امروز ديگه از پست مدرن خسته شدم و ميخوام يه كم بزنم تو خط سورئاليسم
براي همين هم شعري رو كه همين چند لحظه پيش در هواي اين مكتب سرودم رو اينجا مينويسم.
سشوار عمم اينا قربونت بره عزيزم
و آنگاه كه در چشمان نيلي من خيره شدي
قلبم افتاد كف پام ، سامانتا
و تو به دنبال ناخن گيري كه او را از اوج نيستي در بياوري
همچون قطراتي كه بر سقف گنجشك ها مي چكيد
و چه طولاني است لحظات بي تو بودن و با دختر ممد آقا اينا بودن
حتي طولاني تر از شماره موبايلت
وقتي كه ميگيرمش و يه خانوم لوسه با صداي بي ناموسي ميگه در دسترس نيستي
و چه سخت است خارش سرم بعد از يك هفته بي حمامي در راه عشق به تو
آه عزيزم
عمرا ديگه زنگ بزنم بهت
زيرا پس ازدرد ناخن شست پايم
ديگر نمي خواهم ننگ زن ذليلي بر گيسوان چون كمندم بماند
و اين آخرين باري است كه ميگويم
بر سرم داد مزن همچو غرتراق
همه وجودم فداي لبخند كوچكت به زلف مش جعفر سبزي فروش
و حتي طناب دار زندان اوين هم
و من كه ديگه قابل نيستم عزيزم
سشوار عمم اينا قربونت بره ، سامانتا.
...................................................
اينجارو حتما ببينيد
مخصوصا
اين خانوم بر عكسه كه منو شديدا ياد
نداي بالاي ديوار مي اندازه.