یاوه های عاشقانه یک من
سفرنامه كريستف كلمب پلو
ساعت 7 عصر از شيراز حركت كردم
از اونجايي كه صندلي اتوبوس واسه من مثل گهواره ميمونه وقتي بيدار شدم عوارضي تهران بوديم
ساعت 9 هم خونه عزيز(مادر بزرگم)
حدوداي 10 بود كه به دنبال بيزنيس رهسپار شدم
البته شانس آوردم و گرنه بايد مي رفتم دست بوس حاج آقا
بعد از يك عدد بيزنس موفق تصميم گرفتم به معدن الغر سابق و شوشوي فعلي تماس بگيرم چون مي خواست منو ببينه
قرار شد يك ساعت ونيم بعد از تماس همديگرو ونك ببينيم
ولي مشكل اينجا بود كه من فراموش كردم كه چه ساعتي با اون تماس گرفتم در نتيجه نمي دونستم يك ساعت و نيم بعدش ميشه ساعت چند
اينجوريا شد كه با نيم ساعت تاخير ملاقاتشان فرموديم
بعد هم تصميم گرفتم كه تمام ISP هاي تهران رو ورشكست كنم واسه همين هم يه كارت اينترنت 10 ساعته رو به قيمت 5000 تومان خريدم و به قيمت 500 تومان به شوشو فروختم
فكر كنم با اين كارم حسابي بازار ISP هارو خراب كردم
به اين ميگن يه تجارت موفق
بعد هم با شوشو تصميم گرفتيم كه يه سري به اين عصيان الدوله ماتريكس النت بزنيم
اما باور كنيد به اندازه اينجا تا علي آباد كتول راه رفتيم تا رسيديم به كافي نتش
عصيان تا مارو ديد چنان هيجان زده شد كه سرعت چت كردنش 8 برابر شد
آقا عجب پسر مولتي پروسسوري
داشت با يه نفر در مورد مكتب يوتيليتريانيسم وتاثيرات آن بر لايه اوزون چت ميكرد
همزمان داشت ناريخ ازدواجشو با يه نفر ديگه مشخص ميكرد
در كنار اون به مشتري هاي فراوانش ميرسيد
هر از گاهي هم كه وقت ميكرد يه سر به ما ميگفت خوب چطوريد چه خبرها
آقا ولي از عكسش خوشكلتر بود ، قابل توجه بلاگرهاي لطيف شهرك اكباتان
بعد از خداحافظي از عصيان
من شديدا توي ترافيك گير كردم
به قول يه دونه از اون اكباتان نشين ها
خيابونها ماشين بالا آورده بودند
تقريبا نيم ساعتي مونده بود به حركت اتوبوس و من ميدون انقلاب بودم
تصميم گرفتم واسه اينكه توي اون ترافيك مسخره گير نكنم انقلاب تا آرژانتين رو با موتور سيكلت بروم
آقا جاتون حسابي خالي بود
يك عدد بلاگر بي عقل رو سوار بر موتور ببينيد
توي راه سوار موتور كه بودم داشتم به اين فكر ميكردم كه در مورد اين موتور سواري چه چيزي تو وبلاگم بنويسم
مثلا بنويسم
چراغ قرمز لاين روبرو پياده رو و قانون براي موتور سواران كشكي بيش نيست
و يا بنويسم موتور سواري چقدر خال ميده
و يا بنويسم جمعيت نسوان نصف عمرشون بر فناست كه نميتونند موتور سواري كنند
توي همين فكرها بودم كه
موقعي كه داشتيم از كنار يه تاكسي رد ميشديم يكي از مسافرهاش بدون اينكه كنارشو بينه
در ماشين رو باز كرد
يه دفعهمن به خودم اومدم و ديدم كه وسط جوي آب هستم
همه لباسهام هم خاكيه
ملت هم دور من جمع شدند و ميگن هنوز زنده اي
من بيشتر از اون كه درد داشته باشم ترسيده بودم
آقا حساب كنيد پاي من به چه شدتي به در ماشين خورده بود كه در بسته نميشد
من هم حسابي زانوم داغون شده بود و الان هم كه خونه هستم حسابي درد ميكنه
فقط شانس آوردم كه پام نشكست
وگرنه ديگه نور علي نور بود
خلاصه يادتونه گفتم اگه آدم روز سفرش و شماره صندليش 13 باشه يه اتفاقي چيزي مي افته
به هر حال هنوز زنده هستم
و عمرا ديگه سوار موتور سيكلت بشوم
اينم از سفر يك روزه ما

شاد باشيد و سلامت