سیفونو میکشم و دکمه send را فشار میدم تا اطلاعات سنسورها رو آپدیت کنم
پتو رو میکشم رو سرمو و فایل پی دی اف پروژه رو آپ لود میکنم رو سرور تا اون پروفسور کچل توی هلند صبح که میاد سر کار بخوندش
توی این هوای سرد همینطوری که دارم میگم مستقیم سر تخت طاووس یا دوکورس دروازه قصابخونه به اون چینیه هم میگم بابا هر سه تا میتر تو یه باکس بعدش یکیش به دی سی یو
که اونم طبق معمول میگه هان
کنارشم یه چند تا آیکون قلب میفرستم به ماتیلدا رو یاهو
توی حافظیه بهش میگم نیت کن حالا این دکمه رو فشار بده
حافظم میگه:
ما درس سحردر ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
تازه خوبه قبل از اون تند تند یه دکمه رو فشار دادم تا یه کم نثر مسجع سعدی رو حفظ کنم براش بخونم
بگه عجب مرد هنرمندی
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
توی اتوبوس ایندفعه جای اینکه برای بیست و هفتمین بار آب و آتش رو نگاه کنم ایمیلامو چک میکنم و همزمان اسکای دات اف ام گوش میدم
به آقای وزیر میگم بله میشه اطلاعات کل پست های فوق توزیع رو با همین موبایلتون چک کنید به طور آنی
البته که یه بیست ثانیه مات و مبهوت به معاوناش نیگاه میکنه
خلاصه اینجوریاست
یادش بخیر با رحیم قاسم خانی یه هفته پولامونو جمع کردیم تا 8 ساعت آتاری کرایه کنیم و ویلبر رایت بازی کنیم
حالا با این فسقلی که تو جیبم جا میشه
به همه دنیا وصلی
حتی میشه اینجوری
از توی صف حلیم واسه صبحونه وبلاگ نوشت
منتظرم اونه چیپ برسه تا بذاریم روی مخمون تا دیگه حتی نخواد دکمه هم فشار بدیم.
خوش به حال اونایی که تو کوههای تبت زندگی میکنند.