یاوه های عاشقانه یک من
از صبح كه بيدار شدم يه احساس خوب داشتم
چون امروز مي ديدمش
ساعت 6 با عجله اومدم خونه و مثل باد دوش گرفتم(راستي باد چه جوري دوش ميگيره)
قرارمون ساعت 7:30 بود توي هتل هما
نبايد اين دفعه دير ميكردم چون واقعا ناجور ميشد
درسته كه يه كم بد قولم ولي ايندفعه سر وقت رسيدم
رفتم تو
پشت يه ميز نزديكاي پيانو نشستم
واي خداي من تا چند لحظه ديگه مي ديدمش
موسيقي ملايم پيانو روحمو تسخير كرده بود
ياد اونم بي تاثير نبود
آروم آروم از راه رسيد
نشست سر ميز
به چشاش نگاه كردم
مهربون بود
مهربون ترين چشمان دنيا
بهش گفتم دوست دارم
بهش گفتم وقتي پيشتم به اوج ميرسم
بهش گفتم نميدونستم دوست داشتن اينقدر ميتونه آدمو عوض كنه
حتي وقتي براي چند لحظه برق قطع شد
همه جا برام روشن بود
چون اون كنارم بود
انگار امشب همه با من همراه بودند چون قطعاتي رو كه عاشقش بودم نواخته ميشد
آدم از زندگي چي ميخواد جز نان، عشق ، آزادي
هزار بار خدا رو شكر كردم كه كنارمه
دستاش رو گرفتم
آروم بردم به طرف لب هام
بوي عطر ياس رو ميداد
بوي سبزي شمال
بوي طراوت زندگي
بوي دوست داشتن
بوي مهربوني
بوي زندگي
بوي ....
گفتم يادته كه گفتم اينقدر دوست دارم كه ميخورمت
و خوردمش
قهوه عزيزم رو خوردم
همينجور كه دستهاي قشنگش(دسته فنجون) توي دستم بود بهش نگاه كردم
اين فنجونهاي هتل هما هم خيلي قشنگ هستند
بهش گفتم زودتر از اينها ميخواستم بگم دوست دارم
ولي جرات نكردم
بهش گفتم ميدوني چقدر زندگي رو واسم شيرين مي كني وقتي كه با شكر فراوون ميخورمت
بهش گفتم زندگي چقدر ميتونه واسم تلخ باشه وقتي كه سياهي
بهش گفتم ميدوني چقدر ميتوني به زندگيم گرما ببخشي وقتي كه گرم هستي
بهش گفتم زندگي چقدر ميتونه متفاوت باشه وقتي كه با يه كم شير ميخورمت
و يا اينكه چقدر سفيد وقتي كه با شير فراوون ميخورمت
خدايا چرا زودتر پيداش نكرده بودم
چه لحظات خوبي در كنارش گذشت
عقربه هاي ساعت نه و ربع رو نشون ميداد
و من بايد ميرفتم
و اون هم رفته بود و تموم شده بود
به جاي خاليش نگاه كردم
دلم پر از غصه شد
كاش هيچ وقت تموم نميشد
كاش آدم چيزايي رو كه دوست داشت ميتونست براي هميشه واسه خودش نگه داره
آروم آروم از هتل هما اومدم بيرون
هوا عالي بود
خنك وتميز
يه نسيم ملايم ميوزيد و برگهاي درختارو تكون ميداد
انگار كه به خاطر شادماني امشب من همشون ميرقصيدند
تصميم گرفتم ارم رو پياده تا آخر برم
ذره ذره احساس كردم كه قهوه عزيزم داره جزيي از وجودم ميشه
آخه من خورده بودمش و اون الان جزيي از وجودم بود
وسطاي ارم يه دسته از مواد غذايي قهوه عزيزم به مواد غذايي واسه قلبم تبديل شده بودند
و آروم آروم داشتند از رگهام عبور ميكردند تا به قلبم رسيدند
به اونجا كه رسيدند
آرزو كردم كه اي كاش زمان متوقف بشه
اما نشد
قهوه جونم تو ديگه جزيي از من شدي
دلم ميخواست اونجا فرياد بزنم كه دوست دارم
دلم ميخواست تا بي نهايت راه برم
دلم ميخواست تا بينهايت به تو فكر كنم
دلم ميخواست تا بينهايت جزيي از وجودم باشي
آخه حيف اين هواي خوب نيست
ميدوني من اصلا به حرفهاي كافه گلاسه و شير شكلات اهميت نميدم
كه مدام ميان و پشت سرت حرف ميزنند
مدام ميگن اگه قهوه بخوري بيخوابي مياد سراغت
ميگن واسه قلبت ضرر داره
ميگن تلخه
ميگن اگه بخوري جيز ميشي
مهم اينه كه من دوست دارم
تورو نميدونم
ولي من دوست دارم
مي دوني الان ميخوام چيكار كنم
ميخوام چشامو ببندم و فقط به تو فكر كنم
فقط به تو.

شاد باشيد و آسموني