یاوه های عاشقانه یک من
عزيزم باور كن كه ديگه پشت دستم رو داغ ميكنم
ميگي نه
پس حالا گاه كن.
آي ايها الناس يكي به من يه دونه كوره آجر پزي بده.
ظاهرا دعاي ما گيرا بوده و داستان عكاس باشي جز27 داستان برتر( نامزدهای بهترين داستان ـ هيات داوران ) قرار گرفته
ميتوينيد اينجا داستانشو بخونيد و در اينجا بهش راي بدهيد(كد 247)
ميدونيد هم ثواب داره
هم كار فرهنگي ميكنيد
هم كار اجتماعي
هم تمرين دموكراسي
هم تمرين واسه انتخابات مجلس (آخه راي ميدهيد)
هم اينكه فردا پس فردا كه داستانش اول ميشه خوشحاليد كه داستان برتر رو خونده ايد و ميتونيد جلوي دوستاتون تريپ روشنفكرانه بگيريد و بگيد يه داستان مدرن از يه نويسنده مدرن تر رو خونديد.
وسايل مورد نياز
يك دست كت و شلوار نو هم نباشد قابل قبول است
يك جعبه دو كيلويي شيريني دانماركي ، اگر شيريني دانماركي اش كم كالري باشد مقبول تر است
يك سبد گل كه بايد قيمتش را يك پنجم به آقاي پدر اعلام كني تا بيش تر از 10 ثانيه از گراني اش گله نكند
يك دستگاه اتومبيل ترجيحا زود روشن بشود
يك عدد دختر حاج آقا ي با كمالات
يك عدد حاج آقا به همراه خانواده محترمه
مقادير متنابهي موضوعات مختلف جهت گفتمان
آشنايي با فن پوست كندن ميوه در شرايط ناهموار
موارد فوق را با هم مخلوط كنيد و منتظر جواب عروس خانم بمانيد .
نكته مهم: هرگز هول نشويد و با كفش تا وسط هال نرويد چون ممكن است گمان كنند كه شما خيلي عجله داريد.
در ضمن پيژامه را هم فراموش مكنيد چون امكان دارد كارتان بشود و شب ماندگار شويد.
اين آهنگ جديد وبلاگم خيلي اتفاقي درست شد
فقط يه گيتار و يه زير زمين(آخه گروهش زيرزمينيه) و نوازنده چيره دست كه اگه ولش كنند 24 ساعت شبانه روز رو گيتار ميزنه
از اين تيپ كارا هم زياد ساخته و اجرا كرده
در ضمن بايد بگم اين اجرا رو هم في البدائه و در عرض كمتر از 15 دقيقه آماده كرده
اگه خوب دقت كنيد آخرش هم صداي زنگ تلفن مياد
خلاصه اينكه من بقيه كارهاي اين هنرمند رو به مرور ميزارم اينجا بشنويد
راستي يادم رفت بگم صداشم آخره بيس دختر كشه.
آن نويسنده بليغ و آن صاحب سبك عميق
آن مدافع حقوق زنان و دارنده دوربين كنون
آن خداوندگار بيخيالي دو عالم
حضرت آروشاي باراني كه دست نوشته اش جز 44 اثر برگزيده مسابقه داستان نويسي بهرام صادقي گرديده است
لاكن كسب اين مقام رفيع را به ذات اقدسش تبريك و تبسيط عرض نموده علو درجات براي ايشان در ساير مراحل داوري مسابقه از درگاه ايزد منان خواستاريم.

ارادتمند
جمعي از وبلاگنويسان مقيم شيراز
جنايت قرن
يكي بود يكي نبود
يه روز يه جو دماغ دراز بود كه تصميم ميگيره باهمكاري آلفرد ميكروبي بزرگترين جنايت قرن رو انجام بدن
براي همين هم دوتايي ميشينند وبا هم فكر ميكنند ببينند بزرگترين جنايتي رو كه ميتونند انجام بدن چيه(البته اين خودش جاي بحث داره كه جمع اضداد چگونه با هم تصميم ميگيرند جنايت انجام بدهند)
جو ميگه بيا پوست موز بياندازيم زير پاي مردم خيلي حال ميده آلفرد ميكروبي ميگه واه واه واه نه ميكروب داره ، جيز داره ، اخ داره نه نميام نه نميام مياي با هم بريم حموم نه نميام نه نميام مياي موهاتو كوتاه كنم نه نميام نه نميام توي ده شلمرود جوي دماغ دراز تك و تنها بود البته اين تيكه آخر ربطي به داستان ما نداره و داستان بعديه
القصه همينجوري اون دو تا ميشينن و فكر ميكنند
و در حين فكر كردن اين آواز رو هم در گام خل ماژور زمزمه ميكنند
دماغ من درازتره دمبه من تميزتره
جو هستم وگله ميزنم ميكروب دارم نميزارم
خلاصه اين دو قهرمان كوچولوي داستان ما پس از سالها فكر كردن تصميم ميگيرند كه روزي سه بار دعا كنند خورشت مامان پسر خاله آلفرد هيچكاك بسوزه
و اينچنين بود كه جو دماغ دراز و آلفرد ميكروبي به خيال خود بزرگترين جنايت قرن رو انجام دادند اما غافل از اينكه مامان پسر خاله آلفرد هيچكاك اصلا بلد نبود خورشت درست كنه.

