یاوه های عاشقانه یک من
صبح كه از خواب بيدار شدم
ديدم يه موجود آسموني نشسته كنار تختم
گفتم سلام علكم ،احوال شما
گفت ساكت باش من وقت اين حرفهارو ندارم ، اين همه راه اومدم تا تورو نصيحت كنم
گفتم اي بابا نصيحت چي؟
گفت شنيدم اين روزا تو وبلاگت مي نويسي لب ميخواي و آغوش ميخواي و از اين چيزاي بي ناموسي
گفتم اي همچين
گفت مگه نمي دوني چه دوره بدي شده
اين روزا پسر خوب نايابه
همه دخترها دنبالش ميگردند
گفتم نــــــــــــــــــه
گفت آره مخصوصا اگه خوش تيپ و پولدار باشند
گفت مواظب باش تا گولشون رو نخوري....
بقيه حرفاشو يادم نيست چون حسابي ترسيده بودم
چون هر آن ممكن بود توسط جمعيت محترم نسوان اغفال شوم
سريع قيچي رو از مادر خانومي گرفتم و همه لباسامو پاره پاره كردم اصلا هم به داد و فرياداي مادر خانومي اهميت ندادم
چون نبايد خوش تيپ باشم وگرنه ممكنه توسط اون دخترهايي كه موجود آسموني گفت اغفال بشوم
بعد هم موهامو از ته تيغ كشيدم مبادا كه خوشگل باشم
با همون وضعيت سريع رفتم ازابزار فروشي سر خيابون 20 متر سيم خاردار خريدم كه به دور خودم بكشم
بعد خيالم راحت بود كه با اين وضعيت ديگه اغفال نميشم
اما نمي دونم چرا يه دونه از اون آمبولانس سفيدا اومدشو يه لباس وارونه به زور تنم كردو منو برد توي يه بيمارستان شلوغ
بهش ميگن ديونه خونه
همه كساني هم كه اينجا هستند انگاري توسط همون دخترهايي كه فرشته آسموني گفت، اغفال شده اند.

.....................................
راستي به نظرتون لوگوي من چطوره؟



به دلايل زير فردا حتما در راهپيمايي قدس شركت كنيد.
1- براي اينكه نشان دهيد هميشه در همه جاي صحنه حضور داريد حتي پشت صحنه.
2- براي اينكه نشان دهيد اين همه تبليغات تلويزيوني بي فايده نبوده و پول مردم به هدر نرفته(توسط صدا وسيما)
3- به دليل اينكه اگر رييس كار گزيني فردا شمارا در راهپيمايي نبيند احتمال دارد آخر ماه از بازخريد شدگان باشيد.
4- به دليل اينكه نشان دهيد شما اصلا نژاد پرست نيستيد و هميشه به فكر مظلومان عالم هستيد فقط اين مظلوم ها نبايد ايراني باشند (ترجيحا افغاني و فلسطيني و چچني)
5- براي اينكه نشان دهيد خواب صبح جمعه زياد هم براي شما مهم نيست
6- براي اينكه نشان دهيد اينجا يك 1984 واقعي است
7- براي اينكه نشان دهيد هيچ كس هيچ غلطي نميتواند بكند حتي آمريكا
8- براي اينكه به عالم و آدم نشان دهيد پشتيبان نماينده خدا بر روي كره زمين هستيد
9-براي اينكه اسلام در خطر نيفتاد
10-براي اينكه فرزانه گفته
11-براي اينكه ما كاسه داغ تر از آشيم.
12- براي اينكه ما آخر حقوق بشر و اين حرفها هستيم(البته حقوق بشر غير ايراني)
13- براي اينكه مرغ همسايه غازه.

كافيه ديگه به خاطر اين 13 دليل فوق هم كه شده شركت كنيد.


به موارد زير جهت جلوگيري از از ياس فلسفي شديدا نيازمندم
يك عدد دست ترجيحا لطيف و سفيد
يك عدد لب ترجيحا نرم
يك عدد آغوش ترجيحا گرم

ببينم بزرگترين مشكل ما چيه
89 درصدمون كه مشكلات عشقي داريم
يا دوست دخترمون گذاشته رفته يا دوست پسرمون سر و گوشش ميجنبه
يا اينكه مشكلاتمون ماديه
پول قبض موبايلمون بالاي 100 تومن شده
در آمد اين ماهمون زير 300 تومن بوده يا اينكه چرا نمي تونيم ماشينمون رو از پرايد به پژو ارتقاء بديم
يا بعضي وقت ها هم كه زيادي خوشي زير دلمون بزنه مشكل بزرگمون ميشه بزرگي دماغمون و كوچكي گونه هامون يا رنگ لنزمون.
آيا واقعا اين چيزها اصلا مشكل بزرگيه ؟
امروز يه صحنه واقعي ديدم كه فهميدم من با وجود تمام مشكلات زندگيم واقعا خيلي خوشبختم و خدا رو شكر كردم
امروز توي داروخونه يه زن با بچه مريضش اومده بود تا داروهاشو بگيره
مجموع پول داروهاش روي دفترچه بيمه شد 750 تومن(پول يك ساعت اكانت اينترنت و يا پول يه كافه گلاسه)
ولي اون چون پول نداشت به كسي كه داروها رو ميپيچيد گفت فقط به اندازه 200 تومن بهش دارو بده
وقتي فروشنده اين صحنه رو ديد همه داروهارو به زن داد و ازش پول نگرفت
حالا ما مدام بيايم و از دست زندگي بناليم
به خدا توي همين كشوري كه ما زندگي ميكنيم آدم هايي هستند كه شايد به خاطر چند هزار تومان بدترين سختي هارو تحمل ميكنند
ولي از اون طرف هم فرزندان بعضي از سران مملكتي چنان ثروتي دارند كه شايد تصورش توي خواب هم براي ما غير ممكن باشه
آره
اين معناي واقعيه عدالته علويه
در سال عزت حسيني....
اصلا اين حرفها به من نيومده
ولي
تنها چيزي كه ميتونم بگم اينه كه بيايم يه كم بيشتر به هم نوعان خودمون كمك كنيم
نه به خاطر دين و پيغمبر و بهشت و جهنم
فقط به خاطر انسانيت.


