یاوه های عاشقانه یک من
اين اولين باري بود كه زندگي يك انسان اينجوري در دستان من بود.
عجب احساسي بود.
يه جور احساس قدرت همراه با ترس.
ميتونستم به راحتي بكشمش و راحتش كنم.
تيغ رو گذاشتم رو گلوش
بهش گفتم هي پسر حالا چه احساسي داري
ترس از مرگ رو تو چشاش ميديدم،ترس بدجوري موج ميزد.
بهش گفتم هنوز هم خودتو بزرگترين
عاقل ترين
شجاع ترين
مهربون ترين انسان
ميدوني؟
ميتونستم با يه حركت سريع گلوشو ببرم و راحتش كنم.
بهش گفتم ميخواي از اين همه بدبختي و ياس نجاتت بدم
ميخواي همه مشكلاتتو در يك چشم به هم زدن حل كنم.
التماس رو در همه وجودش لمس كردم،
ميل به زنده بودن و زندگي كردن رو در چشاش ميديدم.
يه احساس شيطاني بهم گفت كه تيغ رو روي گلوش فشار بدم...
رگه هاي خون از گلوش سرازير شد
لبه تيغ هم خون آلود شد
با ديدن خون بدجوري ترسيد
چشماش گرد شد و داشت از ترس ميپريد بيرون
اين اولين باري بود كه اين همه ترس رو در وجود يه نفر ميديدم
بهش گفتم اين همه ميل به زنده بودن واسه چيه
چرا اين زندگي نكبت بارتو رها نميكني
تيغ رو به چشماش نزديك كردم
يه لحظه فكر كرد كه ميخوام پنجره زندگيشو ازش بگيرم
بهش گفتم نترس اگه بخوام بلايي به سرت بيارم راحتت ميكنم نه اينكه زجر كشت كنم
تيغ رو از روي صورتش برداشتم
بهش گفتم
قيافتو توي آينه ببين
اين زندگي لعنتي كه ارزش اين حرفهارو نداره
تازه ببين چه خوش تيپ شدي
درسته كه ماشينت(صورت تراشي) خراب شده
ولي براي اولين بار اصلاح صورت با ژيلت بدك هم نبود
درسته يه كم زخمو زيلي شدي
ولي زياد هم بد نيست.
اين بود داستان يك من كه براي اولين بار از ژيلت استفاده كرد چون ماشينش خراب شده.
..................................................
نطق خارج از دستور
1-ميخوام از اين به بعد يه كم در مورد موسيقي صحبت كنم
البته فقط گيتار و اون هم كلاسيك
دنبال يه چند نفر پايه هم ميگردم كه يك وبلاگ تخصصي در مورد گيتار(آمزش ، سبك ها،تكنيك ها،تئوري و قطعات مختلف)راه بياندازيم
براي شروع اين صفحه گيتار كلاسيك رو براي مبتديان(از جمله خودم)معرفي ميكنم.
ميتونيد با اين قطعه والتز در مي مينور اثر كارولي شروع كنيد.اين نت هاش(يك و دو) و اينم فايل صوتي اون.
2-امروز ملوك الشعرا همزاد منو پيدا كرده البته همزادم بر خلاف من يه يه كم عاقلتره، شايد اين همزادو ملاقت كردم،بيچاره اطرافيان همزادم.
3-شده تا حالا اسم عمتون رو فراموش كنيد چون 7-8 سال ازش خبر نداريد ،امروز پسر عمه ام بعد از سالها تماس گرفت ،قرار شد بريم ديدن عمه جان،لعنت به اين زندگي ماشيني كه باعث شده اينقدر آدمها از هم دور باشند،البته لعنت به اين اخلاق مسخره فاميل هاي ما هم باشه ......
4-خدا اين دو سه روزه حسابي منو شرمنده كرد دلم ميخواد حسابي اينجا توي امامزاده شخصي ام(وبلاگم)ازش تشكر كنم،خدا جونم متشكرم

ياوه امروز:««با اين حرف كه دنيا بايد زندگي شما را تامين كند به اين سو وآن سو نرويد دنيا به شما ديني ندارد چون قبل
از شما وجود داشته است
»»
دعاي امروز:««خدايا چي ميتونم بگم جز اينكه دوست دارم »»