یاوه های عاشقانه یک من
روز من
صبح هول هولکی از تخت میام بیرون دیر شده
تازه باید یه ربعی توی توالت با چشمای خواب آلود بشینم و به کارایی که امروز دارم فکر کنم
به صبحونه که نمیرسم فقط یه لیوان شیر کاکائو رو به سلامتی هر چی آدم شکم گنده است( مثل خودم) میرم بالا
ماشین پائین منتظره باز این اسانسور طبقه ما خرابه باید با اون یکی برم پائین
مامان بچه ها هم باهامه
میریسیم حجره
همه اومدن جلسه شروع شده
جلسه که چه عرض کردم دور هم میشینیم ببینیم چطور میتونیم توی پیشرفت مملکت شرکت کنیم با فرار از قانون و خر تو خری اوضاع
ساعت یازده و نیمه من موندمو و حوضم که جلوم روشنه و عیال بهش میگه لپتاپ
چینی ها میخوان کلاه سرمون بزارن میگن کشتی حرکت کرده
اما خیلی تو آش ماست پیداس که میخوان پولو جلوتر بگیرن غافل از اینکه ما خودمون سر همه کلاه میزاریم 70 میلیون آدم که هر کدوم حداقل روزی 5 بار واسه اون یکی زرنگ بازی در می آریم
سایت شرکت کشتی رانی رو واسش میفرستم که نشون میده کشتی حرکت نکرده به هته پته میافته
بعدش ایمیل های استاد میرسه
20 روزه دیگه امتحانه
دچار فیزوشرنی میشم یعنی یه ناراحتی عصبی
من آخرش نفهمیدم این فیزوشرنی یا شیرینی یعنی چی
همون نوستالوژی رو هم کلی زمان برد یاد گرفتم به یمن دوست دخترای قلمبه حرف زنمون
القصه باز جلسه
جلسه
جلسه
حرف
حرف
حرف
میام خونه
تازه ساعت 6 ناهار میخورم
اینقدر میخورم که اور دوز میکنم
جلوی تلویزیون خوابم میبره
از کابوس امتحان از خواب میپرم
میرم تو سایت دانشگاه
این استادای ما هم که انگار زن و بچه و کار و زندگی ندارند
همش مقاله
تحقیق
خونه ورک
میدن
سایت و میبندم و طبق معمول میگم از فردا شروع میکنم
میرم اینور و اونور وبگردی
بعدش هم میگم چه طوری 20 ساله دیگه بفهمم همچین روزی چطوری دچار روزمره گی بودم
وبلاگمو باز میکنم و مینویسم و میگم اینجوری.