سبح كه از خاب بيدار شدم ديگه تسميم گرفطم كه
امروذ حر توريه آغاي پدر رو رازي كنم بريم خاثتگاري .
كصي رو حم كه ذير نزر داشتم دخطر اصتاد ادبياتمون بود
گفتم با يه طير دو تا نشون بزنم
هم ذن بگيرم هم ادبيات رو پاس كنم آخه واصه اصتادمون افت داره دومادش طوي درس ادبياط بيافته.
از مراصم خاصتگاريش كه فاكتور بگيريم
واثه اينكه ديگه نزرشون رو جلب كنم گفتم من توي اينترنت هم متلب مينويصم
و آدرس وبلاگمو دادم به پدر زن آيندم
و پيش خودم گفطم حتما خوشهال ميشه كه داماد آيندش يه نويسنده جهانيه
اما نمي دونم چرا امروض كه رفتم سر كلاص منو انداخط بيرون
و گفط به آدم بي سوادي مصل تو چقندر حم نميدن چه برسه به زن
هالا هم اومدم از توي مركض كامپيوطر دارم وبلاگ مينويسم
ولي حنوز نفهميدم چرا استاد ادبياتمون دخترشو به من نداد و بهم گفط بي صواد.
شما ميدونيد چرا؟
و خدا شب امتحان را آفريد تا من دو دستي بر سر خود كوبم.
يكي نيست بلد باشه چه جوري ميشه 230 صفخه فرمول رو يه شبه خوند.
دلم برات تنگ شده
دلم برات تنگ شده
براي موهاي بلندت
براي چشماي قشنگت
دلم برات تنگ شده
براي آغوش آرامش بخشت
چرا الان پيشم نيستي
چرا اينقدر اين روزا طولانين
دلم برات تنگ شده
براي ايستادنت گوشه اتاق و زل زدن به چشمات
براي بوي عطرت
و لبخند مهربونت
براي غر زدنات
براي نمي دونم گفتنات
براي لج كردنات
براي صداي قشنگت
آخه چرا توي اين وضعيت تركم كردي
آخه چرا توي اين وضعيت سيم سلت پاره شد
آخه من سيم ياماها از كجا گير بيارم
كاش الان اينجا كنارم بودي گيتار جون تا حسابي مي زدمت.
چند نفر بهم گفتند بايد بري ميدون شوش سراغ اصغر دوكارده
طرفاي 9 بود كه اصغرو ديدم
رفتم پيشش گفتم: اصغر آقا تورو به مرامت مارو بساز دارم ميميرم از خماري
گفت: داآشم خلافت خيلي سنگينه ، راسه كار ما نيس ، باس بري ميدون ونك
گفت اصغر همين يه دفه بسازم
گفت : ميري رد كارت يا نه ،ميخواي با اين قيافه تابلوت مامورا بريزن اينجا
همه بدنم درد ميكرد
داشتم از درد به خودم مي پيچيدم
به طرف ونك راه افتادم تا شايد بتونم اونجا خودمو بسازم
توي راه بد جوري نگاه مردم روم سنگيني ميكرد
يكي نبود بگه آخه داآش من فقط معتادم ، حق كسي رو كه نخوردم
آدم كه نكشتم
آخه چرا با من مثل يه حيوون رفتار ميكنيد
بابا اگه رفيق بد نبود كه ما به اين راهها كشيده نميشديم
درد ديگه امونمو بريده بود
رسيدم ونك
آدرسي رو كه به من داده بودند روبروي ايستگاه اتوبوس بود
رفتم پيش شخص مورد نظر كه اسمش جعفر سبيل بود
گفتم جعفر آقا كوچيكتيم مارو بساز دارم از خماري مي ميرم
گفت برو طبقه بالا پيش شهناز لبو ، پولو بده جنسو بگير
به هر زحمتي كه بود پله هارو بالا رفتم
شهنازو كه ديدم گفتم :شهناز خانم مارو بساز
مردم از خماري
اونم گفت برو بشين پشت كامپيوتر 3 ليبل فارسي هم داره
آقا اومدم و اين ياهو مسنجرو كه باز كردم حسابي از خماري در اومدم
از دست اين رفيق هاي ناباب كه مارو به چت و وبلاگ معتاد كردند
الان هم از پشت اون كامپيوتره دارم واسه شما وبلاگ مي نويسم
راستي كسي ميتونه بگه چه جوري اعتيادمو به اينترنت ترك كنم
فقط چون تخت ندارم لطفا نگيد با طناب ببندنم به تخت !
شمبليله پولدار ميشود
صبح كه از خواب بيدار شدم طبق معمول قبل از اينكه به آقاي پدر سلام كنم گفتم من زن ميخوام
گفت استغفرالله باز صبح شد كه اين پسره بزنه به سرش
آخه پسر تو پولت كجا بوده كه ميخواي زن بگيري؟
گفتم آقاي پدر پول كه مهم نيست مهم تفاهم و عشقه كه اونم اين روزا فراونه ، ولي نمي دونم چرا گفت بچه بلند ميشي بري يا....
براي اينكه صبح اول صبح يه خاطره دردناك تو سرم سبز نشه زود از جلوي آقاي پدر دور شدم
ولي تصميم گرففتم صبح كه از خونه بيرون ميرم تا پولدار نشدم بر نگردم
اول يه خورده فكر كردم كه چه جوري ميشه يه روزه پولدار شد؟
خيلي حسرت خوردم چون اگه آقا زاده بودم يه روزه كه خوبه يه ساعته پولدار ميشدم
بعد تصميم گرفتم كه كارت اينترنت جعل كنم، اما ديدم خلاف ملاف به ما نيومده، ما تو اين كارها مثل دزد خيار شوريم.
فكر
فكر
فكر
اه عجب كشوري دارم چرا نميشه يه شبه پولدار شد
يه خورده كه بيشتر فكر كردم ديدم بهتره قبل از اينكه شغلم رو انتخاب كنم برم و يه حساب بانكي باز كنم
تا يه جايي باشه كه پول هامو نگه دارم بعد هم يه دسته چك بگيرم تا بتونم پول هامو راحت خرج كنم
اول وارد بانك سپه شدم
سلام آقا من يه دسته سپه چك ميخوام چون قراره پولدار بشم
..
....
.....
آقا چرا منو از بانك مي اندازيد بيرون ، اين چه طرز برخورد با مشتريه؟
بهتره برم بانك ملي
سلام آقا من يه دسته چك ميخوام چون قراره....
.....
.....
آقا اين چه طرز برخورد با مشتريه، چرا منو از بانك مي اندزيد بيرون
خلاصه تا ظهر به همه بانك ها سر زدم اما هيچ كدوم حاظر نشدند به من يه دسته چك بدهند
همينجور كه داشتم نا اميدانه توي خيابون قدم ميزدم
ديدم يه داروخونه نوشته ني ني چك موجود است
گفتم عجبا از كي تا حالا داروخونه ها هم به مردم دسته چك ميدهند
وارد داروخونه شدم و گفتم آقا من قراره پولدار بشم و به دسته ني ني چك نياز دارم
اما نمي دونم اون آقاهه چرا گفت :ني ني چك بسته اي است ،نه دسته اي.
گفتم : به هر حال من اين چيزا حاليم نيست من چك ميخوام
رفت و واسم آورد
آقا كلي ذوق كردم من هم صاحب چك شدم
من هم كم كم دارم پولدار ميشم
اما نمي دونم چرا روي اين چك هاي جديد همش در مورد حاملگي و اين حرفها نوشته
كسي ميدون چرا‌ ؟
بهتره زود تر برم خونه تا چكمو نشون آقاي پدر بدم تا زود تر بره واسم زن بگيره.



