یاوه های عاشقانه یک من
صبح كه از خواب بيدار شدم
ديدم يه موجود آسموني نشسته كنار تختم
گفتم سلام علكم ،احوال شما
گفت ساكت باش من وقت اين حرفهارو ندارم ، اين همه راه اومدم تا تورو نصيحت كنم
گفتم اي بابا نصيحت چي؟
گفت شنيدم اين روزا تو وبلاگت مي نويسي لب ميخواي و آغوش ميخواي و از اين چيزاي بي ناموسي
گفتم اي همچين
گفت مگه نمي دوني چه دوره بدي شده
اين روزا پسر خوب نايابه
همه دخترها دنبالش ميگردند
گفتم نــــــــــــــــــه
گفت آره مخصوصا اگه خوش تيپ و پولدار باشند
گفت مواظب باش تا گولشون رو نخوري....
بقيه حرفاشو يادم نيست چون حسابي ترسيده بودم
چون هر آن ممكن بود توسط جمعيت محترم نسوان اغفال شوم
سريع قيچي رو از مادر خانومي گرفتم و همه لباسامو پاره پاره كردم اصلا هم به داد و فرياداي مادر خانومي اهميت ندادم
چون نبايد خوش تيپ باشم وگرنه ممكنه توسط اون دخترهايي كه موجود آسموني گفت اغفال بشوم
بعد هم موهامو از ته تيغ كشيدم مبادا كه خوشگل باشم
با همون وضعيت سريع رفتم ازابزار فروشي سر خيابون 20 متر سيم خاردار خريدم كه به دور خودم بكشم
بعد خيالم راحت بود كه با اين وضعيت ديگه اغفال نميشم
اما نمي دونم چرا يه دونه از اون آمبولانس سفيدا اومدشو يه لباس وارونه به زور تنم كردو منو برد توي يه بيمارستان شلوغ
بهش ميگن ديونه خونه
همه كساني هم كه اينجا هستند انگاري توسط همون دخترهايي كه فرشته آسموني گفت، اغفال شده اند.

.....................................
راستي به نظرتون لوگوي من چطوره؟