بهمن را ، خرداد را
حتي سال دگر را
ميگذرانم
تنها به پاس لبخندهايت
و ترحم بي مثالت
بر خاكي كه زير پايت است
آســـــمــــانـــــي
پر ستاره باش............
.............................................
نطق خارج از دستور
1-بعضي ها از منطق فقط منـ شو دارند و بعضي ها فقط طَق شو . يا اينكه فقط من من ميكنند يا اينكه هاي و هوي دارند.
2- امشب اينقدر هندونه خوردم كه داره از چشمام ميزنه بيرون.(آخه يه مدت بود كه هندونه خونم كم شده بود !).
3-دارم دچار ياس فلسفي ميشم يكي كمك كنه.
4-اين midi جديدي رو كه گذاشتم تو وبلاگم از آثار فردريك شوپن است، بنام كنچرتو شماره 3 درF مينور.(ميخوام بگم كه از موسيقي كلاسيك يه چيزايي حاليمه.)
ياوه امروز:««كسي كه لذتش از زندگي وابسته به ديگران باشد فقير است»»
دعاي امروز:«« خدايا به همه وبلاگ نويسان اندكي بيشتر عقل عطا بفرما »»(راستي خدا خيلي دوست دارم)
ها ها من عاليم
توپم
اصلا همه بدنم شده انرژي
مهم نيست ديروز كارمو از دست دادم
مهم نيست كل كنفرانس داره كن فيكون ميشه.
من عاليم
توپ توپ
مهم نيست كه صد نفر سايه مو با تير ميزنند.
مهم نيست امروز ازمن امتحان نگرفتند.
مهم نيست آدم ها اينقدر دورو هستند.
آيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي..................
من خوشحالــــــــــم
چون هنوز ميتونم حافظ بخونم.
چون من،من هستم ديگه فقط يك من
چون من هنوز شعر ميخونم شعرهاي زيبا ،و اميدوارم باز هم بخونم.
چون ديگه سيب زميني شدم
چون ديگه بي خيال شدم،اوج لذت زندگيه
و اما ياوه امروزمان
ديدم اين اسم وبلاگم مسئوليت بس خطيري را به دوشم گذاشته و اونم راهنمايي شما وبلاگ خوانان در زمينه
امور عشقيه است.
و اما بحث امروز:
به نظر شما از كجا بفهميم كه عاشق شديم؟؟؟(البته اشتباه نكنيد اين بنده حقير سيب زميني تشريف دارم، لطفا فكر بد نكنيدــ نويسنده).
1-از اونجا كه در همه جا به عشقتون فكر ميكنيد از كلاس تاريخ اسلام گرفته تا تالار انديشه.
2-موقعي كه از ميدون انقلاب ميخواهيد سوار تاكسي شويد ميگيد: آقا 200 تومن ميدون انقلاب.(يا اگه با اتوبوس به خونه ميرويد 4 ايستگاه بالاتر پياده ميشويد).
3-اين هفته سومين باره كه به پسرخاله تون گفتيد “عباس”(اسم عشقتون) يا اينكه به دختر خاله تون گفتيد “زينب”(اسم عشقتون).
4-وقتي كتيبه كاتب پرس زنگ زده خونتون اشتباهي بهش گفتيد:“سلام عـــــــــزيزم ،خوبي فدات شم”.(بماند كه اون چقدر كيف كرده!).
5-اين هفته دومين باري است كه مي افتيد توي جوي آب يا اينكه نزديكه هنگام عبور از خيابان برويد زير ماشين.
6-به هيچ كدوم از كلاس هاي ساعت 8 نميرسيد چون صبح دلتون ميخواد از رختخواب بيرون نياييد و يه ربع ديگه بخوابيد شايد خواب عشقتون رو ببينيد.
7-اين هفته 48 بار كل اشعار فريدون مشيري را خوانده ايد.
8-از اونجا كه از 20 تا ايميلي كه اين هفته فرستاده ايد ،21 تا ش كارت پستال قلب بوده واسه عشقتون.
9-از اونجا كه آيكون قلب ياهو مسنجر x: و msn را (L) چشم بسته ميتونيد تايپ كنيد.
10-از اونجا كه همه چيز شما رو به ياد عشقتون مي اندازد حتي قيافه نحس استاد رياضي مهندسي.(مثلا پيش خودتون مي گوييد آه......چي ميشد عشق من هم با من هم رشته بود و الان رياضي مهندسي داشت و كنارم نشسته بود.)
11-از اونجا كه حاظر هستيد براي ديدن عشقتون از هر چيزي بگذريد.(حتي امتحانات فاينال و يا طي مسافتي 2000 كيلومتري !)
12-از اون جا كه موقع خوابيدن كلي زور ميزنيد كه خواب عشقتون رو ببينيد ولي عوضش خواب اون يارو سبيل كلفته (آشپز سلف سرويس) رو ميبينيد.
13-چون نحسه چيزي نمينويسم.(ما هم سنتي گرا شديما !)
14-از اون جا كه فكر ميكنيد شما خوشبخت ترين آدم روي زمين هستيد !(زهي خيال باطل !)
15-از اون جا كه همه حرف هاي عشقتون براي شما آيه هاي آسماني هستند ، حتي اگه بگه يه هفته 8 روزه يا اينكه مرغ 3 تا پا داره.
16-از اونجا كه توي اين هفته بيشتر از 12 بار كلمه“دوستت دارم” را گفته ايد.
17-از اونجا كه شاعر شده ايد و شعر ميگوييد آن هم از نوع نو حاوي 128 كيلو بايت كلمه دوست دارم و اي عشق من.
18- اين هفته چهارمين باري است كه موقع ظرف شستن ليوان از دستتون ميافته و ميشكند و يا اينكه غذا تون ميسوزه!
19- و هزاران دليل ديگر ...................
و خلاصه از اونجا كه احساس ميكنيد كلا“ زده به سرتون!
..................................................................................................
نطق خارج از دستور
هفته اي افتضاح را پشت سر گذاشتم .خدا نصيب گرگ بيابان هم نكنه،فقط خدا رو شكر كه حضور بعضي از دوستان خوبــــــــم بود.

ياوه امروز:««اگر قبل از هر كاري انگشت خود را آهسته به پيشاني خود بزنيد مجبور نخواهيد شد در پايان كار
با مشت محكم بر فرق خود بكوبيد
»»
دعاي امروز:«« خدايا بابت همه چيز از صميم قلب متشكرم لطفا ادامه بده .»»
امروز فروغ ديگري را يافتم
و ديوانش اكنون كنارم است، چه زيباست اشعارش.
دلتنگي ات را ديدم
وچشمان نا اميدت را
از ديدن كسي كه هرگز نيامد
ميخواستم صد بار بگويم
ـــ بــــهــــتــــرين!
اگر نيامد ،تو برو
ولي نگفتي، هر چه پرسيدم
ونشاني ندادي از آنچه چشمانت فرياد مي زد
ـــ خـــــوبـــــي
آنقدر كه بهترين را برايت ميخواهم
و لبخند را بر لبانت
وقتي
به هر كه تو ميخواهي،مي نگري
آرزوهاي من!!!
