همه مردم بايد بر ضد سازمان يافتگي تصوراتشان و بر عليه هر گونه پايداري وجاودانگي انقلاب كنند .
اگر ما خود را طبق اصول و ساختماني از پيش تعيين شده به نظم در آوريم ويا احساساتمان را صرفا به خاطر آرزوها وآرمانهايمان كنترل كنيم اين نظم ومطابقت نتيجه اش مغايرت و خشونت است.
هنگام ديدن چيزهاي نو با خود مي گويم چرا اين را قبلا نديده بودم و سعي ميكنم آن را به چيزهايي مربوط كنم و سپس ان را كهنه وقديمي سازم -عشق كلمه و لغت نيست عشق چيزي است كه فكر نمي تواند بوجود آورنده آن باشد اما هنوز ما پر از فكريم و فكر هرگز نمي تواند آن زيبايي و از خود بي خود شدن را فراهم آورد.
زيبايي همان عشق است
ما براي ديدن اشياء بايد تصوراتمان را كنار بگذاريم و مشاهده كننده و مشاهده را از هم جدا كنيم .
مغز هيچ حد و مرز و پاياني ندارد.
(اينارو من نگفتم)
همه چيز يه جور ديگه است.