از ياد داشت هاي يك ديوانه
روزي كه من ديوانه شدم..ديش
(ديشش بدان خاطر است كه آهنگ جواتي و ديش ديش دار شادمهر عقيلي را ميشنوم همان كه ميگويد با يكي ديگر دوست شده اي و خيالي نمي باشد ديش ديش عروسك مغازه اي شده اي خيالي نيس ديش پشت دستمو داغ ميكنم خيالي نيس ديش )
روزي كه من ديوانه شدم ديش به گمانم ساعت پنج عصر بيست وهفتم آگوست بود
چه موحش پنج عصري ديش
روزي كه من ديوانه شدم به گمانم هنوز ياوه هايم عاشقانه بود ديش
روزي كه من ديوانه شدم به گمانم هنوز راه قدس از كربلا ميگذشت و بمب هاي ما بود كه بر سر كودكان عراقي مي ريخت ديش
روزي كه من ديوانه شدم هنوز باد ميوزيد ديش
و سوسك هاي پر طلايي در توالت ادب و انديشه به دنبال سيفوني ميگشتند براي تميزي وبلاگستان ديش
روزي كه من ديوانه شدم ديش
جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم بود نه كروز كروز ستاره آدم شاخ در مياره ديش
روزي كه من ديوانه شدم
هنوز ميگفتم من در دل خدا هستم
هنوز خوبي لبخند كودكي بود كه شب ها در آسمان ستاره ها را مي شمرد نه بمب هاي خوشه اي را
ديش
مي دانيد درست يادم است
روزي كه من ديوانه شدم
برف مي آمد و به گمانم اندك برفي هم
روزي كه من ديوانه شدم زمين هنوز سرد نبود
آه شمبليله بزرگ
اين را مطمئنم روزي كه من ديوانه شدم روز نبود بلكه شبي بود خاكستري.
ديش