كاش يه كلبه چوبي داشتم توي يه دهكده پرت شمالي ،جايي كه همه جا سبز سبز بود و هميشه بارون.
يه عالمه كتاب داشتم و يه چراغ نفتي ،غذام شير بود و نون.سكوت بود و دوري از انسانها.
كاش شبانه روز 30 ساعت بود.
كاش يه شال گردني آبي آسموني داشتم.
كاش يه آدم معمولي بودم و هيچ مشغله فكري و كاري نداشتم.
كاش اين اينترنت اعتياد آور وجود نداشت
كاش مردم همه با هم مهربون بودند
كاش پشت كلمات رو ميديدم
كاش يه سياستمدار كثيف نباشم
كاش هميشه من بودم، مطمئن از اينكه هميشه هستم.
كاش فراموشكار بودم
كاش سيب زميني بودم خالي از احساس.
كاش يه بوته سبز بودم توي يه جنگل سبز شمالي (مثل جنگل كتالم)ديگه زندگي انساني واسم مهم نبود
ديگه هيچ چيز مهم نبود.
كاش جز انسان هاي اوليه بودم ،مطمئنا اون موقع انسان ها به نا مهربوني الان نبودند ،ارزش اينو داشت كه شب گرسنه بخوابي توي غار ولي مهربون باشيد با همديگه.
حوصله هيچ كدوم از اين لعنتي هارو ندارم كار، درس ،زندگي....يه مشت كلمه يه عالمه تكرار.
كاش يه حلزون بودم ديگه هيچ عجله اي واسه هيچ چيز نداشتم،چون چيزي مهم نبود.
كاش ميشد خوابيد و هچ وقت بيدار نشد يه سكوت ابدي يه آرامش مطلق.
كاش يه تكه سنگ بودم ته يه رودخونه ،هيچ كس كاري به كارم نداشت منم كاري به كسي نداشتم.
كاش يه قطره بارون بودم كه با باريدنم دل يه پيرمرد صحرا نشين شاد بشه.
كاش امروز آخرين روزي باشه كه اين همه تكرار رو مي بينم.
كاش من وجود نداشتم
كاش.................

به يك نفر نويسنده باحال كه در نوشتن اين وبلاگ مرا ياري كند نيازمنديم
متقاضيان ميتوانند يك نوشته باحال خود را در هر زمينه كه دوست دارند براي من بفرستند
در صورتي كه از متنشان خوشمان آمد در اين وبلاگ ناچيز شريكشان ميكنيم.
بشتابيد و فرصت را از دست ندهيد !
همايش عالــــــــــــــي عالــــــــــي
برگزار شد .سخت بود ولي همه چيز طبق برنامه بود.
عوضش چيزي از من نمونده ، دو روز از زندگي ميخوام مرخصي بگيرم
از خستگـــــــــــــــــــــي...................................
اگه شما ميفهميديد گوشت هايي كه سلف سرويس دانشگاه شما استفاده مي كرده(در طول دو سال)
همگي دو سال از تاريخ انقضاء شون گذشته و همه اون ها قارچ داشتند و شما هر روز از اين گوشت ها ميل فرموده بوديد چه عكس العملي
نشان ميداديد.(سازمان بازرسي بر مواد غذايي شاخش در اومده بود !!! كه ما هنوز چطور زنده هستيم؟)
1-تمام شيشه هاي سلف را ميشكستيد.
2-وصيت خود را در چهار صفحه A4مينوشتيد .(به فرمت يوني كد عليه رحمه)
3-فردا چهارشنبه در دانشگاه تحصن ميكرديد.(مسخره ترين كاري كه ميشود كرد به نظر خودم چون با صحبت مسئولين سر و ته قضيه به هم مي آيد)
4-خدا را بسيار شكر ميكرديد كه در غذاي شما پودر نظافت يا مرگ موش نبود،گوشت فاسد كه چيزي نيست.
5-بر عليه رئيس دانشگاه شكايت ميكرديد .(كاري كه كسي جراتشو نداره)
6-هر چي بد و بيراه بلد بوديد نثار بچه هاي شوراي صنفي ميكرديد.(با اين نظارتشون خوبه حالا بعد از دو سال فهميدند كه گوشت ها فاسده)
7-خوشحال ميشديد چون بدن شما به گوشت فاسد عادت كرده و در صورت بروز جنگ يا هر بلاياي طبيعي شما هر چيزي را ميتوانيد بخوريد.
8-كار خاصي انجام نميداديد چون شما در ايران زندگي ميكنيد و هر بلايي كه به سرمان مي آيد لطف بالاتري ها است حتي نفس كشيدن!
9-از فردا غذاي خونه رو با خودتون ميبرديد
10-از فردا روزه ميگرفتيد.
11-خيلي ناراحت نميشديد چون سه سال و نيم از اين غذا ميل فرموده ايد يكي دو ترم ديگه فرقي به حال شما نداره.
12-دعا ميكرديد تا 10 سال ديگه كه زبونم لال سرطان روده ميگيريد درمان اين مرض كشف بشه!
و اما چون هميشه كارهاي عاشقانه!
13-ميرفتيد پيش عشقتون(همون كه تركتون كرده) و ميگفتيد ببين عزيزم من با اين غذاي سلف دو روز بيشتر زنده نيستم بيا اين دو روز رو پيش هم باشيم.
14-ميرفتيد پيش عشقتون(همون كه تازگي عاشقش شديد)و ميگفتيد ببين عزيزم من چه قوي هستم كه ميتونم غذاي سلف رو تحمل كنم بيا عاشق هم باشيم.(چه ربطي داشت...خوب حرف هاي عاشق ها هيچ وقت ربطي نداره!!!)
15- ساير دلايل به دليل اينكه احساس ميكنم از غذاي سلف مسموم شدم باشه براي بعد.........
.........................................
ياوه امروز:««از گرسنگي مردن به از غذاي سلف خوردن»»(بابا ما هم شاعر بوديم و نمي دونستيم).
دعاي امروز:«« خدا سلام»»

در ضمن نويسندگان وبلاگ عمومي لطفا از من خبري در وبلاگ عمومي مطرح نكنند
ديدم امروز هيچ مطلبي زيباتر از نامه يكي از دوستان در مورد ديدارشون از سازمان حمايت از كودكان خياباني نيست.
ماجراي جمعه........

طي تماسي كه گرفتم براي ديدن از بچه ها و ديدن از كلاس هايشان بايد ساعت 10:30آنجا مي بودم بنابراين ساعت 8:30روز جمعه 23فروردين به سمت شوش حركت كردم و ساعت10:15 آنجا بودم كمي ترس داشتم.حتما مي دانيد اين مناطق از تهران مشكلات اجتماعي فراواني دارند و اعتياد مشكل اصلي اين مناطق هست و معتاديدين كاملا قابل تشخيصند.