برگرفته شده از كتاب ياوه هاي عاشقانه يك من اثر شل سيلوراستاين
قصه شهر ما وقتي پايان پذيرفت گوشهاي سرير را در سراپرده انديشه حقير ناپاكان و لوح هاي فشرده كوهساران به آواز حقيقي و بناينگر مفلوك را به ساختاري سازماني در لوكسابا آباد هاي گمنام تحت تاثير فراهم آورديم.

خيلي راحته كافي چشماتو ببندي و انگشتتو بزاري روي صفحات روزنامه و اولين كلمه اي رو كه ديدي توي وبلاگ بنويسي و اين كار رو 48 بار تكرار كني تا مطلب امروزت آماده بشه.
هاهاهاهاهاها .....منو گاز نگير لا مصب

3 متر اول رو كه طي كردم هنوز باورم نميشد
3 متر دوم رو كه پشت سر گذاشتم دلم بد جوري به حال خودم سوخت
3 متر سوم كه تموم شد اشك توي چشام جمع شده بود
3 متر چهارم رو كه طي كردم گفتم خدا يعني ديگه ماتيلدا رو نمي بينم
3 متر پنجم كه تموم شد ياد كلاس معارف افتادم
3 متر ششم رو كه طي كردم يادم اومد كه خودنويسم دسته احمدكه
3 متر هفتم كه تموم شد رسيدم به 3 متر هشتم
3 متر هشتم رو كه طي كردم گفتم حالا جواب نكير ومنكر رو چي بدم
3 متر نهم كه تموم شد گفتم واي چه بد كه من از گرما خوشم نمياد
3 متر دهم كه داشت تموم ميشد خودم رو براي برخورد به كف دره 30 متري آماده كرده بودم ، پيش خودم گفتم خدا كنه حداقل روي اون سنگ نوك تيز فرود نيام
اما مي دونيد اين خيلي خوبه كه آدم يه دفعه بيدار بشه و ببينه فقط از روي تخت افتاده روي زمين نه از يك پرتگاه 30 متري.


اول آشنائيمون از اون روزتاسوعايي بود كه من قابلمه رو برداشتم و رفتم دنبال پلوي نذري.
خوب يادمه توي صف پلو با هم آشنا شديم.
خونشون درواه قصابخونه بود و باباش يكي از ماهرترين قصاب هاي شهر، در عرض 5 دقيقه يه گوساله رو ميكشت و تميز ميكرد و گوشتش رو تيكه تيكه.
حداقل مثل باباي من نبود كه صبح تا شب بشينه تو يه دكه نيم متري و بليط اتوبوس واحد بفروشه و آخر شب با سه هزار تومن پول خرد بياد خونه.
اسمش نسرين بود.
خوب يادمه اولين روزي كه ميخواستيم با هم بريم بيرون بهم گفت ببين من از اين دختر ژيگولا نيستم كه توي خيابون دستت رو بگيرم يا باهات بيام كافي شاپ مافي شاپ
اصلا اين قرتي گريها توي مرامون نيست.
وقتي توي جيگركي رحمان خان بوديم فضا خيلي رمانتيك بود .
من كه جگر دوست نداشتم مجبور شدم نون و پياز بخورم و نسرين جگرهاي منو خورد.
هيچ وقت يادم نميره.
يادش بخير ، بعد از ناهار يه فصل قليون ميكشيد و ميگفت قليون روي جگر جيگر آدم رو حال مياره.
بهتره برم آخه ميدونيد توي زتدان بيشتر از يه ربع نميشه پشت اين كامپيوتر فكسني نشست.
آقا اين نوچه هاي گوگل خيلي بدرد بخور هستند ما كه حال كرديم باهاشون


اين خيلي بده كه آدم وقتي ليسانس الكترونيك ميگيره تازه ميفهمه به مهندسي شيمي علاقه مند بوده.
به ديدار من اگر مي آيي
اي مهربان
كمپوت آناناس بيار
كه ديگر از پنجره سلول به ازدحام سلول بقلي خوشبخت كه كمپوت سيب داره ننگرم.
با تشكر فاروغ فروخ زاد از زندان اوين
خاله سوسكه به آقاي شمبليله گفت:
اگه دعوام بكني منو با چي ميزني

آقاي شمبليله گفت: باور كن اگه جورابمو بشوري تو رو اصلا نمي زنم
خاله سوسكه گفت: برو بابا حال داري اصلا ميرم زنه قصابه ميشم تازه يه عالمه هم روشنفكر تر از تو است.
نتيجه گيري وبلاگي
عشق يا جوراب ظاهرا كه مسئله همينه.
لپشو كه گاز گرفتم در حالي كه قري به كمرش داد گفت: ايش نكن قلقلكم ميشه
گفتم عزيزم آخه جا قحط بود اومدي اينجا
گفت تو ديگه چرا اين حرف رو ميزني مگه ميشه يه كرم سيب بره توي هندونه
و من در حالي كه ته مونده هاي لپشو به همراه سيب هاي جويده شده به بيرون تف مي كردم گفتم نه والا نه بلا آدم كرم در مياره.
...................................................
دارم يه چند وقتي از زندگي مرخصي ميگيرم
و شديدا دنبال يه راننده تريلي مي گردم كه خيلي با مرام باشه و بياد با تريلي اش سه بار كله منو له كنه,
اگه شما سراغ داريد لطفا بهش بگيد يه توك پا به من ميل بزنه.