یاوه های عاشقانه یک من
صبحي كه خواب ميموني
قراري كه دير ميرسي
مداري كه جواب نميده
نويزي كه اذيت ميكنه
فشار آبي كه مدام تغيير ميكنه
اكانتي كه گرون شده
مسابقه رباتيكي كه بايد كار هفت نفر ديگه رو انجام بدي
نخ دندوني كه لاي دندونات گير كرده و به اين راحتي ها هم در نمياد
ما اشعيري كه توي اين هواي گرم هيچ جا گير نمياد
ناهاري رو كه بايد توي شركت نيمرو بخوري
كار آموزي رو كه بايد يه كار بدي دستش چون پدرش آشناست
قردادي رو كه با اتوبوسراني داري و دير كردي
تاتري رو كه ميري و تعطيله(قربون ايران كه هميشه عزا است)
ناخني كه ميشكنه (كه از همه اتفاقات امروز بدتر بود)
ترافيك خفني كه توش گير ميكني
و از همه بدتر بحث اعتقادي رو كه با بابا داشتم كه كار به جاهاي باريك هم كشيد. (كه منجر شد به تمام اديان توهين كنم و كلي چيزاي بد ديگه آخه من چه جوري به اين ها حالي كنم كه بابا خدا واسه من يه جور ديگه است ، فرق داره با خداي شما ، خداي من گيرش عرق شتر نجاستخوار يا تلفظ غين غير المغضوب اليهم نيست ، خداي من گيرش انسانيت است ، گيرش اينه كه اول بشناسيمش بعد بپرستيمش ، گيرش اينه كه اول آدم باشيم بعد مسلمون يا هر چيز ديگه ، گيرش ......)
همه اين ها نشون دهنده يك روز فوق العاده مسخره در زندگيه كريستف كلمبيه من است..

صبر كنيد صبر كنيد
بارقه هاي اميد داره ظاهر ميشه چون اون نخه از لاي دندونام در اومدش.

شاد باشيد و قد بلند