بهر حال به راحتي مدرسه را پيدا كردم و وارد شدم. بچه ها در كلاس ها بودند, با لباس هاي مندرس و پاره.بعضي از آنها در كلاس ها بند نمي شدند و به شيطنت مي پرداختند.بالاخره زنگ تفريح خورد و همه به حياط رفتند.واقعا نمي توانم رفتار پدرانه و مادرانه معلمان اين انجمن با بچه ها را بيان كنم.رفتاري كه مطمئنا اين بچه ها قبلا در بر خورد با افراد جامعه تجربه نكرده بودند.حتما مي دانيد كه رفتار اكثر مردم با اين بچه ها يا از روي ترحم هست و يا بطور كلي با رفتاري زننده آنها را طرد مي كنند.
معلمان اين انجمن همراه بچه ها به بازي در حياط مشغول بودند و آنها را همراهي ميكردند و بچه ها هم از ته دل شاد بودند.
بالاخره فرصتي دست داد كه من و چند خبرنگار و دانشجوي ديگر گفتگويي با آقاي حسني مديريت اين انجمن انجام دهيم.
ايشان ابتدا چگونگي تشكيل اين انجمن را توضيح دادند و تشكيل اين سازمان را يكي از پروژه هاي سازمان حمايت از حقوق كودكان بيان كردند و گفتند تمام اين مجموعه با كمك هاي مردمي اداره ميشود و آنها حتي يك ريال هم از دولت كمك نگرفته اند و تمايل چنين كاري را هم ندارند.
قسمت هاي ديگر از صحبت هاي آقاي حسني:
تعداد داوطلبين در ابتدا 6 نفر بود و تعداد بچه ها 20 نفر ولي هم اكنون 50 داوطلب با حضور مستمر دارند و بيش از 300 كودك تحت حمايت.
هدف آينده اين سازمان گسترش اين طرح در شهرستان هاي كشور هست و همچنين در هفته هاي آينده كارگاه حرفه آموزي براي اين كودكان در خانه كودك كه در همان منطقه شوش است شروع بكار ميكند.
آقاي حسني حرفهاي زيبايي مي زدند و تمام دوستان حاضر تحت تاثير قرار گرفته بودند. بعد از اتمام صحبتهاي ايشان به سمت خانه كودك حركت كرديم.خانه اي كوچك با بافتي قديمي بود.با آنكه خانه محقري بود ولي صفا و صميميت را با تمام وجود حس مي كردي.
يكي از همين بچه ها در اين خانه بود و از ما استقبال گرمي كرد.به اعتماد به نفسش توي دلم آفرين گفتم. آقاي حسني در اين باره تعريف كردند كه چند وقت پيش اين بچه ها با خانم بناساز كه يكي از مسئولين فعال اين انجمن هستند در ميدان ونك بودند و خانم بناساز به آنها گفت كه بچه ها حالا خاله سوسكه را بازي كنيم كه اين بچه ها با اعتماد به نفس كامل در آن مكان به اجراي نمايش پرداختند و مردم هم جمع شده بودند و تماشا مي كردند و در واقع تحسينشان ميكردند.

بالا خره حدود ساعت 3 بود كه از خانه خارج شدم و خاطره زيبايي برايم باقي ماند.لذت اين گونه خاطره ها را هركسي خودش بايد تجربه كنه تا بفهمه من چي ميگم.
ولي در آخر چند نكته:
اول اينكه اين سازمان به روانشناس,مددكار,پزشك و تخصص هايي از اين قبيل نياز بسيار دارد.
دوم اينكه من خيلي تمايل داشتم كه عكس تهيه كنم ولي مديريت سازمان گفت شايد اين كار شما از نظر روانشناسي روي بچه ها تاثير بد بگذاره و من صرف نظر كردم.
سوم اينكه من خبري در اين زمينه را ديروز به باشگاه خبرنگاران جوان كه عضوش هستم دادم و خبر با درجه يك تائيد و روي سايت باشگاه رفت.
چهارم اينكه...........
اگر حرف ديگه اي مونده باشه(كه مطمئنا مانده)و يادم آمد مينويسم.
اگر سوالي هست,مطرح كنيد شايد تونستم جواب بدم.
شادباشيد
...................................................
دوستان خوبي كه مايلند به اين سازمان كمك كنند ميتوانند سئوالات خود را به آدرس گروه ياهو بفرستند.
دوست خوبم ندا هم مطلب بسيار زيبايي در مورد سالخوردگان خياباني نوشته اونو هم حتما بخوانيد.
آيــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــه زيبارا هم ببينيد.لعنت به جنگ))))))))))))))))
مرتضي نگاهي هم مطلبي دارند در مورد فلسطين.
آخه كدوم آدم عاقلي از كلاسش ميگذره و مياد وبلاگ بنويسه؟
ولي گفتيم وبلاگ نوشتن توي صبح الطلوع رو هم تجربه كنيم بد نيست!
البته زياد نمينويسم.
بقيشو شب مينويسم.
فقط اگه مي خواهيد ياوه سراي اين سرا را ببينيد اينجارو ببينيد.(چقدر دستور زبان فارسي !!!!)
لـــــــــــــــــــعـــــــــــــــــنـــــــــــــــت به تمام آدم كش هاي كثيف
لعنت به تمام جنگ افروزهاي پست
لعنت به همه نژاد پرست هاي كثيف
خدايا مگه اون بچه دو ساله چه گناهي كرده بود كه بايد اينجوري كشته بشه
خدايا يه كم با مردم فلسطين مهربون تر باش

خدايا يه كم مهربون تر باش ))))))))))))))))))))))
از شنبه شروع خواهم كرد !
ليك تصميمان بر آن شد كه در اين آخر هفته ميمون
نظري افكنيم اندر كتب درسي از بهر رضاي خدا و خلق خدا.
ليكن اندر صباح پنجشنبه بيست و دويم فروردين سنه يكهزار و هشتاد و يك خورشيدي
اين شعر شيخ اجل را از صميم قلب ادراك فرموديم كه:
خواب نوشين بامداد رحيل
باز دارد پياده را ز سبيل
بدين جهت مجبور گشتيم كه هنگام شيو _shave_ كردن عارض مبارك ، همي تناول كنيم صبحانه را.
زان پس يادمان آمد كه قراري داريم با آن خزانه دار معظم شركت المباركه از براي دريافت ريالي ناچيز(تا ما باشيم كارت اعتباري را گم نكنيم و از آن بدتر تنبلي مان مانع ابتياع كارت جديد نشود)
قرارمان 10 بود اندر كاروانسراي شهر(ترمينال)
القصه ديدمش آن ماه تابناك رفاقت را، از بابت رويت روي مبارك شادان و مسرور ، خدا را بس شاكر كه بي تاخير به او رسيدم.
پس از انجام امور ماليه اورا مشايعت كرده و دعاي خيرم را (الهي به اين زودي ها بر نگردي)بدرقه راهش.ليكن دعايم تا اين لحظه مستجاب گشته.
