یاوه های عاشقانه یک من
زمان پنجشنبه 14 شهريور
صبح با مهربون ترين صداي دنيا از خواب بيدار شدم
بعد با تماس عروسك الملوك اعظم مطلع شديم كه
امشب گروه باربد اجرا داره
و بچه هاي بلاگر شيرازي هم دعوت شده اند(البته نور چشمي ها)
و من و يه چند تا ديگه به دلايل استراتژيك و سوغ الجيشي جمعه شب
دعوت شده ايم
خلاصه من و ايليا تصميم گرفتيم كه مشت محكمي بر دهان استكبار جهاني بزنيم
واسه همين هم من ايليا رو دعوت كردم و ايليا هم منو
اينجوري شد كه تصميم گرفتيم پنجشنبه تشريف ببريم كنسرت تا ببينيم جريانات چه بوده است
تازه من هم يكي از هم كلاسي هامو با كلي التماس و درخواست همراه خودم آوردم
ايلياي مهربون اومد دنبالم و سه تايي رفتيم به سمت محل سوژه
توي راه هم ملكوت و خواهرش رو سوار كرديم
القصه با سرعت هر چه تمام تر راهي شديم چونان كه چندين بار ملك الموت را در بلوار چمران رويت فرموديم
چونان كه بديديمشان اندر تالار
همه اشان بودند
از ژيوار خوش قلب وخوش رقص
تا نور كوچولوي مهربون
تا ژيمول سپيد روي و سپيد پوش
مهربون مهربون
محسن الدوله بهار نتيان
هيچ الملوك لبخند بر لبيان
خوش تيپ الدوله ساعت شلواريان
عنصر الثاني
و صد البت ، باربد المعظم همان نوازنده چيره دست گروهمان
لاكن پس از اندكي خنده و گفتمان ادبي راهي گشتيم سوي اندروني به جهت تماشا
لاكن تالاري به غايت هاي كلاس
و بس جمعيتي هنر دوست كه به تماشا نشسته
في الفور پس از ورود
همه زنبيل به دست همي جاي گرفتند از براي خود و كسانشان ، من جمله اين بنده حقير
زان پس بدليل طالع كجم ژيوار پشت سر من و همكلاسيم سكني گزيد
القصه جريانات داخل سالن را به دلايل امنيتي مجبور به سانسور هستم
فقط بدانيد كه ژيوار مهربون و بهارنت و نور كوچولو تا توانستند خنديدند
تا آنجا كه باربد هواسش پرت شد و چندين بار فالش بنواخت
(در پرانتز: اين ژيوار كه اصلا حواسش به موسيقي نبود فقط داشت به زندگي خصوصي بعضي ها توجه ميفرمود
آخه ژيوار چرا درك نميكني هم كلاسي هارو)
برنامه ها عالي بود كه اگر بخواهم فقط از جريانات داخل سالن بنويسم
خودش به اندازه 4 تا وبلاگ ميشه
فقط ميتونم بگم كه حسابي خوش گذشت
بعد من و راننده بلاگرهاي شيرازي و ژيوار مهربون و پروفسور سهيل و همكلاسي من
از بچه ها خداحافظي كرديم و با هم رفتيم
توي راه توي ماشين حسابي رقصيديم و خنديديم و خلاصه هزارتا خوب بود
بعد هم دوست جون من رو رسونديم و
بعد هم ژيوار رو و بعد از اون هم من و سهيل.
نكات ويژه:
1- 3 ساعت به دنبال خونه ژيوار ميگشتيم چون تازه به اين محل اومدند و خودش هم بلد نبود
2-اجراي باربد عالي بود و هيجان انگيز
3- موقعي كه يه پسر 7 ساله نابينا اومد و كيبورد نواخت
ژيوار از پشت سر من مدام ميگفت چه نازه الهي قربونش برم ، چه مهربونه الهي فداش بشم
من هم فكر ميكردم به من داره ميگه و كلي ذوق كردم بعد فهميدم به اون پسره هستش.
4- همه ما فراموش كرده بوديم واسه باربد گل بياريم جز شهرزاد عنصر دوم
5- من بچه هارو به شام دعوت كردم ولي اردلان گفت كه اونجايي كه من دعوت كردم زيادي هاي كلاسه واسه همين هم نيومدند.
6- موقع اجراي الهه ناز بعضي ها شديدا احساسات رمانتيكيت بهشون دست داد از جمله اردلان و سهيل
7- اردلان بعد از اين جريان با يه نفر قرار داشت و اونم شديدا مشكوك
8- من شب دو ساعت پشت در كوچه موندم چون همه اهل خونه تشريف برده بودند مهموني و من كليدمو يادم رفته بود ببرم
9- محسن وسطاي كنسرت خوابش برد، البته من به بچه ها گفتم اين چشاشو بسته تا موسيقي رو به طور كامل درك كنه.
..........................................................
روز جمعه هم شوشو و نازي اومدند شيراز كه مفصلا تشريح خواهند شد.(هاها هاها هاها)
فعلا بايد برم جاهاي خوب خوب
با باي تا بعد
در ضمن پست ديروزم رو تصحيح ميكنم
اگه 15 تا دختر و پسر ديديد كه دارند ميخندند و ميرقصند و ميخورند و خوش ميگذرونند
بدونيد كه حتما بلاگرهاي شيرازي هستند.