یاوه های عاشقانه یک من
هيچ وقت نفهميدم كه چرا پدرم بدون اينكه نظر منو بپرسه مجبورم كرد توي اون فيلم بازي كنم
با وجود اينكه نقش اول رو داشتم ولي باز از نقشم خيلي احساس رضايت نمي كردم
تمام عوامل فيلم همگي حرفه اي بودند
بهترين كارگردان بهترين فيلم بردار
تمام كساني كه نقش مقابل منو ايفا ميكردند هم واقعا بازيگران حرفه اي بودند
داستان فيلم خيلي خيلي پيچيده بود
هر روز صبح بايد راس 8 سر صحنه حاضر مي شديم
اول يه كم گريم بعد هم شروع
توي بعضي از پلان ها واقعا خسته ميشدم اما مجبور بودم كه ادامه بدم
داستان فيلم خيلي عجيب و غريب بود ولي خوب ، من به اصرار پدرم مجبور شدم كه بازي كنم
بعضي وقت ها از اينكه نقش اول فيلم بودم واقعا احساس غرور ميكردم
شايد هم همين احساس غرور كار دستم ميداد
من تمام سعي خودمو ميكردم تا نقشم رو به بهترين شكل ايفا كنم اما خوب هميشه موفق نبودم
توي فيلم نقش پر فراز و نشيبي به عهده ام گذاشته شد بود
و همين فراز و نشيب باعث شد كه از بازي دلسرد بشم
آخرين باري رو كه ديگه از بازي كردن خسته شده بودم رو يادم نيست
ديگه نه نقش اول برام مهم بود و نه معروفيت
كارگردان حسابي از دستم گله داشت
من با بازي بدم بازي تمام نقش هاي مقابلم رو هم خراب ميكردم
پيش خودم فكر ميكردم آخر و عاقبت نقش اجباري همينه
آخه كي گفت منو مجبور كنيد بر خلاف ميلم توي فيلم به اين مشكلي بازي كنم
همه چيز داشت دست به دست هم ميداد تا من فيلم رو نصفه نيمه رها كنم
تا اينكه يه روز صبح ......
و ......
.......
......
به هر حال اون روز صبح باعث شد كه تا آخر فيلم رو ادامه بدم

هنوز هم هر روز صبح سر صحنه حاضر ميشم
هنوز هم....
هنوز هم.....
هنوز هم.......
راستي يادم رفت بگم اسم فيلمه چي بود
اسمش زندگي است.

................................................
خدايا رسما معذرت ميخوام.
لطفا اين دفعه اگه ميشه يه جواب ديگه بدست بيار
فقط همين يه دفعه.