آه هوايي بس رمانتيك(ابر و مه و باران)بر چهره شهر عارض گشته بود ،تصميمان بر آن بود كه بر آن خلد برين شهرمان نظري افكنيم ،موضعي خوش و خرم و درختان دلكش و در هم ،گفتي خرده مينا بر خاكش ريخته و عقد ثريا از تاكش آويخته.
قرارمان 10:30 بود به وقت گرينويچ اندر آن روضه رضوان با آن رفيق شفيق ،آن با حال با وفا ،آن دوست ازلي ،آن ملبس به شلوار لي
آن سلطان شور و شوق آن معاند تخم مرغ ،آن صاحب جمال ،آن رهرو راه راست ،آكل خيار و ماست(در زمان سعدي سالاد فصل هنوز اختراع نشده بود)
القصه پس ار مصافحه روان گشتيم اندر باغ و بس فرخ خيال.
باغ لبريز از عطر گل و جمعيت عشاق.
شكمان افتاد كه اينجا باغ ارم است يا عشاقستان قوام.
با رويت اين جمعيت دلداده دعايي نموديم اين چنين
حفظه الله امثالهم و اعوانهم و اذنابهم.
و باز خدا را شاكر شدم كه با احمد شيرين سخن نيستم تا گلايه كند كه چرا با من سبيل كلفت آمده.
القصه با آن يار شفيق از هر دري گفتمان كرديم از ويندوز XP گرفته تا مكتب اگزيستانسياليسم و اصالت وجودي.
ليكن به دليل ذيغ وقت و كارهاي معوقه الباقي داستان را به فرمت زيپ بيان ميكنم.
در صباح روز پنج شنبه درس بي درس.
عصر نيز به كلاس مطربي رفته ، گام سل ماژور آموخته .
اين جمعه زيبا و باراني را نيز به سلول هاي خاكستري مغز مبارك اندكي استراحت داديم.
القصه اگر شما پشت گوشتان را ديديد ما هم به همان اندازه روي كتب درسي را.
و باز با خود همي نجوا كردم از شنبه شروع خواهم كرد.
ايزد يكتا عاقبتمان را به خير كند.
...........................................................................
ياوه امروز:««چه لذت بخش است لحظه هايي از زندگي ميان خواب و بيداري»»
دعاي امروز«« خدايا معذرت ميخوام»»
پاپا جون كليد ماشين رو ميدي ، با يلدا قرار دارم ، از رنگ ماشين من خوشش نميا د.
جردن ساعت 11 صبح
سلام عزيزم
ـ سلام عزيزم ،بليط رو ok كردي واسه سه شنبه؟
عزيزم نميدونم با ايران اير بريم يا طيران الخليج؟
ـ اه.... من با هواپيماهاي شركت هاي ايراني پرواز نميكنم.
باشه عزيزم با طيران الخليج ok ميكنم .
كجا بريم واسه ناهار ، سورنتو خوبه؟
ـ اه... ميدوني كه من از اينجا هاي بيكلاس خوشم نمياد ، بريم برج سپيد.
يه ساعت بعد توي خونه:
پاپا پسر آقاي روحاني يه ويلاي جديد خريده توي نمك آبرود ، فقط 150 تومن ،من از اين ويلاي رامسر خسته شدم.
يه ربع بعد
پاپا يه سيستم صوتي جديد سوني ديدم واسه ماشينم فقط 6 تومنه ،چك ش رو واسم مينويسي پاپا جون.
ويلاي شمال:
اه.. باز رفتيد از اين آشغال ها گرفتيد ، صد بار گفتم اگه ويسكي ميگيريد مارك red shell بگيريد،پولش مهم نيست،
راستي احمد اين چك سفيد امضارو بگير برو با اين استاد رياضي مهندسي صحبت كن يه جوري راضيش كن نمره منو بده.
فردا توي خونه:
پاپا جون پاساژ افسريه رو بفروشيم ،من يه خونه ديدم طرفاي قيطريه ،البته كوچولوه ،حدوداي 1500 متر،ولي فكر كنم واسه الان من كافيه.
4 شنبه شهرك تفريحي نانت - فرانسه ـ هتل دذيقه
عزيزم تازگي ها چقدر غذاي اينجا افتضاح شده ،دفعه پيش صدف ها بهتر پخته شده بود،
ديگه به اين هتل نمي يايم.
2 ساعت بعد كنار ساحل:
عزيزم سواحل اينجا خيلي قشنگه
ـ نه قشنگ تر از سواحل لارناكاي قبرس
عزيزم اگه تونستي منو بگيري
- وايسا انقدر تند ندو
آخ.....
ـچي شد زمين خوردي
ـپاشو پاشوپاشو....
ـپاشو ديگـــــــه تلفن باهات كار داره
ها ......چي شده كو ساحل صدف دريا يلدا
ـ زده به سرت هذيون ميگي،پاشو خواب ميديدي ،تلفن با تو كار داره ،احمد دوستته.
آهان باشه
بله
ـ سلام مهدي
سلام آخه كسي اين موقع صبح زنگ ميزنه
ـ ساعتو ديدي 12 ظهره.
ـ مسخره چرا كلاس نيومدي
به خاطر اين وبلاگ لعنتي تا 3 بيدار بودم
ـ چند تا خبر دارم واست
ـ اول اين يارو طلبكاره صبح اومده بود شركت خيلي هم عصباني بود
ـ دوم اينكه نمرات رياضي مهندسي اومده
خوب من چند شدم
ـ چهار -4-
چهار از چهار؟
ـ نه خير آقا از 20
آخ كه مشروط شدم.
ـ در ضمن يادم رفت واسه هفته آينده برات ژتون غذا بگيرم مجبوري گرسنگي بكشي يا اينكه توي بوفه نيم رو بخوري
واقعا خيلي ممنون از لطف تون.
ـ راستي يه خبر بد ديگه
شتــرق.........(گوشي رو گذاشتم)
مسخره صبح اول صبح فقط خبر بد داره ،مردم رفيق دارند ما هم رفيق داريم.
سلام بابا
ـ سلام و زهر مار چه خبره تا اين موقع ميخوابي مگه تو كارو زندگي نداري
آه...كاش پاپا بودي
ـچــــــي
هيچي هيچي با خودم بودم!
...................................................................................
نطق خارج از دستور
1- ظاهرا آدرس سازمان حمايت از كودكان خياباني تغيير كرده

آدرس محل تشكيل كلاس ها عوض شده(در همان منطقه هست ولي در فرهنگسرا نيست)
آدرس جديد(تشكيل كلاس ها در روز جمعه):
ميدان راه آهن-خيابان شوش-ميدان شهيد هرندي-خيابان هرندي-مدرسه شهيد محمد منتظري
بقيه ايام هفته به اين آدرس افراد مي توانند سر بزنند:
ميدان راه آهن-خيابان شوش-ميدان شهيد هرندي-خيابان اديب-كوچه شهيد احمد مرادي-كوچه شهيد فيضي-پلاك84-خانه كودك
شماره تماس: 5890007
2- آقا يكي از دوست هاي من يه وبلاگ راه انداخته كه خبرنامه طنز پنجمين كنفرانس دانشجويي مهندسي برغ ايرانه برقي ها و كامپيوتري ها حتما بخونند.