كشتم شپش شپش كش شش پا را
ـــ اي قاتل بالفطره.
امروز دارم به يه مسافرت كاري يك روزه ميروم
نكته قابل توجه اينجاست كه راننده ما زير 140 تا نمي تونه رانندگي كنه
به نظر شما من زنده بر ميگردم؟؟؟؟؟؟؟
نطق خارج از دستور:
يه بنده خدايي براي اينكه يه سري حرفها رو به بقيه بزنه مبني بر اينكه بيايم همديگه رو تا موقعي كه زنده هستيم دوست داشته باشيم
بيايد قدر همديگه رو بدونيم و مرده پرست نباشيم و.......
مياد توي وبلاگش مينويسه كه قصد خودكشي داره و از همه خداحافظي ميكنه
بعد به مدت 12 ساعت به هيچ تلفني جواب نميده
همه دوستاش شديدا نگرانش ميشن تا جايي كه نزديكه يكي دوتاشون از غصه و ناراحتي راهي بيمارستان بشوند
همه شديدا ناراحت هستند و تا اينكه طرف ظهر توي وبلاگش مينويسه كه من زنده هستم و برگشتم(اگه ما شانس داشتيم اسممون رو نمي گذاشتن كريستف كلمب)
بعد انواع و اقسام بد و بيراه به سمت طرف نازل ميشه كه مرتيكه اشكول اين چه كاري بود كه كردي
البته اين وسط به من هم تهمت شريك جرمي زده ميشه مبني بر اينكه از همه چيز خبر داشتم(كه نه رد ميكنم و نه تاييد).

