یاوه های عاشقانه یک من
دختر حاج آقا و رقص تكنو و كوهنوردي من
صبح كه از خواب بيدار شدم نه
يه كم قبل ترش.
البته بازم همونجا توي رختخواب
آخه ميدونيد ، نمي دونم چرا من تمام تصميم هاي مهم زندگيمو اونجا ميگيرم
احتمالا به خاطر امواج متافيزيكي هستش كه از رختخواب متصاعد ميشم
خلاصه اينكه يه تصميم جديد گرفتم
تصميم گرفتم تا موقعي كه دختر حاج آقا حاضر نشه با من تكنو برقصه اعتصاب غذا كنم
بعد از اينكه اين تصميم رو گرفتم پتو رو كشيدم رو سرم و داشتم صحنه رقص خودم و دختر حاج آقا رو مجسم ميكردم كه يه دفعه زنگ تلفن
منو از اين روياي شيرين در آورد
اون ور خط: مسخره كجايي ما يه ساعته تجريش منتظر جنابعالي ايستاده ايم
اين ور خط: واي ي ي ي يادم رفت امروز قرار بود بريم كوه
اون ور خط: زود حركت كن تا نيم ساعت ديگه بايد اينجا باشي
اين ور خط: سر سه سوت خودمو ميرسونم
(نا گفته نماند به دلايل با ادبي فحش هاي بي ادبي اون ور خط سانسور گرديد)
بابا توي اين هواي برفي كي حال داره بره كوه
به هر زحمتي بود از رختخواب اومدم بيرون و
به سمت در بند حركت كردم
همه جا پر از برف بود
حالا خوبه من موقع رانندگي زياد حواسم به حواي اطرافم نيست وگرنه تو اين حوا تا حالا صد بار تصادف كرده بودم
وقتي رسيدم نميدونم چرا بچه ها اينقدر ذوق زده شدند كه حسابي بهم بد و بيراه گفتند
به هر زحمتي كه بود تا اون بالا بالا ها بچه هارو همراهي كردم
موقع صبحونه كه شد نميدونم اين همه دايناسور يه دفعه از كجا پيداشون شد
حيف كه صبح توي اون مكان مقدس يه تصميم مهم گرفته بودم
و واسه همين هم به اعتصاب غذام ادامه دادم.
و الان هم خيلي گرسنه هستم.

ما از انشاي فوق نتيجه ميگيريم كه ديگه الكي سر چيزاي الكي و در محل هاي الكي تر تصميم هاي دابل الكي نگيريم.