...................................................
ياوه امروز :««فلسفه بخوانيد شايد روزي براي توجيه اشتباهتان از آن استفاده كنيد»»
دعاي امروز:«« خدا به خدا ما خيلي چاكريم»»(سر خدا هم ميخواي كلاه بگذاري)
جوات باش اروپايي فكر كن !
امروز (و روزهاي قبل)چند تا وبلاگ خوندم حسابي آنتي جوات (با كلاس)بودند.
باز يه چندتا وبلاگ رو خوندم كه تمام مطالب وبلاگ نويس هاي آنتي جواتو تائيد كرده بودند.
از اونجا كه ديدم هيچ كس نيست از اين جوات ها حمايت كنه گفتم كه من اين مسئوليت خطير رو به
عهده بگيرم .البته من نه ادعاي جواتيسمم ميشه نه ادعا ي هاي كلاسيم. (فقط يه كم ادعاي داستان نويسي دارم)
اينو هم بگم كه هيچ كدوم رو هم تكذيب يا تائيد نميكنم چون معتقد هستم هر كس دنيارو از پنجره ديد خودش اونجور كه دلش ميخواهد ميبينه ، كسي هم حق نداره بگه كه اشتباه ميبينه.

اما داستان من در مورد آنتي جوات ها(من در اين داستان قصد توهين و يا اشاره به شخص خاصي رو ندارم.مترجم..چيز... ببخشيد...نويسنده).
ميني بوس از شهرك اكباتان حركت كرد.
بوي ادكلن و ساير لوازم آرايشي با هم مخلوط شده بود.
تقريبا تمام صندلي ها پر بود .
روي صندلي اول كنار در دختري بود حدود 22 ساله لباش حسابي قرمز بود و حدود نيم كيلو لوازم آرايش مصرف كرده بود با شلوار جيني كه انگار مايع سفيد كننده روش ريخته بود چون لكه هاي سفيد بزرگي روش بود.(دخترك با كلاس قصه ما)
پشت سرش يه پسر نشسته بود حدوداي 20 سال داشت ، موهاشو تن تني زده بود و ريش پروفسوري داشت البته سبيلي در صورتش مشاهده نميشد.(يه كمي شبيه من.نويسنده)
پشت سر اون يه زن چادري بود كه داشت از پنجره بيرون رو نگاه ميكرد، انگار به اين فكر ميكرد كه نكنه يادش رفته زير غذارو كم كنه.
آخر ميني بوس يه تعداد پسر بودند كه ظاهرا دبيرستاني بودند.
ساير مسافرها شامل يه پسر عينكي(ظاهرا دانشجو) كه داشت كتاب Windows XPرو ميخوند
سه تا مرد بزرگ كه قيافشون به اين لوطي ها شبيه بود يكيشون هم يه سبيل وحشتناك داشت.
و دو تا دختر حدوداي 17 ساله.
و راننده ميني بوس هم كه معلوم بود جوونياش از اين بزن بهادر هايي بوده كه روزي 4 بار دعوا ميكرده،يه خال كوبي بزرگي هم پشت دستش بود.
توي اولين ايستگاه بعد از اكباتان چند نفر سوار شدند .
آخرين نفري كه سوار شد يه پيرمرد افغاني بود با يك گوني سفيد.
پيرمرد همونجا كنار در ، جلوي دختر ايستاد.
ميني بوس حركت كرد.
هنوز چند متري حركت نكرده بود كه يه دفعه دختره با صداي بلند گفت:
گمشو مرتيكه بيشعور!
راننده تا اينو شنيد ترمز كرد.
از ميني بوس پريد پايين،در مسافر هارو باز كردو پيرمرد افغاني رو
از ميني بوس انداخت پايين.
ـ مرتيكه .......فلان فلان شده (به دلايل بهداشتي سانسور ميشود)و شترق گذاشت زير گوش پيرمرد.
اون سه تا مرده هم كه ادعاي مرامو و معرفت و لوطي گريشون ميشد از ميني بوس پياده شدند و
يه چند تا مشت و لگد نثار اون مرد افغاني كردند.
بعد هم گونيشو پرت كردند بيرون و همگي سوار شدند .
ميني بوس حركت كرد.
راننده گفت :هر چي به اين عوضي ها رو بديم پر رو تر ميشن.
مرتيكه عوضي توي روز روشن ميخواد به ناموس آدم..يكي از اون مسافرهايي كه در گوشماليه مرد افغاني راننده رو همرايي كرده بود گفت:
آقا بايد پدر همشون رو درآورد ، گورشون رو هم گم نميكنند،تقصير ماست كه اينارو راه داديم.
راننده سرشو به طرف اون دختر بر گردوند و گفت :
آبجي حالا اين مرتيكه چيكار كرد.
دخترك با ناز و ادا گفت:
مرتيكه بي شعوره عوضي دستشو كرد توي دماغش ، حالم بد شدمرتيكه جوات.
............................................................................................
ياوه امروز:««زندگي را بيش از حد جدي نگيريد ،هرگز از آن زنده به در نخواهيد رفت»»
دعاي امروز:««خدايا ممنونم ازت كه پروكسي رو برداشتي»»
لعنت به سگ هاي جنگ !
تلويزيونو روشن ميكنم:
ـ سربازان اسرائيلي به آمبولانس ها نيز شليك كردند به گزارش خبرگزاريه.......
ميرم سراغ روزنامه (كاري كه خيلي كم انجام ميدهم)
ـ در پي عمليات شهادت طلبانه يك فليسطيني ، 50 اسرائيلي كشته وزخمي شدند.
ميآم ايميل هامو چك كنم ، توي گروه بلاگر ها :
ـ يكي ميگه اين جوان احساساتي تروريسته كه به خودش بمب ميبنده و 20 نفرو ميكشه.
ـ يكي ميگه توي روشنفكر احمق ، هيچي نميفهمي همه اسرائيلي هارو بايد كشت.
من اين وسط با اين عقل كمم موندم.نه.... صبر كن يه كم فكر كنم ببينم به نظرم كدوم درست ميگن؟؟؟
اسرائيلي ها آدم هاي بي دفاع رو ميكشند....خوب...
م م م م........
خوب اون جون فليسطيني هم آدم هاي بيگناه رو ميكشه.....
خوب اين كه نشد.
بزار ببينم اين وسط كي سود ميكنه؟؟؟
اون بچه 12 ساله فليسطيني كه با پدرش كشته شد مطمئنا هيچ منفعتي گيرش نميآد از اين همه كشتار...خوب.....
م م م م ......
خوب... اون بچه 8 ساله اسرائيلي هم كه با پدر و مادرش توي اتوبوس بودند و يه دفعه جزغاله شد هم فكر نكنم چيزي گيرش بياد از اين جنگ.
پس همه اين دعواها سر چيه؟؟؟
چه كساني از اين كشتار و جنگ سود ميبرند؟؟؟
يه مشت سياستمدار كثــــــيــــــف.
