یاوه های عاشقانه یک من
تو چه ميداني كه حباب مغز يعني چه؟
و بوي تنفر آميز خاك را در يك روز زمستاني حس نكرده اي
و تو چه ميداني كه من چه ميگويم
آيا هيچ سرماي زمستان را در زير آفتاب سوزنده تابستان حس كرده اي
و سياهي شب را در صحرگاهان
آيا تو اصلا آن پيرمرد گل فروش ميدان آرژانتين را ديده اي
و آيا تاكنون خود را خوشبخت ترين پنداشته اي
تو چه ميداني كه من چه ميگويم
و تو چه ميداني از خستگي شروع روز
و تو چه ميداني از بوي تعفن كرم ها
و ميدانم كه تو هيچ وقت از كوه سيلي نخورده اي
و از رود دشنام نشنيده اي
و هيچ وقت خورشيدت دروغين نبوده
آيا تو اصلا گم شده اي
در كلمات
در غبار
در دروغ
در همه چيزهاي خوب
آيا تو تا به حال در همه چيز هاي خوب غرق شده اي
غرق
آري غرق
غرق غرق......
ببينم اصلا تو معني خراش زير پوست را ميداني
و آيا تاكنون از ابرها به زمين پرت شده اي
آن هم با مخ
شترق))))))))))
شترق)))))))))
آيا تا به حال مغزت را كف آسفالت خيابان شانزدهم ديده اي
طوري كه صد تا رفتگر هم از جمع كردنشان عاجز باشند
و آيا تو هيچ معني انتظار را ميداني
و آيا هيچ وقت چشمانت فرياد زده اند
و آيا تا به حال دستانت سرما را لمس كرده اند
و آيا تا به حال قلبت با نگاهي فروريخته
ويا با جمله اي ساده در يك روز زمستاني
جمله اي به اين سادگي
««برو گمشو»»
قلبت را از دست داده اي