یاوه های عاشقانه یک من
اندر احوالات امروز و فردايمان و حتي فردا ترمان
همانا هنگام پگاه با تمأنينه بستر مبارك را به قصد كارهاي يوميه همي ترك كرديم.
پس از تناول مربا و چاي به سبك مردم سيبري ، خواستيم مكالمه اي داشته باشيم با آن يار شفيق
احمدك نامور.
راهي شديم به سوي آن اختراع گراهام بل اجنبي(كه جمعيت نسوان بدون آن نميتوانند لحظه اي را سپري كنند)
پس از بر داشتن گوشي و افشردن چندين دكمه منتظر شنيدن صداي خشن آن پسرك شيرين سخن بودم كه ناگهان
صداي زيباي دختركي را شنيدم.
لپهايم به سرخي گراييد و دست و پايم را همي گم فرمودم.
پيش خود گفتم احمدك چنين صداي زيبايي نداشت.
خوشحال و خندان بدان دخترك سلام و درودي فرستاديم ولي ندانستم كه چرا جوابم را نداد.
هر چه به وي ميگفتم او فقط يك جمله در پاسخم ميگفت
او مدام ميفرمود«« تلفن شما به دليل عدم پرداخت به موقع صورت حساب قطع شده است»»
القصه هر چه بدو گفتم اي خانم جان اندكي از شعر و ادب و احساس با من گفتمان كن ليكن براي او مرغ همان يك پا را داشت.
پيش خود گفتم شايد كه اين دخترك خوش سخن عاشقم شده چون حتي وقتي قطع ميكردم و دوباره شماره گيري ميفرمودم باز دوباره او با من هم صحبت ميشد ولي
نميدانم چرا از فرط عشق مدام همين يك جمله را ريپيد ميكرد.
القصه از دست اين دخترك عاشق پيشه نتوانستيم با دوستمان گپي بزنيم.
پس از آن ديداري داشتيم با حافظ .
ياد آن ايام بخير كه با وي در حافظيه از صبح تا شام گفتمان ميكرديم
من از آنجا وبلاگ مينوشتم و او هم چون با اين شبكه تار عنكبوتي نا آشنا بود همي اشعار عارفانه مي سرود.
بماند از اينكه خواستند در حافظيه با تجسس كيفمان آماري بدست آورند ولي زهي خيال باطل بود.
پس از آن سوي اكابر عاليه رهسپار گشتم و تا عصر مجبور به حضور در سر كلاس هاي ملاهاي متعدد نيز گرديدم.
پس از آن با عده اي از تلاميذ بي عمل تصميمان بر آن شد تا سوي آوردگاه ادوات الطباء و الدناتيس (نمايشگاه تجهيزات پزشكي و دندان پزشكي)
راهي شويم.
جملگي با آن اسب سفيد چهارپاي 6 سيلندر عازم گشتيم.
در آنجا هم يكي از ياران قديم را كه اكنون طبيبي حاذق گشته بود را ملاقات فرمده بس فرخ خيال گشتيم.
او حجره اي داشت از بهر توليد ادوات پزشكي و ليك به بنده نيز پيشنهاد مراودت و همكاري داد ما نيز پس از گذاشتن اندكي كلاس قول دادم تماسي با وي داشته باشم.
پس از آن در همان مكان نيز كليه و قرنيه و قلب و ريه و پانكراس خود را اهدا فرموديم تا پس از فوتمان(ايشالا پس از 120 سال نوري) ديگري را به كار آيد ، در اين زندگي كه به درد ما نخورد.
پس از رجعت نيز همي نزديك بود ريق رحمت را بدليل سرعت زياد سر بكشيم كه چنين نشد.


اي واي...............
ساعت 3:05 است ومن ساعت 3 با يه خانوم قر قرو قرار داشتم واسه اينكه براي امتحان هفته آينده با هم درس بخونيم و بين وبلاگ ننوشتن و تحمل نق نق هاي اون وبلاگ ننوشتن را ترجيح ميدهم بقيه مطالب باشه واسه بعد
پايان وبلاگ نويسي امروز از مركز اينترنت دانشكدمون اينا.....
تا يه شنبه كه باز ميآم خدا نگهدار
مسواك يادتون نره
(چقدر خوشمزه شديم امروزا)