به نظر من اين آقاي شمبليله نشان به دلايل زير اين كارها رو انجام داده.
1- صبح كه از خواب بيدار شده سرش خورده به لبه طاقچه
2- سلول هاي مغزش به عنوان غذا به مصرف غذايي ساير سلول هاي بدنش رسيده( از عوارض جانبي روزه گرفتن)
3- شخص مورد نظر قصد داشته با اين جفنگياتش حقايق خيلي بزرگي رو بيان كنه
4- كلا چنين شخصي كاملا ديوانه است و نبايد از وي انتظار چنداني داشت
5- به خاطر افزايش تعداد باز ديدكنندگان وبلاگش دست به چنين عمل شنيعي زده
6- در عشق شديدا شكست خورده است
7- دچار كمبود لب شده است
8- فكر كرده ميتونه جا پاي فروزان و كلاغ سياه بذاره
9-كلا از يك آدم دلقك بيشتر اين نبايد انتظاري داشت
10- ميخواسته به كساني كه دوستش دارند و اونم دوستشون داره به طور غير مستقيم چيزي رو بگه
11- بچه شديدا به ابراز وجود نياز داشته
12- اين يك سبك ادبي جديد در داستان نويسي ميباشد كه گاهي اوقات نويسنده براي واقعي بودن فضا واقعا دست به خودكشي ميزند
13- سيزده يك عدد نحس است
14-وقتي كسي دچار كمبود سوژه براي وبلاگ نويسي ميشود دست به خودكشي ميزند
15- آقا جونه خودش بوده دوست داشته بكشتش
16- ميخواسته دوستاشو بشناسه
17-ميخواسته وارث هاشو بشناسه
18- كلا منظور خاصي نداشته مشكل از برداشت سايرين بوده است.
19- چون در يك كشور آزاد زندگي ميكنه دوست داشته اينجوري كنه
به نظر شما چرا يه همچين كاري رو انجام داده.
منم مي خوام
از بس كه نشستم از اين فيلم ها نگاه كردم منم دلم كشيد
يعني خيلي وقته كه ميخوام ولي خوب روم نمي شد بگم
ولي ديگه به اينجام رسيده منم ميخوام
صبح به آقاي پدر گفتم من از اين چيزا مي خوام
گفت از كدوم چيزا
گفتم از همونا ديگه
مگه من چيم از بقيه كمتره من هم مي خوام
گفت بچه جون درست حرف بزن ببينم چي ميخواي
گفتم لب.
گفت اين كه چيزي نيست برو زير بازارچه به اين عباس آقا كله پز بگو يه كم سيراب شيردون و گوشت لب بهت بده
گفتم آخه آقاي پدر من از اون راست راستكي هاش ميخوام
يه دونه لب به اضافه يه دونه دختر خوشگل كه به اون لبه چسبيده باشه
يه دفعه نمي دونم چي شد آقاي پدر گفت باز امروز تو زده به سرت، و شروع كرد به نصيحت هاي ملوكانه
كه آره من هم سن تو كه بودم اوين دركه رو پياده تا تجريش ميرفتم و تجريش رو پياده تا توپخونه و توپخونه رو...
توي راه شركت توجه ام فقط به لب افراد مختلف معطوف بود
آخ كه چقدر دچار نوستالژي شدم
بعضي ها لبشون شتري بود
بعضي ها هم قيطوني
بعضي ها هم يه دسته مو بنام سبيل روي لبوشون بود كه من متوجه شدم نبايد مطلقا به اين دسته آخري ابراز علاقه كنم چون خطرناكه.
ولي اون لبي كه باب ميلم باشه پيدا نكردم
آخه از اون لب ها كه من دوست دارم به راحتي پيدا نميشه
آي ي ي ي ي ي ي
مردم از نوستالژي
من لب ميخوام
حتي اگه كسي هم بهش نچسبيده باشه مهم نيست
بابا حالا اگه لب نشد باور كنيد من به لبو هم رضايت ميدم ولي اجالتا خوب پخته شده باشه.
آن مرد آمد
آن مرد در باران آمد
آن مرد در باران با قدرت آمد
آن مرد در باران با نيرنگ آمد
سارا انار ندارد
حتي دارا هم انار ندارد
سارا به سياست علاقه دارد
حتي دارا هم به سياست علاقه دارد
سارا به آن مرد كاري ندارد
حتي دارا هم به آن مرد كاري ندارد
امروز دارا با آقاجري سرگرم است
فردا سارا با جري آقا سرگرم است
سارا ساده است
حتي دارا هم ساده است
سارا نان ندارد
دارا آزادي ندارد
آن مرد نان و آزادي دارد
آن مرد در باران نان دارد
آن مرد در باران با نان ، دروغ و، آزادي سارا و دارا آمد
سارا گرسنه است
سرگرمي گرسنگي سارا را بيشتر كرده است
دارا مريض است
سرگرمي مريضي دارا را بيشتر كرده است
آن مرد غذا دارد
آن مرد در تاليا و سورنتو غذا دارد
سارا گول دروغ هاي آن مرد را خورد و مرد
حتي دارا هم گول دروغ هاي آن مرد را خورد و مرد
آن مرد خنديد و بر عمرش افزون گرديد.
آن مرد با آزادي ديگران و غذاي فراوان آمد........
توضيح:
دارا و سارا= من و تو
آن مرد = سيستم حاكم
تذكرة الشمبليله في احوال الشيخنا آبي
نقل است كه آن مظهر جمال و مخزن كمال ، آن كاتب وبلاگ آبي و آن صاحب عقل وافي
، آن مرد هميشه شاد ، آن ساكن عفيف آباد
آن عروسك الملوك مكثور العيال.
و چون از مادر بزاد بس علاقه وافر داشت سوي عروسك خواستند كه او را تازمانيا نامند.
در ايام شباب از احوال خويش پريشان گشته در بيابان خيمه زده ، با ددان و طيور به چله نشست.
چندين سال از بن نبات ارتزاق كردي .تا آن زمان ندانستي
كه چت چيست و وبلاگ كدامين.
چونان در بيابان جهد كرد تا هجده هزار و اندي پرنده و درنده و چرنده به گردش اندر آمدند بس تربناك.
لاكن او را كفايت نكرد.
ناگه در سيزده سال كبيسه سوم ، نوري بطن تاريكش را روشن كردي و اين بود سر آغاز كتابت وبلاگ.
زان پس شيخنا قصد رجعت از بيابان بفرمود و سر آسيمه بر حمار خويش سوار و به ولايت عفيف آباد اندر شد.
گويند حمار وي تمام راه كه آمدي به عوض سرگين ،چت روم و تمپلت فرو ريختي و مردمان به به تبرك و تيمن از آن بر گرفتي و في الفور
امراض به يكسو نهادي.
نقل است كه به يك روز سيزده هزار جفنگ مكتوب بفرمود و سيزده هزار زن ابتياع ، چونان كه معروف گشتي و لينكش بر در و ديوار ولايت عرب و عجم محشور گرديد.
زان پس دشمنانش فزوني يافته بدانجا كه همي اسيد بر وبلاگش پاشيده و از عروسك بد گفته.
چونان شيخنا مقاومت كردي كه سنگ هم ياراي مقابله با وي نداشت
از قضا روزي وي پاي بر تكه نان خشكي بنهاد و پا نهادن همان و غضب آفريدگار همان.
بدانجا كه قصدش بر آن شد تا خلق را از جفنگيات يوميه اش برهاند
پس بفرمود كه: من ديگه وبلاگ نمي نويسم همتون خيلي لوسيد.
كاتبين السايبر چون احوال او چنان ديدند همي بانگ بر آوردند گر تو را پريدن بود ما نيز بپريم
اندر اين بپر بپر بود كه شيخنا پريدن فرمود
زان پس ساير بلاگر همي بانگ بر آوردند چه زود تسليم گرديد اين بلاگر آبي رنگ.
................................................................
فرشاد كاسپاروف جنوب شهريان شرمنده ما پامونو كرديم تو كفش شما.
دو تا دختر فوق العاده خوشگل بودند
توي عمرم دختر به اين خوشگلي نديده بودم
جلوي پام ترمز كردند كه بيا بالا
گفتم نه نميام ميرم توي جهنم
گفتند بيا ديگه ترسو جهنم كه دو تا كوچه بالاتره
همينطور كه داشتم با اين دوتا چونه ميزدم
يه آقاي خوش تيپ از پشت سرم اومد و با اصرار ميخواست يه قوطي ويسكي red shell بهم بده
گفتم آقا تو رو خدا
بابا من اينكاره نيستم
اصرار اين آقاهه از يه طرف
اون دوتا دختر هم كه ديگه داشتند از دستم عصباني ميشدند و ميگفتند بايد حتما با ما بياي
بهشون گفتم آخه اينجا كجاس ديگه بابا
نا سلامتي ماه رمضونه
توي همين گير و دار يه زن و مرد لخت از جلوم رد شدند
يه دفعه ديدم من و اون دوتا دختر و اون آقاهه هم لخت هستيم
گفت واي ي ي ي ي استغفرالله
يه دفعه اون دو تا دختره گفتند ما نمي دونيم آدم به خنگي تو رو چه جوري توي بهشت راه دادند حيف ما حوري هاي بهشتي كه منت تو رو ميكشيم
گفتم آخه توي اون دنيا همش به من ميگفتند از اين كارهاي بد نكن تا بري توي بهشت
حالا كه اومدم اينجا شما ميگيد از اين كارها بكنم
آخه تكليف من اين وسط چيه؟
يه دفعه ديدم از ماشين پياده شدند و دستامو گرفتند و ميخواستند به زور منو با خودشون ببرند
من همونطور كه فرياد ميزدم نه نه نه
من نميام من نميام...........
يه دفعه از خواب پريدم
و تازه فهميدم آقا خواب دم صبح بعد از سحري چه لذتي داره.




خيلي سريع به جوراب هام ادكلن زدم
آخه مي خواستم حتما مورد پسندشون باشم
سر راه وقتي رفتيم توي گل فروشي تا گل بگيريم به آقاي فروشنده گفتم
آقا لطفا بزرگترين دسته گلتون رو برام بپيچيد
آخه مي خواستم حتما مورد پسندشون باشم
البته هيچ وقت نفهميدم چرا اون دسته گل لوزي شكل بود و روبان هاي سياه داشت
وقتي زنگ در خونشون رو زدم خيلي قيافه مظلومانه اي به خودم گرفتم
آخه مي خواستم حتما مورد پسندشون باشم
وقتي چايي واسم آوردند با وجود اينكه اصلا دست پاچه نشده بودم ولي اداي آدم هاي هول رو در آوردم
وقتي به من گفتند بايد خونت توي تخت طاووس باشه بي چون و چرا قبول كردم
وقتي گفتند ماشينت نبايد ايراني باشه بي چون و چرا قبول كردم
وقتي گفتند مهريه بايد به نيابت صدو بيست و چهار هزار پيغمبر 124000 سكه بهار آزادي اونم طرح قديم باشه قبول كردم
وقتي گفتند بايد عروسي رو توي برج سپيد بگيري باز هم قبول كردم
وقتي گفتند.................. باز هم قبول كردم
به هر حال هر جوري بود هزينه تمام شرايط رو يه جوري تهيه كردم ، اما نمي دونم چرا اينجا الان پشت ميله هاي زندون هستم؟؟
چرا اين طلبكارهاي من درك نميكنند كه من قراره مورد پسند واقع بشم ؟؟؟

