یاوه های عاشقانه یک من
كريستف كلمب و ركوردهاي گنيس
صبح كه از خواب بيدار شدم گفتم امروز حتما يه كاري ميكنم كه اسمم توي كتاب ركوردهاي گنيس ثبت بشه
سر ميز صبحانه اينو به آقاي پدر گفتم
نمي دونيد چقدر خوشحال شد ، چون ميتونست از امروز جلوي دوستاش پز پسرشو بده
نشستم و فكر كردم كه چه كار عجيب و غريبي انجام بدم كه كسي تا حالا انجام نداده
اول فكر كردم بهتر ركورد بيشترين تعداد شكست در عشق رو بشكنم ، ولي نه ديدم يه روزه نمي شه اينو انجام داد
بعد تصميم گرفتم بزرگترين دروغ تاريخ رو بگم، اما ديدم با وجود اين سياستمداران و گردانندگان مملكت هرگز نميتونم صاحب اين ركورد بشم
شايد اگه سعي ميكردم ميتونستم ركورد سبز ترين شمبليله عالم رو بدست بياورم ، اما كسي باور نميكنه كه من شمبليله هستم
فكر
فكر
فكر
فكر
فـــــــهميـــــــــدم !!!
تصميم گرفتم كه اولين كسي باشم كه لبم رو با شست پام بخارونم، اونم در حالي كه گيتار مي نوازم
مطمئن شدم كه تا حالا كسي همچين كاري رو نكرده.
شروع كردم به سعي كردن
سعي
سعي
سعي...
عجب كار سختي !
ولي من بايد موفق ميشدم تا اسمم توي كتاب ركوردها مي رفت.
اول آقاي پدر منو اونجوري ديد،
گفت: داري چيكار ميكني ؟
من هم در حالي كه لبم رو كش داده بودم تا به شست پام برسه گفتم: ركورد.
اين دوتا داداش كوچيكترم هم كه همش مي خنديدند
آخه يكي نيست به اين دوتا جزغل بچه بگه ركورد گيري كه خنده نداره.
سخت مشغول بودم كه يه دفعه صداي آژير آمبولانس رو شنيدم،
ولي من اصلا اهميت ندادم و همچنان سعي ميكردم تا موفق بشوم
دوتا آقاهه با لباس سفيد اومدند
اما من همچنان ادامه ميدادم
يه لباس سفيد رو وارونه به من پوشوندند ، واي كه اينا انگار ديونه بودند كه حتي بلد نيستند لباس رو درست تن آدم بكنند
اما من همچنان ادامه ميدادم
منو سوار يه ماشين سفيد كردند
اما من همچنان ادامه ميدادم
توي راه يكيشون به اون يكي گفت : انگاري وضعش بد جوري خرابه
اما من كه منظوره اين دوتا ديونه رو نفهميدم و همچنان ادامه ميدادم.
بعدش رسيديم به يه ساختمون سفيد شبيه بيمارستان بود
من به اون دوتا آقا گفتم بابا من كه سرما نخوردم چرا منومي بريد بيمارستان
اما جواب منو ندادند
توي اون بيمارستانه كه همه پنجره هاش نرده داشت يه اتاق اختصاصي به من دادند
پيش خودم گفتم اگه ميدونستم مشكل مسكنم به اين راحتي حل ميشه زودتر به فكر ركورد و اين حرفها مي افتادم
تصميم گرفتم به آقاي پدر تلفن بزنم و بگم پاپا من مشكل مسكنم هم حل شد ميشه يه دونه زن واسم بگيريد
اما اونجا تلفن نبود
همونطور كه داشتم سعي ميكردم لبم رو با شست پام بخارونم يه پسره رو ديدم كه داشت با موبايل اسباب بازيش اداي شماره گيري رو در مي آورد
بهش گفتم آقاهه
موبايل اسباب بازي كه نميشه باهاش شماره گيري كرد آخه باطريش با باتري موبايل واقعي فرق داره
اما چون حرف هاي من خيلي تخصصي بود متوجه نشد
از قيافش خوشم اومد
ازش پرسيدم تو چرا اومدي اينجا نكنه تو هم مشكل مسكن داشتي
گفت نه من يه دوست دختر داشتم كه ميخواستم بكشمش ولي الان اينجا هستم
گفتم چطور
گفت يه روز بردمش بالاي طبقه سيزدهم تا از اون بالا بياندازمش پايين و راحت بشم از دستش
ولي از اونجايي كه مثل كنه به من چسبيده بود با هم افتاديم پايين و من سرم خورد لبه جدول و حالاهم اينجا هستم
گفتم اون چي شد؟
گفت : هيچي اون افتاد روي من و چيزيش نشد.
ولي عجب مسكن خوبي پيدا كردم
توي اين مجتمع روزي سه بار دكتر آدم رو معاينه ميكنه تا ببينه سالم هستي با نه.
بعداز كلي مشقت فراوان بالاخره موفق شدم لبم رو با شست پام بخارونم
ولي نمي دونم به هر كسي كه اينجا اينو ميگم
بهم ميگه باز تو قرصاتو نخوردي؟
الان هم دارم از پشت كامپيوتر اون پرستار بد اخلاقه تايپ ميكنم
تا نيومده بهتره برم
ولي ديديد تونستم بالاخره يه ركورد به جا بزارم،
راستي كسي از شماها شماره تلفن كتاب ركوردهاي گنيس رو نداره؟؟؟