يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود، هيچ كس نبود يه روز
يه پسري بود كه عاشق شده بود...
نه اينجوري كه خوب نيست چرا عاشق شده بوده ؟...
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود ، يه روز
يه پسري بوده كه خيلي تنها بوده و بعد از تنهايي عاشق ميشه
نه اينجوري هم خوب نيست ، چرا تنها بوده و تنهاييش از چه نوعي بوده
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود هيچ كس نبود، يه روز
يه پسري بوده كه به دلايل مختلف فكر كرده كه خيلي تنهاست و بعد تنها شده و بعد عاشق (احتمالا بعد هم خل و ديونه)
نوچ اينجوري هم خوب نيست ، بايد بگم دلايل مختلفش چي بوده
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود هيچ كس نبود يه روز
يه پسري بوده كه مياد توي اتاق و در رو روي خودش ميبنده تا تنها بشه بعد هم از روي احساس تنهايي عاشق بشه
نه نشد بازم چرا اومده توي اتاق در رو روي خودش بسته چرا مثلا نرفته توي حمام يا دستشويي
يكي بود يكي....
.....
يكي بود يكي..
........
يكي بود يكي نبود.......
.....
....
..
يكي...
..
و اما داستان نهايي
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود ، هيچ كس نبود
يه روز يه پسري بوده كه ميخواسته توي وبلاگش يه داستان عاشقانه بنويسه
ولي هر چي فكر ميكنه نمي تونه همچين داستاني رو بسازه
كسي ميدونه چرا؟
شاد باشيد و الكي خوش