وقتي شلغم و تربچه با هم مشكل دارند از دست يه شمبليله فكسني چه كاري بر مياد؟؟؟؟؟؟
......................................................
آقا ديگه نيازي نيست به اين زن هاي كولي پول بدهيد تا متوجه بشيد كه عشقتون تركتون ميكنه يا نه
كافيه بريد اينـــــجــــا اسم خوتون و طرف رو بدبد تا بفهميد چند درصد تفاهم داريد.
.............................................................
خانم ميشه لطفا پاتون رو از روي سيم تلفن برداريد ، آخه دارم چت ميكنم .


زندگي چيست جز آب پرتغال و آغوش يار
كه از قضا هيچ كدومش هم اين نصفه شبي پيدا نميشه.
سی دی رایت می کنیم
هارد فرمت می کنیم
ویندوز نصب می کنیم
فلش یاد میدیم
آب حوض خالی می کنیم
پیرزن خفه می کنیم
سایت راه می اندازیم
بچه ختنه می کنیم
هم اکنون ساعت 12:30 نیمه شب
و من در یک شرکت معتبر به همراه یک آدم معتبرتر ، مشغول کارهای فوق هستم.


كريستف كلمب و ركوردهاي گنيس
صبح كه از خواب بيدار شدم گفتم امروز حتما يه كاري ميكنم كه اسمم توي كتاب ركوردهاي گنيس ثبت بشه
سر ميز صبحانه اينو به آقاي پدر گفتم
نمي دونيد چقدر خوشحال شد ، چون ميتونست از امروز جلوي دوستاش پز پسرشو بده
نشستم و فكر كردم كه چه كار عجيب و غريبي انجام بدم كه كسي تا حالا انجام نداده
اول فكر كردم بهتر ركورد بيشترين تعداد شكست در عشق رو بشكنم ، ولي نه ديدم يه روزه نمي شه اينو انجام داد
بعد تصميم گرفتم بزرگترين دروغ تاريخ رو بگم، اما ديدم با وجود اين سياستمداران و گردانندگان مملكت هرگز نميتونم صاحب اين ركورد بشم
شايد اگه سعي ميكردم ميتونستم ركورد سبز ترين شمبليله عالم رو بدست بياورم ، اما كسي باور نميكنه كه من شمبليله هستم
فكر
فكر
فكر
فكر
فـــــــهميـــــــــدم !!!
تصميم گرفتم كه اولين كسي باشم كه لبم رو با شست پام بخارونم، اونم در حالي كه گيتار مي نوازم
مطمئن شدم كه تا حالا كسي همچين كاري رو نكرده.
شروع كردم به سعي كردن
سعي
سعي
سعي...
عجب كار سختي !
ولي من بايد موفق ميشدم تا اسمم توي كتاب ركوردها مي رفت.
اول آقاي پدر منو اونجوري ديد،
گفت: داري چيكار ميكني ؟
من هم در حالي كه لبم رو كش داده بودم تا به شست پام برسه گفتم: ركورد.
اين دوتا داداش كوچيكترم هم كه همش مي خنديدند
آخه يكي نيست به اين دوتا جزغل بچه بگه ركورد گيري كه خنده نداره.
سخت مشغول بودم كه يه دفعه صداي آژير آمبولانس رو شنيدم،
ولي من اصلا اهميت ندادم و همچنان سعي ميكردم تا موفق بشوم
دوتا آقاهه با لباس سفيد اومدند
اما من همچنان ادامه ميدادم
يه لباس سفيد رو وارونه به من پوشوندند ، واي كه اينا انگار ديونه بودند كه حتي بلد نيستند لباس رو درست تن آدم بكنند
اما من همچنان ادامه ميدادم
منو سوار يه ماشين سفيد كردند
اما من همچنان ادامه ميدادم
توي راه يكيشون به اون يكي گفت : انگاري وضعش بد جوري خرابه
اما من كه منظوره اين دوتا ديونه رو نفهميدم و همچنان ادامه ميدادم.
بعدش رسيديم به يه ساختمون سفيد شبيه بيمارستان بود
من به اون دوتا آقا گفتم بابا من كه سرما نخوردم چرا منومي بريد بيمارستان
اما جواب منو ندادند
توي اون بيمارستانه كه همه پنجره هاش نرده داشت يه اتاق اختصاصي به من دادند
پيش خودم گفتم اگه ميدونستم مشكل مسكنم به اين راحتي حل ميشه زودتر به فكر ركورد و اين حرفها مي افتادم
تصميم گرفتم به آقاي پدر تلفن بزنم و بگم پاپا من مشكل مسكنم هم حل شد ميشه يه دونه زن واسم بگيريد
اما اونجا تلفن نبود
همونطور كه داشتم سعي ميكردم لبم رو با شست پام بخارونم يه پسره رو ديدم كه داشت با موبايل اسباب بازيش اداي شماره گيري رو در مي آورد
بهش گفتم آقاهه
موبايل اسباب بازي كه نميشه باهاش شماره گيري كرد آخه باطريش با باتري موبايل واقعي فرق داره
اما چون حرف هاي من خيلي تخصصي بود متوجه نشد
از قيافش خوشم اومد
ازش پرسيدم تو چرا اومدي اينجا نكنه تو هم مشكل مسكن داشتي
گفت نه من يه دوست دختر داشتم كه ميخواستم بكشمش ولي الان اينجا هستم
گفتم چطور
گفت يه روز بردمش بالاي طبقه سيزدهم تا از اون بالا بياندازمش پايين و راحت بشم از دستش
ولي از اونجايي كه مثل كنه به من چسبيده بود با هم افتاديم پايين و من سرم خورد لبه جدول و حالاهم اينجا هستم
گفتم اون چي شد؟
گفت : هيچي اون افتاد روي من و چيزيش نشد.
ولي عجب مسكن خوبي پيدا كردم
توي اين مجتمع روزي سه بار دكتر آدم رو معاينه ميكنه تا ببينه سالم هستي با نه.
بعداز كلي مشقت فراوان بالاخره موفق شدم لبم رو با شست پام بخارونم
ولي نمي دونم به هر كسي كه اينجا اينو ميگم
بهم ميگه باز تو قرصاتو نخوردي؟
الان هم دارم از پشت كامپيوتر اون پرستار بد اخلاقه تايپ ميكنم
تا نيومده بهتره برم
ولي ديديد تونستم بالاخره يه ركورد به جا بزارم،
راستي كسي از شماها شماره تلفن كتاب ركوردهاي گنيس رو نداره؟؟؟








