من و دلتنگيهاي دختر حاج آقا
آقا اين چه زندگيه
اين دختر حاجي همه چيزش يه جوره ديگه است
بهش ميگم بزار دستتو بگيرم
ميگه استغفرالله
ميگم بزار ببوسمت
ميگه نعوذبالله
ميگم خيلي دوست دارم
ميگه اعوذ بالله
ميگم كاش بتونم يه كم بقلت كنم
ميگه صبكم الله
ميگم من كه از دست تو ديونه شدم
ميگه الحمدالله
تنها قسمتي از صورتشو كه ميبينم فقط چشم چپشه كه از زير چادر معلومه
چشم چپ تنها عضوي از بدن دختر حاج اقاست كه من باهاش ارتباط دارم
وقتي چشم چپ دختر حاجي خماره يعني دوست دارم
وقتي پلك بالايي مياد روي پلك پاييني يعني بوس
وقتي پلك پاييني ميره روي پلك بالايي يعني بريم كافي شاپ
وقتي چشم چپش زيادي باز ميشه يعني چه جالب
و وقتي زيادي بسته ميشه يعني اينكه مثلا من دستشو گرفتم
آخه مگه با يه چشم چپ چندتا از نيازهاي آدم برطرف ميشه
يكي نيست بگه من نيازهاي جديدمو چيكار كنم
احتمالا تنها راه سركوبه.