یاوه های عاشقانه یک من
مهتاب
نوري كه روي كوههاي اطراف افتاده و اونهارو روشن كرده
خيابون خلوتي كه دو طرفش درختاي كهنساله
برگايي كه زير پاي آدم خش خش مي كنه
نسيم خنكي كه ميوزه
لحظاتي كه دلت ميخواد اصلا نگذره
دوست داري تا بي نهايت راه بري
واي خداي من مهتاب چقدر قشنگه
توي همين خيابون تا حالا 4 تا ماشين عروس ديدم
قراره با هم بريم بيرون شام بخوريم
دستاشو ميگيرم
سفيد و نرم و كوچك است
بوي عطر ميده
من كه دلم ميخواد تا صبح راه برم چون دستاي اون تو دستمه
نگاهش ميكنم
لبخندي ميزنه و ميگه اينجوري بهم زل نزن
دوستش دارم
خيلي زياد
با هم مي ريم اون جاي هميشگي و دو تا پيتزا سفارش ميديم
بعد از غذا باز توي اون خيابون خلوت و قدم زدن با هم
باز دستاشو ميگيرم
بهش ميگم دوست دارم عزيزم
اون فقط لبخند ميزنه
يه دفعه وسط صحبت هاش نمي دونم چي ميشه كه ميگه شما مردها همتون مثل هم هستيد
چاخان و زود از ما خسته ميشيد
بهش ميگم ميدوني كه من الان يكساله با تو هستم
چرا اين حرفو ميزني
كمي آروم ميشه و از چيزاي ديگه صحبت ميكنه
توي راه يه دفعه ميگه كه حاضره براي هميشه كنارم بمونه
دستشو محكم ميگيرم و به سمت خودم ميكشم آخه ميخوام با تمام وجود احساسش كنم
از خوشحالي نمي دونم چي بگم
زبونم بند مياد
اون خيابون رو 4 بار بالا و پايين ميريم
احساس ميكنم خوشبخت ترين انسان روي زمين هستم
بهش ميگم من يه كم خسته شدم
دستشو ول ميكنم و بندشو مي اندازم روي شونه هام
بهش ميگم تو وفادار ترين كيفي بودي كه من تا حالا داشتم عزيزم
قول بده هيچ وقت خراب نشي و هميشه پيشم بموني
بعد دستامو دور كمرش حلقه ميكنم و محكم به بقلم فشارش ميدم
بعد هم دوتايي زير نور مهتاب به سمت خونه ميريم درحالي كه اون روي كولم خوابيده
كيف جون دوست دارم.