یاوه های عاشقانه یک من
تك و تنها
در سكوتي كه تنها تورا مي خواند
نشسته ام
گوشه اي ، خزيده روي صندلي
رو به ديوار
دست به قلم
ــ به عادت هميشگي ـ
صداي فرياد گون سكوت را مي شنوم
توان از من رخت مي بندد
و تنها فشار قلبم است
كه نجوا مي كند
امروز نيز گذشت
گذشت و گذشت
گذشت زمان را تا به حال نفهميده بودم
و حال كه روز ميگذرد
مي فهمم كه دير است
دير است
و ديري است كه اميدم رخت بربسته
و هراسي مرا در برگرفته
نكند......
نكند دگر نيايي
نكند دل سپرده اي به گل يخي كه زمستان را آذين بسته است ؟
ــ نكند گل سنگت.......؟
نميخواهم
فراموشي ات را نمي خواهم
شايد
روز ديگر بيايي
بيا كه ديگر دير است
مرا
سكوت مي خواند
بيا و دلتنگي ام را با خود ببر
بيا......