اين خان عموي مهندس ما هم اكانتمون رو به 45 دقيقه در روز كاهش داده
نميدونم 45 دقيقه رو بكنم توي چشم يا باهاش وبلاگ بنويسم
اختمالا تا مدتي دير به دير آپ تو ديت بشم
اگه خيلي دلتون واسه نوسته هام تنگ شد بريد و به خان عموم بگيد.
فعلا.......
سفرنامه كريستف كلمب پلو
ساعت 7 عصر از شيراز حركت كردم
از اونجايي كه صندلي اتوبوس واسه من مثل گهواره ميمونه وقتي بيدار شدم عوارضي تهران بوديم
ساعت 9 هم خونه عزيز(مادر بزرگم)
حدوداي 10 بود كه به دنبال بيزنيس رهسپار شدم
البته شانس آوردم و گرنه بايد مي رفتم دست بوس حاج آقا
بعد از يك عدد بيزنس موفق تصميم گرفتم به معدن الغر سابق و شوشوي فعلي تماس بگيرم چون مي خواست منو ببينه
قرار شد يك ساعت ونيم بعد از تماس همديگرو ونك ببينيم
ولي مشكل اينجا بود كه من فراموش كردم كه چه ساعتي با اون تماس گرفتم در نتيجه نمي دونستم يك ساعت و نيم بعدش ميشه ساعت چند
اينجوريا شد كه با نيم ساعت تاخير ملاقاتشان فرموديم
بعد هم تصميم گرفتم كه تمام ISP هاي تهران رو ورشكست كنم واسه همين هم يه كارت اينترنت 10 ساعته رو به قيمت 5000 تومان خريدم و به قيمت 500 تومان به شوشو فروختم
فكر كنم با اين كارم حسابي بازار ISP هارو خراب كردم
به اين ميگن يه تجارت موفق
بعد هم با شوشو تصميم گرفتيم كه يه سري به اين عصيان الدوله ماتريكس النت بزنيم
اما باور كنيد به اندازه اينجا تا علي آباد كتول راه رفتيم تا رسيديم به كافي نتش
عصيان تا مارو ديد چنان هيجان زده شد كه سرعت چت كردنش 8 برابر شد
آقا عجب پسر مولتي پروسسوري
داشت با يه نفر در مورد مكتب يوتيليتريانيسم وتاثيرات آن بر لايه اوزون چت ميكرد
همزمان داشت ناريخ ازدواجشو با يه نفر ديگه مشخص ميكرد
در كنار اون به مشتري هاي فراوانش ميرسيد
هر از گاهي هم كه وقت ميكرد يه سر به ما ميگفت خوب چطوريد چه خبرها
آقا ولي از عكسش خوشكلتر بود ، قابل توجه بلاگرهاي لطيف شهرك اكباتان
بعد از خداحافظي از عصيان
من شديدا توي ترافيك گير كردم
به قول يه دونه از اون اكباتان نشين ها
خيابونها ماشين بالا آورده بودند
تقريبا نيم ساعتي مونده بود به حركت اتوبوس و من ميدون انقلاب بودم
تصميم گرفتم واسه اينكه توي اون ترافيك مسخره گير نكنم انقلاب تا آرژانتين رو با موتور سيكلت بروم
آقا جاتون حسابي خالي بود
يك عدد بلاگر بي عقل رو سوار بر موتور ببينيد
توي راه سوار موتور كه بودم داشتم به اين فكر ميكردم كه در مورد اين موتور سواري چه چيزي تو وبلاگم بنويسم
مثلا بنويسم
چراغ قرمز لاين روبرو پياده رو و قانون براي موتور سواران كشكي بيش نيست
و يا بنويسم موتور سواري چقدر خال ميده
و يا بنويسم جمعيت نسوان نصف عمرشون بر فناست كه نميتونند موتور سواري كنند
توي همين فكرها بودم كه
موقعي كه داشتيم از كنار يه تاكسي رد ميشديم يكي از مسافرهاش بدون اينكه كنارشو بينه
در ماشين رو باز كرد
يه دفعهمن به خودم اومدم و ديدم كه وسط جوي آب هستم
همه لباسهام هم خاكيه
ملت هم دور من جمع شدند و ميگن هنوز زنده اي
من بيشتر از اون كه درد داشته باشم ترسيده بودم
آقا حساب كنيد پاي من به چه شدتي به در ماشين خورده بود كه در بسته نميشد
من هم حسابي زانوم داغون شده بود و الان هم كه خونه هستم حسابي درد ميكنه
فقط شانس آوردم كه پام نشكست
وگرنه ديگه نور علي نور بود
خلاصه يادتونه گفتم اگه آدم روز سفرش و شماره صندليش 13 باشه يه اتفاقي چيزي مي افته
به هر حال هنوز زنده هستم
و عمرا ديگه سوار موتور سيكلت بشوم
اينم از سفر يك روزه ما

شاد باشيد و سلامت

اینجا ونک
اندر کافی نت
کارها انجام
هوا کثیف
شوشو اینجا
شوشو جواد
شوشو مریض
من مریضی بی تربیتی
شب بازگشت
سوغات بی سوغات
تا نيم ساعت ديگه حركت ميكنم
ولي به نظر شما وقتي آدم روز سفر و شماره صندليش 13 باشه چقدر سفرش ميتونه موفق باشه؟

من امشب دارم ميرم پاتخت
از الان غصه ام گرفته كه بايد اين هواي كثيف رو تحمل كنم
چهارشنبه هم بر مي گردم.