نه فقط از اون وري ها بلكه از هر دو طرف.
يه مشت آدم پست كه جون انسانها واسشون مهم نيست حالا ميخواد اسرائيلي باشه ميخواد فلسطيني باشه ميخواد پير باشه يا جوون.
مهم اينه كه هميشه تو دنيا جنگ باشه.
مهم اينه كه هميشه مردم(اسرائيلي ها با فلسطيني ها ـ عراقي ها با ايراني ها ـ مذهبي ها با غير مذهبي ها ـمسلمون ها با غير مسلمون ها )از هم متنفر باشند.
مهم اينه كه بين مردم دنيا تفرقه باشه مبادا يه وقت متحد بشوند بر عليه ظلم و بي عدالتي.
مهم اينه كه سود خريد و فروش اسلحه زياد باشه ، زندگي انسان ها چه ارزشي داره.
مهم اينه .....
نميدونم هيچ وقت كسي فكر نكرده به اينكه ممكنه همه اين ها يه بازي كثيف باشه.
خوب.. اشكالي نداره من خودم تنها فكر ميكنم.
شايد همه اين كشتارها يه بازي كثيف باشه بين سياستمدارهاي دو طرف ،شايد همه ما سر كار هستيم ،شايد پشت پرده خبر ديگه اي باشه ،
ميدونم كه زندگي آدم ها واسه هيچكدوم از اين سگ هاي جنگ ارزشي نداره ، حالا 100000 نفر هم از دو طرف كشته بشوند ، مگه چي ميشه ، مهم اينه كه اينها 100000 ميليارد دلار سود عايدشون بشه ، براي اين ها قدرت مهمه ،نه اشك كودك 3 ساله اي كه پدر و مادرشو توي حمله هوايي(يا حمله شهادت طلبانه)از دست داده.
اين سگ هاي جنگ(از هر دو طرف) تا موقعي كه ميتونند از احساسات ما مردم عادي استفاده كنند ،پيروز هستند.
اين خوك هاي كثيف (از هر دو طرف)تا موقعي كه مي تونند با تبليغات احساس تنفر رو نسبت به طرف مقابل در ما بوجود بياورند پيروز هستند.
اين آشغال ها (از هر دو طرف) تا موقعي كه با تبليغات كاري ميكنند كه ما بگيم بايد همه اسرائيلي هارو كشت و اون ها هم بگن بايد همه فلسطيني هارو كشت پيروز هستند.
و تا موقعي كه اين سه شعار«« جنگ صلح است....آزادي بردگي است....ناداني توانايي است»» اصول زندگي هر انسان زميني رو تشكيل بده (چه به طور مستقيم و يا غير مستقيم) انسانها آرامش را تجربه نخواهند كرد.
پس لعــنـــت به همه ســــگ هـــــاي جنـــــگ
...........................................................................
نطق پيش از دستور
1- دوستان ما يه گروه راه انداختيم براي حمايت از كودكان خياباني و اولين كاري رو هم كه ميخواهيم انجام بدهيم راه اندازي يه وب سايت است براي سازمان هايي كه به صورت داوطلبانه به اين كودكان كمك ميكنند.
يكي از اين سازمان ها كه در تهران فعاليت دارد انجمن حمايت از كودكان كار و خيابان ميباشد.
البته اين انجمن غير دولتيه و تمام كساني كه اونجا فعاليت ميكنند صد در صد به صورت داوطلبانه هستند.

نشاني هاي مربوط به اين سازمان:
آدرس انجمن حمايت از حقوق كودكان:خيابان خرمشهر،خيابان شهيد عربعلي،كوچه دهم،شماره 26،زيرزمين غربي
محل تشكيل كلاس براي اين كودكان روزهاي جمعه از ساعت 9تا12 به نشاني خيابان شوش،ميدان شهيد هرندي(ميدان غاز) به طرف مولوي،كتابخانه و فرهنگسراي خواجوي كرماني است.
كه البته يه شماره حساب هم دارند براي كساني كه ميخواهند كمك مالي بكنند.
شماره حساب 4277 بانك ملي شعبه اسكان-انجمن حمايت از حقوق كودكان-پروژه حمايت از كودكان كار و خيابان.
البته به جز كمك مالي و راه اندازي وب سايت اين سازمان به تخصص ها و افراد ديگه اي هم نياز مبرم داره كه اين هارو توي كلوب ياهو مطرح ميكنيم.
اگه مايليد كه عضو اين گروه بشويد من توي همين صفحه سمت چپ يه قسمت واسه اين كار درست كردم.
2-به دليل پر حرفي ديگه چيزي نميگم و به همين دليل ديگه الان مطلب نمينويسم از اين رو به خاطر اينكه ديگه مطلب نميخوام بنويسم...آخ ...چرا لنگه دمپايي پرت ميكنيد باشه بابا رفتم.
راستي ...شوخي كردم...
..................................................................................................
ياوه امروز:««دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس»»(ببخشيد اين روزا من زياد حافظ ميخونم)
دعاي امروز:««خدايا همه افرادي رو كه باعث جنگ ميشن از روي زمين نيست كن...آمين»»


يه استاد داريم اينجوريه
امروز اولين روز سال تحصيلي 81 بود واسم خيلي سخت بود
كه ساعت 8 سر كلاس باشم ، گفتم كلاس ياد استاد ابزار دقيق افتادم كلاسش خيلي باحاله ، آدم اصلا خسته نميشه چون از همه چيز حرف ميزنه جز درس فقط شانس آورديم امتحانش open book .
نمونه اي از كلاس اين استاد محترم:
خوب بچه ها امروز سنسور Hygrometer (رطوبت سنج)رو معرفي ميكنيم.
اصول اين سنسور مانند موي انسان است يعني با تغيير رطوبت ،تغيير طول ميدهد.
گفتم مو ياد يه چيزي افتادم
اون موقع ها قبل از انقلاب هيپي ها موهاشون خيلي بلند بود،البته بعضي هاشون تحصيلكرده بودند و كتاب هم مي خوندند.
من پسرم از بس كتاب خونده چشماش آستيگ مات شده.
شطرنج واسه زندگي انسان خوبه، باعث ميشه آدم قبل از كار هاش يه كم فكر كنه تا تو زندگي كيش و مات نشه.
راستي بچه ها كي توي عيد رفته كيش؟
ـ استاد ما
آره كيش خيلي ساحل قشنگي داره ولي حيف كه رفتن به كيش زياد پول ميخواد.
بچه ها هيچ وقت براي پول كار نكنيد ،براي علاقه و عشقتون كاري رو انجام بدهيد.
پدر عشق بسوزه به هر دانشجويي ميگم چرا درس نخوندي و مشروط (مش شوت)شدي ميگه استاد عاشقم.
دانشجو هم دانشجوهاي قديم،اون موقع دانشجوها كه مثل شما نبودند،خيلي بهتر از كله شون استفاده ميكردند.
