یاوه های عاشقانه یک من
امروز يه نفرو ناراحت كردم
حالا كه نميتونم براي معذرت خواهي شعر بگم
عوضش اين داستانو واسه اون ميگم.
پسرك پس از هفت روز و هفت شب به كوه هفتم رسيده بود،
و مي دونست كه چشمه مهرباني بالاي اين كوه.
با وجود اين همه سختي ولي آخر به كوه هفتم رسيده بود.
هفت تا جادوگر كچل رو پشت سر گذاشته بود،
با وجود اينكه همه اونا آدرس اشتباه داده بودند ولي پسرك
به كوه هفتم رسيده بود.
چند قدم ديگه بيشتر تا چشمه مهربوني نمانده بود.
پسرك يه كم خاطرات سفرشو مرور كرد.
يه بار يه كرم شب تاب رو با ستاره شمالي عوضي گرفته بوده و اين باعث شده بود كه از چشمه مهربوني دور بشه.
يه بار هم يه مورچه بالدار رفته بوده توي چشاش و اين باعث شده بود كه هيچ جارو نبينه و از چشمه مهربوني دور بشه.
اون جيرجيرك شل هم يه بار با سروصداش باعث شده بود پسرك راه رو گم كنه.
اون غورباغه بي دم رو كه ديگه نگو...
يه روز هم يه طاووس كاهي باعث شد كه پسرك راهشو ادامه نده باز خدارو شكر كه نسيم صبا باعث شد كه پسرك بفهمه طاووس كاهيه.
بعضي وقت ها هم صداي وز وز پشه هارو با صداي شرشر رودخونه اشتباه ميگرفت،آخه طفلكي به خاطر بي خوابي سوادشو از ياد برده بود و فرق وز و شر رو از هم تشخيص نميداد.
حالا اين بماند يه بار هيكل يه دايناسور باعث شده بود كه نور خورشيد رو نبينه و روزها در خواب باشه.
يه بار هم يه كرم خاكي پير رو به جاي يه مار بوآ اشتباه گرفته بود و از ترس تا ميتونسته به سمت دره دلتنگي ها دويده بود.
يه روز هم اشك زرافه رو به جاي بارون بهاري اشتباه گرفته بود و نشسته بود زيرش و شعراي عاشقونه خونده بود.
يه بار هم توي راه گول چشماي يه مارمولك رو خورده بود و سفره دلش رو واسه مارمولك باز كرده بود....
بعد كم كم عاشق مارمولك شده بود ،ولي چه فايده ، مارمولك تا وسطاي راه دره دلتنگي ها راهنماييش كرده بود،
بعد با ديدن سوسك خالدار پسرك رو رها كرده بود ، آخه در اصل مارمولك چشم آبي عاشق سوسك سياه خالدار بوده........
پسرك هم به اون حق داده...
خلاصه حالا پسرك بعد از اين همه مشكلات به چشمه مهربوني رسيد.
كنار چشمه كه رسيد گفت:يه كم ميخوابم(آخه طفلك هفت شبانه روز بيدار بوده) بعد تا آخر عمرم با چشمه ميمونم.
چشاشو بست،ولي نميدونست كه ممكنه چشمه رو باد ببره.
وقتي بيدار شد چشمه رفته بود، البته شايد هم باد اونوبا خودش برده بود.
پسرك ناراحت شد
ولي باز براي يافتن چشمه مهربوني حركت كرد
البته اين بارخوشحال بود چون
نه ديگه گول كرم شب تاب رو ميخورد
نه ديگه به مارمولك دل مي بست
نه ديگه از كرم خاكي ميترسيد
و نه ديگه.....
خوشحال بود كه ديگه چيزي نمي تونه وقت شو تلف كنه.
پسرك با خوشحالي از كوه به دنبال چشمه مهربونيش پايين اومد .
...................................................................
نطق خارج از دستور
1- تعدادي از دوستان توي دفتر نظر خواهي نوشته بودند كه ميخواهند منو بيشتر بشناسند
من به اين دوستان ميگم كه اين يك من است(مثل همه من هاي ديگه) كه از قضا اون قسمت مغزش كه مربوط به ياوه سرايي ميشه يه كم بزرگتره
البته چون اين قسمت از مغزم نزديك اون قسمتيه كه مربوط به امور عشقيه ميشه در نتيجه ياوه هاي من از نوع عاشقانه است.
2-خانم مهندس من چه طوري ميتونم كتابام رو بگيرم.(البته اگه ديگه نيازي نداريد بهشون).

ياوه امروز:««اين كسان در آفتاب ايستاده اند ولي پشت به خورشيد دارند.
اين كسان فقط سايه هاي خود را مي بينند و سايه آنها قانون آنهاست،
و از براي آنها خورشيد چيست ، مگر چيزي كه سايه مي اندازد
»»
دعاي امروز:««خداوندگارا........................»»(بقيه شو تو دلم گفتم)