زن ايراني و كنترل از راه دور
امشب مي خواستم طنز بنويسم ولي يه اتفاقي افتاد كه پشيمون شدم
امشب مي خوام در مورد زن ايراني بنويسم
البته بگم كه من اصلا انديشه هاي آنتي فمينيستي ندارم والبته ميدونم كه ممكنه به بعضي ها بر بخوره.
مي دونيد به نظر من بعضي از زن هاي ايراني مظهر خاله زنكي محض هستند
حداقل من چند تا مورد اينجوري رو مي شناسم كه به نظرم دارند زياده روي ميكنند
انگار اگه يه روز خبرهايي رو كه اصلا بهشون مربوط نيست رو واسه همديگه با تحريف تعريف نكنند روزشون روز نميشه
بدون اينكه توجه داشته باشند كه اين اخلاق مزخرفشون چه اثراتي رو در پي داره
از همه بدتر اينكه بعضي هاشون خاله زنكي شون از نوع خاله زنكي خاله خرسي است يعني فكر ميكنند دارند به طرف كمك هم ميكنند.
يكي ديگه از مهارت هاي زن هاي ايراني قدرت بالاي كنترل از راه دورشونه
جوري كه حتي ناسا هم تو كف Remote Contol اينا مونده .
حالا اين كنرل ميتونه روي شوهر بيچاره، دوست پسر بدبخت و يا يكي از فاميل هاي درجه يك باشه
مهم حس رموت كنترليت خانمها ميباشد كه يه جورايي بايد ارضا بشه.
يادمه ناسا در آخرين افشا گريش گفته بود كه ربات مريخ پيمارو با استفاده از قدرت بالاي زن هاي ايراني كنترل كرده اند
به اين صورت كه اول يه ربات ميسازند بعد هم
اونو به عقد دائم يه زن روشنفكر از نوع نسل سومي ايراني در مي آورند
بعدش هم ربات بيچاره اگه تا اون سر دنيا هم بره بايد تحت كنترل خانمش باشه.
حالا حساب كنيد وقتي كه يك زن روشنفكر ايراني بخواهند يكي از فاميل هاي درجه يكشون رو رموت كنترل كنه ذيگه چه نور علي نوريه
تازه براي اينكار به هر ابزاري هم متوسل ميشوند
و خدا كنه براي نيل به اين هدف از ابزار خاله زنكيت بعضي هاي ديگه استفاده نكنند.

وقتي بغض از مژه هام پايين مياد بارون ميشه..........
اين شعر كوروش يغمايي برام خيلي خاطره داره
بهترين و بدترين ها
شادترين وغم انگيز ترين
دروغترين و واقعي ترين
گل يخ توي دلم جوونه كرده
تو اتاقم دارم از تنهايي آتيش ميگيرم





مواد لازم براي خواستگاري
امروز يه دوست خوب داشت در مورد ازدواج و اين حرفها با من صحبت ميكرد
تا بحث به خواستگاري رسيد
آب از دهنش راه افتاد
سريع جوري كه من متوجه كتش بشم گفت:
البته كه تفاهم مهمه ولي كت شلوار مهمتره ، مخصوصا اگه سبز راه راه باشه.
گفتم عجب ولي آخه كت شلوار چه ربطي داره به خانم شقايقي؟
گفت: در جوامع متمدن امروزي يه چيزي هست به نام فرهنگ كت شلواريزيشن
و اونم اينه كه شخصيت افراد بستگي به كت و شلوارشون داره
گفتم اي بابا يعني من كه كت و شلوار ست ندارم حتما خيلي بي فرهنگم نه؟
گفت اي همچين !
گفتم يعني چون كت شلوار سبز راه راه ندارم نمي تونم برم خواستگاري دختر حاج آقا
گفت پس چي كه نه.
گفت تازه تا وقتي كت و شلوار نداري شهروند درجه دو هستي
گفتم آخه بابا كت چه ربطي به خواستگاري داره.
گفتش كه د بابا هنوز اينكاره نيستي نمي دوني، تنها لباسي كه لكه هاي چاي روي اون خيلي پرستيژ داره كت و شلوار خواستگاريه
بعد در حالي كه لكه هاي ننگين چيز ببخشيد... رنگين بزرگي رو روي كتش نشونم ميداد
گفت نابرده گنج رنج شطرنج حافظا.
خلاصه ميگفت نه همين كت شلوار زيباست نشان آدميت
تن آدمي شريف است در كت شلوار هاكوپيان
بعد هم كلي غصه خوردم چون كه كت و شلوار ندارم پس تا آخر عمرم نمي تونم برم قاطيه مرغا
شب هم كه اومدم خونه به جاي اينكه طبق معمول به آقاي پدر بگم زن ميخوام گفتم
من كت شلوار مي خوام
اونم كلي خوشحال شد گفت انگاري امشب يه ذره عقل اومده توي سرت
گفتم آخه بدون كت و شلوار بهم زن نميدن
اما نميدونم چرا از حرفم عصباني شد و قابلمه آبگوشت داغ رو به طرفم پرتاب كرد
الان هم هم سرم سوخته هم اينكه كت شلوار كه ندارم هيچ اين تنها پيرهن و شلوارم هم آبگوشتي شده و بايد بشورمشون
آخه من نمي دونم اگه آدم روزي 48 بار به پدرش بگه من زن مي خوام خيليه
حالا خوبه خودش هميشه به من ميگفت توي كارات پشتكار داشته باش
حالا كه توي اين كارم پشتكار دارم با قابلمه ميزنه توي سرم
بابا آخر ما نفهميديم پشتكار داشته باشيم يا نه؟
ولي خودمونيما اين دوست ما با كت و شلوار آخر شا دوماد بودا خوش به حال عروس خانوم كاش كه من جاش بودم زن كه گيرم نيومد
حداقل يه شوهر خوشتيپ گيرم مي يومد.
در ضمن تا يادم نرفته بگم فقط كساني كه كت و شلوار دارند در مورد اين مطلبم نظر بدهند
چون ميخوام بدونم براي شب خواستگاريم بايد روي چه كساني براي رو زدن جهت گرفتن كت و شلوار حساب كنم
به اين ميگن آينده نگري وبلاگي.

