یاوه های عاشقانه یک من
اندر احوالات امروزمان
چونان كه آفتاب تابناك را قصد رجعت شد سوي ديار مغرب همي از خفتنگاه جستيم چون فنر.
قصدمان بر آن شد كه به دليل ذيق وقت با يك دست مبارك همي دو هندوانه برداريم
لقمه اي اطعمه صبحگاهان را كه اندكي نان جوين بود و مرباي آلو به همراه شراب شير را آكل شديم بس في الفور.
از خير اين شبكه تار عنكبوتي جهاني گذشته ، جواب به مراسلات الكترونيكي دوستدارانمان را به وقتي ديگر موكول گردانيديم.
القصه في الفور راهي گشتيم سوي اكابر عاليه
همانا در راه خاطره بزم آن شب با عاشقان طريق معرفت بس موجب انبساط خاطرمان گرديد.
در طول طي طريق چندين مركب سياه نيروهاي داروغه شهر را ديدم كه عيش مسلمانان
به ديدن آنان تباه گشتي و دل مردم همي سياه كردي
جمعي پسران پاكيزه و دختران دوشيزه بدست جفاي او گرفتار ، نه زهره خنده و نه ياراي گفتار.
اندر اكابر عاليه چشمان پاكمان ، به چهره ناپاك اين بي وقار دو عالم روشن گرديد
كارهايش چونان در هم وبر هم كه
از درد ناعلاجي به خر ميگفت خانباجي
بدو اتمام حجت كرده و عطايش را به لقايش بخشيديم
هر آنچه كه خواست ما را گفت
بدو گفتم
خود گويي و خود خندي عجب مرد هنرمندي
زان پس راهي گشتيم سوي شركت المعظمه
در راه تصميم كبري آنشب مان در جمع آن سوختگان طريق عشق و وفا ، آن خورشيدان مانده در ابر
آن فيلسوفان متكلم، آن كاتبان وبلاگ هاي سانتال مانتال ، آن مظاهر جمال و مخازن كمال ، آن عارفان معروف و آن خوبان نا مكشوف را همي به خاطر آورديم
پيش خود انديشيديم
كه از شما عباسي و از ما رقاصي.
از اقبال ناخوشمان اندر محل كار مواجه
گشتيم با آن مدير تز و نظر
ندانستم كه چرا مدام اگر ميگويد
اگر اينكار را كنيم فلان ميشود
اگر آن كار را كنيم بهمان ميشود
اگر خاله من ريش داشت ميشد خان دايي
اگر خدا بخواهد از نر هم بچه ميدهد
اگر....
بدو فرموديم ميداني كه چيست
گفتا كه چيست
گفتم
اگر زر بپوشي، اگر اطلس بپوشي ، همون كنگر فروشي تورا چه به مديريت و از اين حرفها
اگر بيل زني باغچه خودت را بيل بزن و اندر كار ما دخول كم فرما.
زان پس همي مشغول گشتيم اندر عوالم حفره و الكترون
اين احمدك نامور هم كه پيدايش نبود
بچه سر راهي برداشته ام كه پسرم شود، شوهرم گشته.
اندكي هم گفتمان مدني داشتيم با اين كارآموز اعظم آمده از جنوب
هر چه بر خاطر مبارك فشار آورديم هاتف نگشتيم كه چه زماني پاي بر روي نان خشك گذاشته ايم كه از براي مجازاتمان اين اهوازيان هيچ كجا رهايمان نميكنند.
ولي بس جالب بود
پيرزني كه دستانش به درخت گوجه نميرسيد و مدام ميگفت ترشي به من نميسازه.
باقي ماجرا شامل رجعت بسوي منزل بود و خواب خوش اندر ساعت 10از فرط خستگي.
چهار شنبه مورخه بيست و سييم مرداد ماه سنه يكهزارو سيصد و هشتاد و يك خورشيدي.
...............................................................................................
نطق خارج از دستور:
2-قابل توجه دختر عموي هاي كلاسم
بابا ما هر چي رفتيم جلوي آينه اينورو نگاه كرديم
اونورو نگاه كرديم
بالا ، پايين
دست كرديم توش
اما دريغ از يه دوربين اسباب بازي
دوربين ديجيتال پيش كش
آخه كجاي چشماي من دوربين ديجيتال بود.
البته چون زياد اصرار ميكني قبول دارم كه چشم هايم خيلي مهربونه.(بدو بدو حراجه هندونه)
2- قابل توجه ساير بچه هايي كه جريان اونشب رو نوشتند
من قبول ندارم چون من ساعت 2 در اوج خواب آلودگي نوشتم و نتونستم اون جور كه بايد از چهرتون پرده برداري كنم
حق تشريح دوباره رو واسه خودم محفوظ ميدونم.

شاد باشيد و چشم آبي