یاوه های عاشقانه یک من
undefined undefined ماه undefined
13 ساله كه همينجا ايستادم
پشت در
با شلواري كه تا زانو هامه
كه سيزده سال پيش اندازه بود
سيزده بار سيزده كلاغ رو ديدم كه سيزده تا قورباغه بي دم رو خوردند
و هي به خودم گفتم يه دقيقه ديگه مياي
آخه يادمه آخرين باري كه داشتم از خونتون ميرفتم
گفتي دم در بمونم تا بياي
شايد مجبور بشم سيزده سال ديگه هم بمونم
اما همش دارم پيش خودم فكر ميكنم نكنه منظورت در پشتي بوده
اما جرات نميكنم برم اونجا يه سر گوشي آب بدم
آخه ميترسم بياي اينجا و ببيني من نيستم.