آره بچه ها كله پاچه هم غذاي لذيذيه ،مخصوصا براي رشد سلول هاي مغزيه شما خيلي لازمه
(يكي از بچه هاي خر خون كلاس)
ـ استاد ادامه درس رو نميگيد؟
استاد : چرا عزيزم.
بله، يكي از كاربردهاي اين سنسور در هواپيما ميباشد.
آره گفتم هواپيما يادم به حادثه خرم آباد افتاد
(يكي از بچه ها)
ـ استاد ميگن جريان سياسي بوده.
آره ممكنه سياسي بوده باشه ولي سياست هميشه چيز كثيفيه.
اسلام خيلي به نظافت تاكيد كرده شما سعي كنيد كثيف نباشيد و روزي سه بار مسواك بزنيد.
روزي روزگاري سريال قشنگي بود و ...................
(يكي از بچه ها)
ـاستاد خسته نباشيد ساعت يازده و نيمه.
خوب بچه ها هفته ديگه امتحان ميدترم از فصل 1تا فصل n

فقط دعا كنيد كه اين استاد ما وبلاگ نخونه وگرنه «اگر بار گران بوديم و رفتيم» ميشه.
........................................................................................
ياوه امروز:«مستم كن آنچنان كه ندانم ز بيخودي ........ در عرصه خيـــــال كه آمد كدام رفت»
دعاي امروز:«خدايا ..........»(بقيشو تو دلم گفتم)

به دلايل عديده زير امروز وبلاگ نمينويسم !
1-عذاب وجدان ناشي از درس نخواندن در تعطيلات نوروز.
2-به خاطر همبستگي با مردم افغانستان.
3-آماده نكردن قطعاتي را كه بايد تمرين ميكردم.
4-ياد آوري استاد مهندسي پزشكي و درس مبارك.
5-وجود بحث هاي خاله زنكي در جريده عمومي بلاگ سيتي.
6-كوئيز روز يكشنبه.
7-تعريف كردن از من در ساير وبلاگ ها .(خودمان را گم فرموديم.....الــــو.....صداتون نمي آد.....)
8-جهت تماشاي فيلم Wolf
9-مرتب كردن جزيره شخصي ام در سواحل ماداگاسكار.(جزيره شخصي=اتاق مباركم)
10-به خاطر اينكه بعضي از ميهمانان يادشون رفته بود عيد تشريف فرما شوند.
11-آماده نكردن مطالب كلاس اينترنت.
12-ننوشتن گزارش آزمايشگاه كنترل خطي.
13-چون بوي بـــهار نارنــج مـــــــــســـــــــتــــــــــم كـــــــــــــرده.
14-چون داداش كوچيكم ميخواد بازي جديدشو روي كامپيوترم تست كنه.
15-چون سعدي ديشب به خوابم اومد و پس از كلي بد و بيراه ، فرمود:آبروي مارو بردي با اين نثر مسجع آبكيت.
و اما مثل هميشه دلايل كليشه اي
16-چون توي عشق شكست خوردم و فكر معشوقه ام نميزاره وبلاگ بنويسم.
17-چون عـــاشق شدم و فكر معشوقه ام نميزاره وبلاگ بنويسم.
18-ساير دلايل ........

قربون بچه گلم برم چقدر وبلاگ ننوشت !
.....................................................
ياوه امروز: «« خوشبختي دروني است نه بيروني ؛ از اين رو به آنچه هستيم بستگي دارد نه آنچه داريم.»»
دعاي امروز:«« خـــدايـــا يا تنبلي را از ما دور كن يا مارا از تنبلي.»»
از احوالات امروزمان
في اليوم اين خفيه نويس(بلاگر) حقير پس از رجعت از شركت المباركه
تصميمان بر آن شد كه اندكي سير و سلوك كنيم اندر شبكه تار عنكبوتي جهاني.
ليك از اقبال ناخوشمان كرديتمان به لقاء الله پيوسته و تمام شده بود ، همي خواستيم زانوي
غم را دو دستي در آغوش گيريم(نعوذ بالله)كه صداي تيليفون بطور هاتف غيبي مسموع شد.
ـسلام مهدي
سلام بر تو اي بزرگوار دوست، حسنك خوش سخن
ـ مهدي حوصله داري امروز بريم بيرون
پس از اندكي تامل به سبب مزاج نه چندان مناسب مالي خواستيم بگوييم نه كه دوست منورالفكرم فرمود
ـ مهمون من بريم كافي شاپ
دوست شفيقمان، آن برهان العقلا ، آن قطب الاقطاب طريقت و صفا را دو صد سلام و درود گفتيم از بابت اين دعوت خجسته اش،خداوندگار غريق رحمتش كند.
وعده ديدارمان 6 بود اندر قهوه شاپ هتل شرايتون سابق و هماي فعلي.
بيست و اندي دقيقه پس از 6 چهره مبارك و فرخنده دوست گرام را رويت فرموده پس از دو صد سلام و درود و تعريف و تمجيد ،از كمالات
اين ستاره آسمان دوستي و گوهر شب تاب رفاقت ، به درون طالار همي رهسپار گشتيم.
طالار طويل بود و در جانب آن از يمين و يسار ،ميز،و اندر پس هر ميز طايفه اي از رجال مكرم و طوايف مكرمه نسوان ، ليك در كثرت مثني.
دلداده و كاپوچينو نوش.
گويا رفيق شفيقم پس از مشاهده جماعت مثني آهي از صميم بطنش در امد و فرمود:
مرا باش كه با توي سبيل كلفت آمده ام.
از بهر دلداريش عرض كردم :
دوست آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد.
لبخندي همي بر چهره ميمونش ظاهر شد .
در گوشه اي از طالار جلوس كرديم اندر پس ميزي 4 گوش.
در كنارمان اسبابي بود پيانو نام، از آلات مستهجنه موسيقي،ليكن كسي نمينواختش (گمان بردم به سبب جلوگيري از كشيده شدن به فساد رعاياي محترمه)
پس از اطراق، گارسون نامي ليست اطعمه آورد كه در اين بلاد مــــــــ نو نامندش.
پس از رويت قيمت اقلام حالم دگرگون گشت ليك يزدان را بسيار سپاس گفتم كه از جانب دوستي صاحب كمالات دعوت گشته ام.
رويتي كرديم ساير ميزها را
در گوشه اي جماعتي بي خبر از دنيا از اهالي رپ و هوي و متاليكا، گويا از مريخ رجعت كرده بودند يا شايد ما اندكي جوات همي تشريف داشتيم .
در ان سو تر نيز جماعتي سر خوش گويا همي در ابرها سير ميكنند ، كنار معشوقه شان شير شكلات ميل ميفرمودند.
همه جماعات شيعي عجيب داشتند موبايل نام.
حديثي به خاطر آوردم از افلاطون كبير:
الموبايل و والموبايل و ما ادريك ما الموبايل؟
در حال اكل كردن كافه گلاسه مان بوديم كه آن مظهر كفايت،آن دوست با درايت ، آن دارنده اخلاق حليم، احمد طاعي
محكم لگدي نثار پاي مبارك كرد و فرمود:
اونجارو كتيبه كاتب با طرفش.