يه كشف يزرگ در تخت جمشيد
ديروز با بچه ها رفتيم تخت جمشيد
هزارتا خوش گذشت
هم به من هم به بعضي هاي ديگه
يعني فكر كنم به همه
تقريبا همه بلاگرهاي شيرازي كه من مي شنا ختم تشريف داشتند
ديروز يه كشف خيلي مهم هم كردم
و اون موقعي بود كه داشتيم كاخ آپادانا رو نگاه مي كرديم
يه دفعه متوجه شدم كه من چقدر به عكاسي و فيلم برداري علاقه دارم
انگار فيلم برداري حلقه گم شده شخصيت من بوده
اصلا مي گفتم چرا اينقدر از بچگي دوست داشتم روي در و ديوار نقاشي بكشم
همش به خاطر اين بوده كه من به فيلم برداري و عكاسي علاقه مند بودم
حالا ميگيد چه ربطي داره نقاشي روي ديوار و عكاسي؟
آخه از بچگي همش تو فكر اين بودم كه يه نمايشگاه از آثار عكاسي ام درست كنم و نقاشي هاي روي ديوار هم به خاطر همين بوده.
يه بار هم يادمه برق گرفتم
پيش خودم فكر ميكردم اگر فيلم بردار بودم هيچ وقت اينجوري نميشد
تازه يه عالمه هم اطلاعات دارم در مورد عكاسي و فيلم برداري مثل: پلان از بالا و زوم.
تازه موقع عكاسي يك دو سه هم ميتونم بگم تازشم ميتونم بگم لطفا لبخند بزنيد.
خلاصه هميشه به اين آقاي پدر ميگفتم من عاشق فيلم برداري هستم
اونم ميگفت بچه بدو برو مشقاتو بنويس
اينجوريا شد كه نتونستم برم فيلم برداري بخونم
كلا فيلم برداري پرشتيژش از مهندسي برق خيلي هم بيشتره
تازه اگه فيلم برداري خونده بودم الان ميتونستم از خيلي صحنه هاي رومانتيكي كه بوسيله باربد توي تخته جمشيد بوجود اومد
فيلم برداري كنم
تازه اگر فيلم برداري خونده بودم اسم وبلاگمو هم ميذاشتم «« ياوه هاي عاشقانه يك شمبليلهء پلان از بالا »»
البته از ديروز تصميم گرفتم كه برم يه دونه دوربين با يه دونه از اين لنز بزرگ ها بخرم
توي خيابون كه راه ميرم بياندازم گردنم
واسه اينكه نشون بدم چقدر به فيلم برداري و عكاسي علاقه دارم
اصلا به نظر من فيلم بردارها بهترين آدم هاي روي كره زمين هستند
تازشم آبي هم با اين طرز فكر من موافقه
يعني در اصل اون اين علاقه رو در من بوجود آورد
خلاصه اينكه به نظر من هر شغلي داريد رو كنار بزاريد و بريد فيلم برداري و عكاسي بخونيد.

شاد باشيد و پلان بك
يك روز متفاوت
صبح سر ميز صبحانه به آقاي پدر ميگم:لطفا ظهر سر راه كه بر ميگرديد خونه يه دونه زن واسم بگيريد ، لطفا موهاش بور باشه چشاش هم آبي، زياد غر نزنه
جورابامو هم بشوره ، قدش هم يك و هفتاد باشه ، يه كم هم تپل ، در ضمن مهربون هم باشه.
آقاي پدر ميگه : نوشابه ش زرد باشه يا مشكي؟ نون اضافه هم ميخواي؟
ميگم شما پدر من هستيد هر جور صلاح مملكت خويش خسروان دانند.
توي راه كه دارم ميام شركت از اين عباس آقا بقال يه نيم كيلو پژوي 206 ميخرم به اضافه سيصد گرم هم گوشي T100 سامسونگ
عباس آقا ميگه بپيچم يا همين جا مي خوري؟ ميگم وااااااااا عباس آقا مستقيم مي رم.
وقتي به نزديكي هاي شركت ميرسم ميبينم جمعيت بسيار زيادي جلوي در ازدحام(چه ميدونم شايد هم ازدهام و يا غيره) كرده اند
مي گم شما اينجا چي مي خوايد صبح اول صبح
همه ميگن ما مشتري هستيم ، تو رو خدا جون دوست دخترت با ما يه قرداد ميلياردي ببند.
ميگم حالا كه جون دوست دخترم وسطه اصلا امروز هيچ قرار دادي منعقد نمي شه
بريد پي كارتون
يكيشون ميگه كارتون پلنگ صورتي خوبه؟
ميگم آره عزيز دل بابا
وارد شركت كه ميشم به منشي ميگم امروز تا دلت ميخواد به اين و اون زنگ بزن و دستور ترچين خورشت شمبليله پلو رو بپرس
ميگه وا آقاي مهندس كريستف كلمب چقدر طاقچه اتاقتون محكم بوده؟
ميگم : چه ربطي داشت خانم تلفن السلطنه؟
ميگه آخه احساس ميكنم بد جوري سرتون خورده به طاقچه
ميگم قدرت خدا آي كيو رو.از بس زياده يه چيزي تو مايه هاي يو كيوه.
بعد از اون توي اتاقم به روزنامه يه نگاهي مي اندازم
صفحه اول نوشته :درطي تحقيقات دانشمندان اداره فضايي ناسا ايران از نظر آزادي فردي و دموكراسي مقام نخست را كسب كرده و چين و آنگولا مقام دوم و سوم را دارند
در ضمن نوشته اينايي كه از وضع كشور گله ميكنند همه جاسوساي يه كشور بي تربيت هستند الهي خورشت مامانشون بسوزه.
شب يكي از 120 تا گرل فرندام زنگ ميزنه كه الا و للا بايد برسونمت خونه
بعد از اينكه 3 ساعت التماس كرد قبول كردم
دويست و شيشمو انداختم توي سطل آشغال و با سامانتا جون اومدم
توي راه هم يه سر رفتيم اداره مفاسد شايد كه يه تذكري چيزي بهمون بدهند كه داريم اينقدر كاراي بي ناموسي ميكنيم
گفتم: آقا من با اين خانوم هيچ نسبتي ندارم
لطفا به ما گير بدهيد
گفتند نه
گفتم تورو خدا
گفتند نه
گفتم جون عمت
گفت نه
منم نفرينشون كردم
گفتم الهي همه جوون ها به راه راست هدايت شوند تا شما بيكار شويد و بريد مرغابي بچرونيد
شب هم كه اومدم خونه يه ايميل از ياهو اومده بود
كه تو رو خدا بيا براي صفحه اول ياهو يه تمپلت طراحي كن
منم گفتم نه ميخوام امشب توي يك وبلاگ خيلي خيلي مهم مطالب علمي بنويسم
الان هم همونجا دارم مي نويسم
ولي نمي دونم چرا اينقدر مطالب علميش پست مدرنه؟
كسي مي دونه؟
.........................................
نطقق خارج از دستور
اين مستر كاسپارف جنوب شهريان هم گاهي حرفهاي جالبي ميزنه(فرشاد جون جدي نگير حرفهاي تو هميشه جالبه ، باور كن تعارف ميكنم)
كه اين دفعه من صد در صد قبول دارم
اما فرشاد جون من ما اگه اين حرفهاي قلمبه سلمبه رو بزنيم كه زود ميگن بچه جردنيم
منم الكي واسه اينكه كسي نفهمه من آخر جنوب شهرم گفتم كه فهميدم و قبول دارمااااااااا
........................
به خاطر اين پسر هم كه زياد دلتنگي ميكرد مسافرت نروژمو نيمه تموم گذاشتم و يه تاكسي در بست گرفتم و برگشتم.