یاوه های عاشقانه یک من
مي دانيد تا ديروز غصه اين را مي خوردم كه چرا خانه ام كوچك است
اما امروز كودكي را ديدم كه خانه نداشت
تا ديروز غصه ام اين بود كه لباسهايم حتما مطابق مد روز باشد
اما امروز كودكي را ديدم كه لباس نداشت
تا ديروز از اين ناراحت بودم كه چرا معشوقه ام زود از نوازش من خسته شد
اما امروز كودكي را ديدم كه نوازش پدر و مادرش را هرگز نديده بود
تا ديروز از اين ناراحت مي شدم كه نمي توانستم به خوبي سامان برقصم
اما امروز دختركي را ديدم كه نمي توانست راه برود
تا ديروز مدام به اين فكر ميكردم كه رنگ مبلمانم بايد حتما با رنگ موكت اتاقم ست باشد
امروز كودكاني را ديدم كه روي زميني سرد و نمناك روز را سپري ميكردند
كودكاني كه همه چشم به در دوخته بودند تا شايد كسي بيايد و برايشان چيزي بياورد
ميدانيد
اما نه به گمانم كه نمي دانيد
هيچ كداممان نمي دانيم
حرف هاي بسياري است براي گفتن كه شايد وقتي ديگر
شايد وقتي كه فكرم آرام تر بود
از همه كساني كه به هر نحو كمك كردند در برگزاري روز 16 اسفند سپاسگذارم
ميدانيد
آرزو ميكنم اين شروعي باشد براي همه ما
شروعي براي محبت به همنوع.
شاد باشيد و بهاري
.................................
خوشحالم در تهران هم به بچه ها خوش گذشته