گردن مبارك را همي چرخانديم سوي يمين.
آري كتيبه كاتب پرس بود همان دخترك خبر گزاري دانشكده مان،همراه
يكي از اهالي بلاد رپ.ليكن من گمان بردم همراهش شخصي است بازمانده از عهد عتيق
يا غواص بحر عميق.
يحتمل كتيبه كاتب نيز ما را رويت كرده بود لاكن بر روي مبارك نياورد.
ما هر دو خوشحال از كشفمان در پوست خود همي نميگنجيديم گويا عروسي عمه مان بود يا اينكه عنصر 120 را مكتشف شده بوديم.
ليكن دستاورد بزرگي كسب كرده بوديم از براي مبارزه با راپرتهاي يوميه كتيبه كاتب.
القصه خوشحال و سر خوش به سوي منزل رجعت كرديم بس طربناك.(آنلي فور يو خانوم معلم)
چهارده فروردين سنه يك هزارو سيصد و هشتاد و يك خورشيدي.
...............................................................................
نطق خارج از دستور
1-از تمام سروراني كه از دروغ 13 ما(پرت شدن از كوه)ناراحت و يا خوشحال شدند كمال امتنان و تشكر را دارم و پس از سپاس فراوان گويم««بادمجون بم آفت نداره»».
2-آقا اين دروغ بعضي وقت ها هم خوبه ديروز كه براي من سبب اتفاق جالبي شد.
3-امروز هوا بسيار عا لــــــــي بود حسابي حال كردم بارون با بوي بهار نارنج واقعا يه تيكه از بهشت بود شايد هم بهتر از بهشت.(جهت اطلاع دوستاني كه شكوفه هاي شهركشان را به رخمان ميكشند.;) )
4-حسنك خان من كه اين همه ازت تعريف كردم بازم از اين كارها بكن ،جاي دوري نميره(ميره توي شكم دوستان)
5- ديگر عرضي نيست
..................................................................
ياوه امروز:«« خود را به لحاظ عاطفي به ديگران سپردن امري است مشكل،ولي تنها ماندن امري است ناممكن.»»
دعاي امروز:««خدايا يه كاري كن تو اين دو روز باقي مونده يه كم درس بخونم»»
سلام من از دوست هاي مهدي هستم
چون خود مهدي امروز از كوه پرت شد پائين و سه جاش شكسته ، من دارم تايپ ميكنم
خودش الان اينجا كناره من نشسته و ميگه تا چند روز نميتونه وبلاگ بنويسه
ضمنا ميگه وقتي ميرويد 13 به در مواظب خودتون هم باشيد.
ديشب خدا را در خواب ديدم
سلام خدا
ـ(لبخند)
چه عجب ما رو هم يادت بود
ـشايد بر عكس بوده
خدايا سرم خيلي درد ميكنه
ـخوب مي شي.
خدا چرا همه بلا هارو با هم نازل ميكني،مگه من چيكار كردم؟
ـ(لبخند)
به چي ميخندي خدا
ـبه تو
بايد هم بخندي
خدا نور تو كي مي تابه.
ـ هميشه ، تو چشاتو بستي.
من كه چيزي نديدم جز چند تا جرقه كه اون ها هم به طور مسخره اي خاموش شدند.
ـ چشاتو بيشتر باز كن.
خدا هنوز هم فكر ميكني آدم اشرف مخلوقاته؟
ـ ميتونه باشه اگه خودش بخواد.
خدا يه كم آرامش ميخوام،چيز زياديه؟
ـ لبخند
از اين همه فشار ، كثافت ، دروغ و بي عدالتي خسته شدم،له شدم.
ـ سعي كن عوضش كني
تو كمك ميكني؟
-يادته ميگفتي زندگي مادي و معنوي ،مكمل هم هستند؟
آره يادمه
ـ هنوز هم به اين فكر ميكني؟
آره ،خيلي زياد
ـ پس كمكت ميكنم.
خسته شدم
ـ فكر ميكني كه خسته شدي.
نميتونستي آدمارو يه جور ديگه درست كني ،حالا اگه برترين نميشدند طوري ميشد؟
ـ تو نمي فهمي ،پس حرف نزن.
به نظرت كارها درست ميشه؟
ـ خودت چي فكر ميكني؟
من فكرم ديگه كار نميكنه.
ـ درست ميشه بهتر از قبل.
اميدوارم
ـ اميدوار باش همين كافيه.
خدا هنوز دوستم داري؟
ـآره مثل هميشه.
خوشحالم
ـ لــــــبــــــخــــنــــــد.
....................................................
نطق پيش از دستور
1-آقا باور كنيد من نويسنده گلچين وبلاگ هاي فارسي نيستم.
2-پسر خاله يا شايد هم دختر خاله خوبم كه وبلاگ گلچين رو مينويسي
چي شده كه ديگه مطلب نمينويسي من با اون مطلب هاي توپت(چون اكثرش مال خودم بود) خيلي حال ميكردم
بازم بنويس.
3-به مباركي و ميمنت رئيس مجلس ما هم برگشت و همه چيز به
خوبي و خوشي تموم شد به همين مناسبت دفترنهاد مقام معظم بلاگر بزرگ(هودر)
اطلاعيه اي صادر كردند :
امت بلاگ پرور بلاگستان
بار ديگر شاهد آن بوديم كه طوطعه هاي
دشمنان بزرگ راه به جايي نبرد و با حضور بلاگرها
در صحنه مشت محكمي به دهان آميرزاي جنايتكار زديم.
به همين مناسبت در بلاگ سيتي يك هفته شادي عمومي
اعلام ميشود.(در ضمن هر كسي باز به هر دليلي قهر كرد تبعيدش ميكنيم به ماداگاسكار)
4-چند سال پيش توي يه همچين روزي يه عده همينجوري گفتند آري نميدونم اين ها هنوزم حاضرند بگن آري .(قلعه حيوانات )
5-به زودي يه نفر كه هم ونسان ونگوكه،هم بالاي ديوار ميره،هم اينكه روانشناسه(به اين يكي خيلي احتياج داريم تو بلاگ سيتي)،هم اينكه ابراهيم نبويه
قراره وبلاگ بنويسه.(يه باره بگو لئوناردو داوينچيه)
6-ظاهرا روزنامه كيهان(بعضي وقت ها هم مردم سالاري)بلاگ سيتي رو تو قيف كردند !كي ميتونه درش بياره؟
7-يه نفر كه خيلي با كلاسه(الان ميفهميد چرا)لينك منو به وبلاگش اضافه كرده ولي ««يك»» رو جا انداخته ،از اونجايي كه من ميخوام
نشون بدم كه دوگانگي شخصيتي ندارم لطفا يك عدد يك ناقابل رو هم اضافه كنند.
..............................................................................................................................
ياوه امروز:««هنوز هم سال جديده، يعني هميشه سال جديده نسبت به قبل ،پس سال نو مبارك»»
دعاي امروز:««خدايا كاش فردا بارون بياد»»