يكي بود يكي نبود
يه روزي بود كه من زبون گل هارو مي فهميدم
صبح تا صبح با گل هاي ياس باغچه حرف ميزدم
با زنجره ها از امتحان مغناطيس صحبت مي كردم
يه روزي بود كه مورچه هاي اتاقم به من ميگفتند بسه ديگه چقدر حرف ميزني
يه روزي بود كه شب ها واسه اينكه شاپرك ها خوابشون ببره واسشون قصه ميگفتم
روزي كه من همه پرسش شمبليله هارو ميدونستم
روزايي كه همه چيز قشنگ بود
چه روزاي خوبي بود
نسيم اون روزا رو باز دوباره دارم حس ميكنم
نمي دونم .......