یاوه های عاشقانه یک من
روز جهاني كودك
اونها فقط دختر هاي 10-12 ساله بودند
ساده و معصوم
سه تا دختر بودند
شب بود ساعت 9
و من زير پل منتظر علي بودم كه بياد دنبالم
يه زن معتاد 40 ساله هم باهاشون بود
خداي من اين ها خيلي بچه بودند
يه پيكان كرم رنگ اومد
شمارش 45411 شيراز بود
چه اهميتي داره براي كسي
زن يكي از دختر ها رو فرستاد تا با سر نشينان پيكان سر قيمت چونه بزنه
حالم از همه چيز به هم ميخورد
حتي از خودم
از سيستم لعنتي
از اون آشغال هايي كه اون بالا نشستند
از اون كثافت هايي كه مردم واسشون مثل پشم بز بي ارزش هستند
سر نشينان ماشين سه نفر بودند
من در چند قدمي اون ها ايستاده بودم
چقدر بي پروا بودند
سر قيمت و جا يه كم صحبت كردند
بعد زن هم جلو اومد
و چند كلمه با راننده صحبت كرد
و بعد زن و دو تا از دختر ها سوار شدند
يكي از دختر ها كه مانتو آبي آسموني پوشيده بود نمي خواست سوار بشه
كه با نهيب زن سوار شد
خداي من اينها الان بايد كنار پدر و مادرشون باشند نه براي لقمه اي نان توي آغوش يك لجن
نمي دونم من هيچ كاري نمي تونستم انجام بدم جز اينكه شماره ماشين رو يادداشت كنم
خدا اونها واقعا بچه بودند و معصوم
شايد مني كه هميشه پاپا بالاي سرم بوده نتونم اونا رو درك كنم كه چرا مجبور به خود فروشي ميشن
ولي ميدونم كه دليلي جز فقر نداره
حالم شديدا گرفته بود
مدام از خودم مي پرسيدم چرا
نكنه خدا به خواب رفته
بعد اومدم اين و اين رو توي وبلاگ حسين درخشان
خوندم و فهميدم ما توي يكي از كثيف ترين سيستم ها در حال زندگي هستيم
جايي كه سرمون رو به اسم دين و آزادي گرم كردند
و ارزش انسان اينجا اصلا معنايي نداره
لعنت به اين سيستم
لعنت به اين سيستم.....