یاوه های عاشقانه یک من
فقط بگم كه هيچي
صد تا كلاغ
دارند با نوكشون ميزنند به پنجره اتاقم
الانه كه از كوره در برم و توي اين فضاي خاكستري از طبقه سيزدهم همه وهم خودمو بريزم پايين
ديگه حتي شعر هم از بازتاب پيچيدگي هاي انساني زندگي روزمره من قاصره
ديگه چه فايده كه يكي بگه
دلتنگي ات را ديدم
و چشمان نا اميدت را
از ديدن كسي كه هرگز نيامد
مي خواستم صد بار بگويم
بهترين
اگر نيامد تو برو
ولي نگفتي ، هر چه پرسيدم
و نشاني ندادي از آنچه چشمانت فرياد ميزد
ـ خوبي
آنقدر خوبي كه بهترين را برايت مي خواهم
و لبخند را بر لبانت
وقتي
به هر كه تو ميخواهي ، مي نگري.
خودم خوب ميدونم كه كلمه ها هم تاريخ مصرف دارند
يه روز يه سال
گاهي هم به اندازه يك نفس با هم بودن
گاهي هم قبل از اينكه در بياند مستهلك شدند
هر چي مي پرسم كه چي ميخوام
كسي نيست كه جوابي بده حتي همون خودم هم ساكت از گوشه اتاق نگام ميكنه
انگار كه همه تقصير ها به گردنه منه
چشامو ميبندم
پتو رو آروم ميكشم روي سرم
چشامو مي بندم
به اميد اينكه فردا ديگه امروزي نباشه
سرد و خاكستري
..........................
روشنگري بر وزن آهنگري